« هفت نکته در حاشیهی «بازی آخر بانو» | Main
(برای اولینبار از مخاطبان وبلاگام خواهش میکنم که کمی حوصله کنند و این یادداشت را تا انتها بخوانند.)
لابد در طول سه سالی که وبلاگ مینویسم خودتان متوجه شدهاید که «رک» هستم و در بیان نظرم از هیچکس نمیترسم. نه جیرهخوار کسیام که نگران قطعشدن مواجبام باشم و نه برای تثبیت خودم نیاز به مالیدن اعضا و جوارح دیگران دارم.
باری، ماجرایی که میخواهم تعریف کنم تمامن مربوط است به اتفاقات افتاده بین من، رضا شکراللاهی و مسائل مربوط به شکلگیری و ادارهی سایت «هفتان» و حالا خروج اجباریام از سایتی که خشت - خشتاش بر جان من بنا شده. به صراحت تمام، همهی حرفهایام را خواهم زد و به این مساله هم که احتمالن دوستان شکراللاهی به طرفداریاش برخیزند یا در قبال کثافتکاریهایاش سکوت کنند و حق را به او بدهند، یا اینکه او با شیوههای همیشهگیاش قصد وارونه جلوه دادن واقعیت را داشته باشد، اهمیتی نمیدهم. حرفام را میزنم حتا اگر به ضررم تمام شود.
همهی مواردی را که به خروج من از سایت «هفتان» منجر شد و نیز کثافتکاریهای شکراللاهی را نوشتهام. حوصله کنید و بخوانید و خودتان قضاوت کنید. دقت کنید این حرفها را کسی میزند که دو سال تمام با این آدم رابطهی نزدیک داشته و دستکم سه ماه هم، پنج روز هفته، از صبح تا عصر را در کنار هم گذارندهاند.
1 – ایدهی راهاندازی یک لینکدهی گروهی که فقط لینکهای حوزهی فرهنگ و هنر را پوشش بدهد، از آن من بود. خامی کردم و از شکراللاهی مشورت خواستم و او با وقاحت تمام ایدهی من را «دزدید» و همهجا خودش را بهعنوان کسی که به ذهناش رسیده اینکار را انجام دهد معرفی کرد و من با بزرگواری تمام تا به امروز سکوت کرده بودم. فقط و فقط به این خاطر که کاری که انجام میشد برایام مهم بود و نه نام خودم.
ایمیلهایی را که بین ما رد و بدل شد اینجا کپی میکنم تا حرفام بی سند و مدرک نباشد. اگر کسی خواست این ایمیلها را برایاش Forward میکنم که جای شک و شبههای باقی نماند. بخوانیدشان تا بیشتر توضیح دهم.
ایمیل اول من و درخواست مشورت از شکراللاهی
سلام آقای شکراللهی عزیز
سرتان را درد نمیآورم
مختصر و مفید عرض کنم که به ذهن من رسیده که میشود یک سایت یا وبلاگ، شبیه صبحانه یا خبرچین و از این دست سایتها که فقط لینک دارند و لینکها توسط افراد مختلف ارسال میشوند، درست کرد که در آن فقط به لینکهای فرهنگ و هنر (یعنی ادبیات، سینما و تئاتر، موسیقی و ...) پرداخت. یعنی فارغ از دیدگاه سیاسی غالب بر اکثر سایتهای اینچنینی فقط لینکهای حوزهی هنر و ادبیات را در آن قرار داد.
نمیدانم که اینکار سابقه دارد یا نه؟
میخواستم با شما مشورت کنم و نظرتان را راجعبه این پیشنهاد بپرسم.
پاسخ شکراللاهی (که گربه را دم حجله سر میبرد و همین اول ادعا میکند خودش دقیقن همین موضوع را در ذهن داشته! وقاحت را میبینید؟ محض اطلاع این را هم بگویم که آن ایدهای که شکراللاهی مدعیست با دوستاناش روی آن کار میکرده یک مجلهی اینترنتی بوده نه یک لینکده به شکلی که من در ذهن داشتم و «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»!)
حسين عزيز
درود
ممنون که مرا طرفِ مشورت قرار دادی.
وقتی میگويم من هزار جور ايده و فکر دارم که متأسفانه غم نان اجازه نمیدهد، و برخی باور نمیکنند، يکیاش همين.
