مرد در حالی که با دست راستش اشارهای به آن دور میکند با دست چپ کیف سامسونتش را از روی پیشخوان سنگی بانک برمیدارد. کارمندی از آن دور به طرف باجه راه میافتد، مرد بیتوجه به دیگران جلو میزند، با کارمندی که حالا به جلوی باجه رسیده دست میدهد، چکی را که در دست دارد به کارمند میدهد و میگوید: «ببین تو حسابش پول داره؟»، کارمند روی صندلی متصدی باجه که چند لحظه پیش باجه را ترک کرده مینشیند، دست روی صفحه کلید میبرد و بعد از لحظاتی میگوید: «آره! به نام خودته؟ پشتشو امضا کردی؟ آهان!»، لحظاتی بعد مرد با پول میرود. چند لحظه بعد متصدی باجه برمیگردد، چک به دستش داده میشود، لحظهای چک را نگاه میکند، درنگ میکند و ناگهان با لحن تندی به کارمند که به طرف میزش برمیگردد میگوید: «نوبت این نبود که!»، کارمند برمیگردد -مرد هنوز از در بانک خارج نشده- و در حالی که با اشاره از متصدی میخواهد صدایش را پایین بیاورد میگوید: «بابا! آشنامه!» متصدی در حالی که روی صندلیش مینشیند با همان لحن میگوید: «آشنات هست که باشه! باید سر نوبتش واسه!»، چک را روی کازیهاش پرتاب میکند. لحظهای دست را به زیر چانه میبرد و صفحه مونیتور را نگاه میکند. -مرد از بانک خارج شده- کارمند از آن دور میگوید: «بابا تو مث این که مریضی! با مردم مشکل داری!»، متصدی بعد از لحظهای درنگ بیتوجه به گفته همکار چک را برمیدارد و میگوید: «لااقل خودت تمومش میکردی!»، وقتی کار چک تمام میشود در حالی که هنوز مونیتور را نگاه میکند، میپرسد: «نوبت تووه؟»، جوابی نمیشنود، سرش را برمیگرداند و در حالی که با اخم توی چشمهای من نگاه میکند بلندتر میپرسد: «نوبت کیه؟!»، من در حالی که دو سه نفر جلوییم را که در حال فیش پر کردن هستند میپایم آرام میگویم: «فک کنم منم!»
2 دیدگاه برای “امروز در بانک”
دیدگاهها بسته شدهاند.
از نوشتههای صمیمی و خودمونی بیش از حد تصور خوشم میاد!
این هم از اون نوشتههایی بود که به دلم نشست، حس شد!
آقا زیاد ناراحت نشو
با توسعه بانکداری الکترونیک در ایران اینجور مشکلات حله ایشالا ؟؟؟!!!