ایرانی می‌تواند!

جملات زیر را با فرض این که قسمتی از متن آخرین ایمیل دریافتیتان هستند بخوانید:

سلام
من و دوستم بر روی پردازش صوت کار می کنیم. در این زمینه به اطلاعاتی نیازمندیم. …

به امید آنکه بتوان تحولی در جهان با نام ایران انجام داد. فراموش نشود که ایرانی می‌تواند.
موفق باشید.

وقتی جمله‌ی مشخص شده را خواندید چه واکنشی نشان دادید یا چه احساسی بهتان دست داد؟ افتخار کردید؟ تأیید کردید؟ بی‌تفاوت بودید؟ در هر صورت من با خواندن این جمله به صورت ناخودآگاه پوزخند زدم! بعد با خودم فکر کردم که چرا چنین واکنشی نشان دادم! آیا فکر کردم که ایرانی نمی‌تواند؟! آیا ایرانی نمی‌تواند؟! آیا آن که می‌تواند ایرانی نیست؟! آیا توانستن به ایرانی بودن ربط دارد؟! آیا این جمله خنده‌دار است؟! آیا این جمله یک شعار مسخره است؟! آیا من دچار «عدم خودباوری» و «خودباختگی» هستم؟! ….

یک لحظه فکر کردم دارد این پوزخند ما می‌شود یک چیزی شبیه آن الحمداللهی که گوینده‌اش سی سال داشت از گفتنش استغفار می‌کرد! اما خوب! خاطرتان جمع باشد. باز هم فکر می‌کنم اگر با نظیر این جمله برخورد کنم واکنشم چیزی شبیه همان خواهد بود!

بگذریم! این فیلم آخرالزمان مل گیبسون را دیدم. فیلم معرکه‌ای نبود. در واقع از آن فیلمهایی نبود که فکر کنم با دیدنش چیز جدیدی به دست آورده‌ام. غیر از صحنه‌های کشت و کشتار و پر از خون و خونریزی، یکی از صحنه‌هایی که در خاطرم مانده آن خورشیدگرفتگی چندثانیه‌ای است که فکر نمی‌کنم هیچ وقت به این شکل اتفاق بیفتد. یعنی در عرض چند ثانیه خورشید کامل بگیرد و باز در عرض چند ثانیه به حالت عادی برگردد. به هر حال! اینها مهم نیست. مخصوصاً این که اینها نظرات یک تماشاگر نه چندان حرفه‌ای است که احتمالاً عادت به تماشای فیلمهای تاپ کمی مشکل‌پسند و سختگیرش کرده. هدفم از طرح این مطلب این بود که بگویم من با وجود این که قبلاً این نوشته را درباره‌ی این فیلم خوانده بودم به این که نویسنده‌ی قصه‌ی این فیلم یک ایرانی به اسم فرهاد صفی‌نیاست دقت نکرده بودم. همین!

فرهاد صفی نیا

2 دیدگاه برای “ایرانی می‌تواند!”

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.