بيش از يک سال پيش من و يکی از دوستان طی چند جلسه در اين مورد به توافق رسيديم و به نتايج خيلي خوبی هم رسيديم. يک اسم کاملا خلاقانه انتخاب کرديم و حتا دامين بسيار خوبی هم برای آن ثبت کرديم. بعد هم ديزاين آن را انجام داديم. با دوست برنامهنويسمان هم صحبت کرديم برای نوشتن يک برنامهی مستقل. او هم موافقت کرد. مانده بود برنامه و راهاندازی. برای تامين هزينهها هم به فکر تبليغ در آن سايت بوديم (چيزی شبيه گويا). ولی متأسفانه موفق نشديم و همه تلاشمان بینتيجه ماند. زندگی دشوار است حسين جان.
الان از آن همه تلاش چيزی باقی نمانده. فقط ايدههاي فکرشدهاش هست. هنوز هم اگر آدم ابلهی! پيدا شود که بتواند هزينهی آن را بپردازد يا کسی باشد که داوطلبانه حداقل هزينهی اوليهی راهاندازی آن را بپردازد، میشود کار را انجام داد.
نکته اين است که من شخصا معتقدم کار را بايد به شکل حرفهای انجام داد. منظورم را که متوجه میشوی؟ يعنی دستِکم سر و شکل کار و سايت بايد کاملا حرفهای به نظر بيايد.
پاسخ من به این ایمیل:
آقای شکراللهی عزیز
درود
بسیار ممنون از پاسخ ... راستش اگر هزینهها محدود به خرید یک دومین و هاست و هزینهی طراحی باشد، مشکل خاصی نیست و من خودم آنرا تامین خواهم کرد... فقط ترسم از این است که در این روزها که فرهنگ و هنر، خریداری ندارد، کار به سرانجامی نرسد و نیمه تمام بماند که البته به گمانم اگر به قول شما، حرفهای با قضیه برخورد شود این امر چندان محتمل نباشد.
در ضمن اگر ممکن است آن اسم و دومین ثبت شده را، برایم بنویسید و بگویید آیا ممکن است بتوانیم از آن نام انتخابی شما بهره ببریم و آن دومین را دوباره به ثبت برسانیم؟
در ذهن من این بود که اگر اینکار انجام شد، فضای مختصری نیز برای معرفی کتابهای تازه، اخبار جلسات فرهنگی، برنامهی سینماها یا موارد اینچنینی اختصاص پیدا کند که البته نمیدانم تا چه حد با نفس امر، جور در میآید.
شاید هم من خیلی خوشبینانه و مثبت به همهی قضایا و اینکار نگاه میکنم ولی به گمانم اگر به سرانجامی برسد، فعالیت مثبتی خواهد بود و مثمرثمر.
با این همه من سکوت کردم و به عنوان ویراستار اصلی سایت در کنار خود او یک سال و نیم با مشقت تمام سایت را اداره کردم اما امروز دیگر حالام از لجنکاریهای او به هم میخورد. حالا بعضیهایشان را شرح خواهم داد.
2- گمانام باید خیلی «ابله» بود که باور کرد وبلاگ خوابگرد یا سایت هفتان، آنطور که در ستون کناریشان نمایش داده میشود، روزی شش – هفت هزار بازدیدکننده دارند! پربازدیدترین لینکهای هفتان که لینک عکسهای جنجالیست، بعد از پنج روز که در صفحهی اصلی سایت و قسمت پربازدیدها باقی میماندند بین ششصد تا هفتصد کلیک داشتند (طبق آمار کلیکشمار بخش مدیریت سایت) و لینکهای معمولی بین صد تا دویست.
چه کسی باور میکند که سایتی که سیهزار بازدید کننده در پنج روز داشته باشد، در این پنج روز، فقط ششصد کلیک روی پربازدیدترین و جنجالیترین لینکاش شود؟!
جالب اینجاست که خود شکراللاهی هم، این دروغ خودش و همکار فنیاش نوید خادم (برنامهنویس) را باور کرده و مثل آدمی که نخوابیده و فقط خودش را به خواب زده، یک لشکر آدم هم نمیتوانند او را از خواب اینکه این آمار حقیقت دارد بیدار کنند!
این هم یک نمونهی دیگر از شیادیهای دروغگوی بزرگ!
3- سایت هفتان عملن کاربر فعال چندانی ندارد و به جز کسانی که به خودشان لینک میدهند، به ندرت کسی لینک به درد بخور دیگری در آن میگذارد. این همه لینک که میبینید (یا بهتر بگویم میدیدید) درواقع لینکهاییست که من و شکراللاهی و یکی دیگر از همکاران هفتان با شناسههای مختلف در سایت میگذاشتیم! اگر لازم باشد همهی این شناسهها را اینجا مینویسم تا خودتان بروید در آرشیو سایت ببینید که چند درصد از لینکها را خود ما گذاشتهایم.
بخش ادبیات هفتان (که هفتاد - درصد لینکهای سایت مربوط به این حوزه بود) را من به شخصه اداره میکردم و در این یک هفتهای که من دیگر با هفتان همکاری نمیکنم بهوضوح میتوانم ابتذالی را که سایت را به قهقهرا میبرد ببینم و فقط افسوس بخورم. چه شبها و روزهایی که (بهخصوص در ابتدای راهاندازی سایت) صرف ادیت و گذاشتن لینکها در هفتان کردم و حالا همهی زحمتهایام را بر باد رفته میبینم.
4 – یکی دیگر از کثافتکاریهای شکراللاهی تبدیل کردن هفتان به «گداخانه» و محلی برای کاسبیست. نگاهی به بخش سفارش آگهی سایت بیندازید. ادبیاتاش را میبینید؟ در ضمن به مبالغ دقت کنید و شمارهی 2 یادداشت من را بخوانید. آقای شکراللاهی که ادعای جبهه و جنگ داری و لابد حرام و حلال را هم قبول داری. اسم این پول که شما با آمار دروغین برای گذاشتن آگهی در سایتی دریافت میکنید که بازدیدکنندهای معادل نصف آنچه که شما مدعی هستید هم ندارد، پول «حرام» است!
باور کنید که این آدمی که ادعای کار فرهنگی دارد، اگر آگهیهای هفتان قطع شوند سایت را میبندد! این را از من که دو سال است با او دمخور هستم قبول کنید.
5 – آخرین دلیل خروج من از هفتان، پاتوقشدن هفتان و اصرار شکراللاهی بر ماندن و حذفنشدن تعدادی از لینکهایی که دوستاناش میگذارند، است. مطمئنام که اگر دانش ادبیام بیش از شکراللاهی نباشد، کمتر از او هم نیست و اجازه نمیدهم که او سلیقهاش را به من تحمیل کند؛ آن هم سلیقهای که در بیشتر موارد فقط باج سبیل سودجویانه به این و آن است و نه سلیقهی راستین. (مشتاقانه منتظرم شکراللاهی منکر این قضیه شود تا همهی موارد باجدهیاش را تک – تک ردیف کنم).
خلاصه اینکه به دلایلی که گفتم من دیگر با سایت هفتان هیچ همکاریای ندارم و بهرغم میل باطنیام لینک این سایت را هم همراه لینک خوابگرد از وبلاگام برداشتم. من کار خودم را ادامه میدهم و از این پس لینکهایی که مفت و مجانی به جیب شکراللاهی میافزودم در لینکدهی وبلاگ خودم میگذارم و فعالتر از پیش میکنماش.
هفتان با زحمتهای من «هفتان» شد، ولی حالا خواهش میکنم حساب من را از این سایت و شیادیهای شکراللاهی جدا کنید. این ماجرا از نظر من تمام شده است، مگر آنکه شکراللاهی بخواهد لجنپراکنی کند و آن موقع ناگزیرم که بعضی حرفهای دیگر را که حتا الان هم نزدهام بگویم و پاسخاش را بدهم.
جاوید جان الان داشتم باز هم به این موضوع شما فکر می کردم حس می کنم لحن جالبی رو انتخاب نکردی برای این موضوع
ادب همیشه برد بیشتری داره فکر کنم
سلام
اين آدرس پرسشنامه منه. سوالات در مورد وبلاگر هاست و ممنون مي شم اگه جواب بديد.
http://www.dokhtaran.com/amar/a17/create.asp
اخوان |February 7, 2007 01:22 PM
این نجف آبادی ها همین هستند که می بینید
Mohsen |February 7, 2007 01:01 PM
اقای جاوید: بطوریکه قول داده بودم امشب داستان اولین برخوردم با این کفتار بی عرضه که حتی جربزه خودکشی هم نداشته را برایتان نقل می کنم. آن اوایل که تقریبا تازه با انترنت اشنا شده بودم یعنی اوایل سال 1383 تقریبا هر زوز به سایت اقای جامی سر میزدم. در یکی از پست هاش بتاریخ 31 دسامبر 2004 خبر باز گشت این کفتار به وبلاگنویسی را خبر داده بود. من قبلا از وجود این کاکروچ( سوسک) خبر نداشتم. اقای جامی با عکسی که جوانان افریقایی بی پا را در حال بازی فوتبال نشان میداد خبر باز گشت این عنتر را داده بود. از عکس معلوم بود که این جوانان افریقایی در جنگ و یا گذشتن از روی مین پاهایشان را از دست داده بودند و چون من یه هفته قبلش برنامه 60 دقیقه از کانال آمریکایی سی. بی. اس را دیده بودم که در باره جنگهای افریقایی بود که بخاطر الماس همدیگر را می درند . خواستم که پیامی در باره عمق فاجعه در افریقا گذاشته باشم. زیرا که عکس به ریشه جنگهای دایمی افریقایی بر خورد نمی کنه. در همان روزها هم یه مقاله جالبی از خانم مهستی شاهرخی در سایت ایران خبر خوانده بودم که از بی علاقگی ایرانی ها در خرید کتاب شکایت کرده بود.من به سایت این دلقک تریاکی رفته و پیامی نوشم که ما اگر بجای خرید الماس--- که کارتل دبییر قیمتهایش را الکی بالا نگه داشته--- کتاب به دیگران هدیه بدیم. نتنها پولمان به جیب کارتلی مثل دبییر که باعث اصلی جنگ های افریقایی است--- سرازیر نمی شه بلکه به اشاعه فرهنگ کمک کرده و از نویسنده هایمان پشتیبانی می کنیم که بقول خانم شاهرخی ایشان مجبور نباشند بخاطر فروش کتابهایش شخصا پشت میزهای کتابفروشی به ایستند تا بلکه بخاطر ظاهر زنانه اش مردم ازش کتاب خریداری کنند--- خانم شاهرخی مشخصا به این مسئله اشاره کرده بودند. من پیامم را در سایت این خوک کثیف درج کردم که بعدا متوجه شدم که پیامم را پاک کرده بود. آز آنجایی که حدث زدم که ممکنه که اشتباهی رخ داده یه پیام دیگر گذاشته و ارش علت حذف پیامم را پرسیدم که این دفعه هم پیامم را پاک کرده و جوابی بهم نداد. از آنجایی که در شناخت کاراکتر و شخصیت انسانها خبره ام. حدث زدم که این مرتیکه یا شوینیسته و یا اعتماد بخودش آهمه پایینه که فکر کرده که مردم بخاطر پیام مردمی من توجه آنچناتی به عکسش نکنند. بجز این دو علت دیگری نمی توانسته داشته باشه. چون من هم بلدم که با هر کسی به زبانی حرف بزنم که حالی اش بشه زنجیرش را گرفته و بکنار فاضلابی برده و شروع به گه بارانش کردم. خیلی تقلا کرد که خودش را تمیز کند اما من چابک تر از آن بودم و آنقدر گه به روش ریختم که دیگه تسلیم شد. بعد از اینهمه مدت فحش هایی را که بیش از دوسال پیش تصیبش کرده بودم را در مستراح عمومی اش نگه داشته. این سایت اقای جامی و خودش که در باره همان عکس و پیام های منه.
http://www.khabgard.com/?m=10&y=1383
http://sibestaan.malakut.org/archives/2004/12/
راستی اولین پیامم را در زیر پست اقای جامی هم درج کرده بودم. حالا از اقای جامی که ماشاالله استاد اخلاق هستند سئوال دارم که چرا ار این شخص که میداند غیر منصفانه پیام بی گناهم را پاک کذده بود دفاع میکرد.
این دوست عزیز یعنی آقای جاوید هیچ لحن نامناسبی به کار نبرده. کافیست لحن یادداشت های افاشگرانه خود خوابگرد را مقایسه کنید.
اسن سید آل وب لاگ که سعی دارد از جایگاه برتر وقایع ادبی را مدیریت و سامان دهی کند، مدت هاست ارتباطاتش قدری ناجور به نظر می آمد که خب حالا...
بگذریم
واقعن باعثِ تأسف هست. آخر عاقبت کار گروهی در ایران همینه.
آنان كه محيط فضل و آداب شدند
در جمع كمال، شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند برون
گفتند فسانهيي و در خواب شدند
همه چیز باعث تاسف است. هم آن چه ادعا می کنید در هفتان اتفاق افتاده و هم ادبیاتی که در انتقاد از آن رفتار به کار می برید. انتقاد و حتا افشا یک چیز است و هتک آبروی افراد چیز دیگر. اطمینان دارم راه بهتری برای برای حل این مشکل وجود داشت که هزینه ی کمتری را متوجه فعالیتهای فرهنگی ما کند.
پیروز باشید.
حیف... :(
من هم از این جریان سخت متاسفم, وقتی جامعه فذهنگی ما به این می افتند دیگر از عوام الناس چه انتظار.
در ضمن دوستی به نام «صالح» در کامنت جملهای در مورد جهان سوم نقل کرده اند. خسته شدم بس تذکر دادم روح پرفتوح مرحوم حسابی هم از این جمله گهر بار بی خبر است. این جمله مربوط است به دکتر پاپلی یزدی استاد جغرافیا در دانشگاه فردوسی مشهد (که این روزها به خاطر صراحت کلام مورد عضب هستند) و موسس انتشارات پاپلی و موسسه امیر کبیر.ایشان تحصیل کرده فرانسه هستند وگویا مدتی هم در فرانسه تدریس می کردند. اطلاع بیشتراز سایتشان iramirkabir.com
آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد. ---
پروفسور محمود حسابي
متاسف شدم دوست من
برای من هم اینطور اتفاق افتاده است اما خوشبخانه پروژه ما در نطفه خفه شد و اینقدر که شما پس از دو سال زحمت برآشفتی من ناراحت نشدم
متاسف شدم.
من تو حسین رو ادمی خجالتی و بسیار مودب شناختم و می دونم اگر فغان از دیدین نامردی می کنی حتما چیزی باعث ماراحتیتی شده ولی کاش از الفاظ رکیکی استفاده نمی کردی با این الفاظ بار معنایی کلامت رو پایین اوردی و خوابگرد رو شناختی ازش ندارم و دورادور براش احترام قائل بوده ام ..یکبار دیگه یه کار گروهی به فاک فنا رفت این بزرگترین و ناراحت کننده ترین چیز در این جریانه
اقای جاوید: من هم نوشته شما و هم پیام ها را خواندم. یکی از زشت ترین خصوصیات ایرانی اینه که تا به بینند یکی چند کلمه تند زده همه استاد اخلاق شده و سعی میکنند که بهش درس اخلاق دهند. این نوع آدمک ها نه از انسانیا بوئی برده و نه از اخلاقو می بخشید: کون خودشان گهی ای و از آن می ترستد که نکنه پته خودشان هم روی اب ریخته بشه. انسانی که به خودش احترلم قایل است زمانی که بهش زور گفنه می شه و یا صداقتش سو استفاده می شه و یا شاهد شارلاتانی در وسط روز روشنه حق داره که داد بکشه و طرف مخالفش را ذلیل کرده و بهش اهانت کنه و گر نه هیچ فرقی
با سگ ولگردی نداره
اقای حسین نا معصومی: من هم نه شما را می شناسم و نه اقای جاوید و نه آن کفتار حامله را. اما از هزاران کیلومتر بوی سر سپردهگی و مجیز گویی و مریدی شما به مشامم می خوره. مگر در عرصه زندگی تاثیر انسانها با درجه شناخته شدنشان اندازه گیری می شود.. معلومه که برای آدمهایی مثل شما که عقلشان در چشمشانه درک مسایل عمیق غیر ممکنه. مثلا اگر از شما بپرسند که کی ها مسئول گسترش انترنت هستند به احتمال خیلی زیاد خواهی گفت که مایکروسافت. در حالیکه اکثر تکنولو ی پشت دیوارت ربط خیلی کمی با مایکروساغت داره و اکثرا دست کمپانی هایی مثل سان-- مایکره سیستم است پس ور قضاوت هایتان به مشهود بودن و ته بودن انسانها نباید توجه زیادی کرد..
حسين جان عزيز دلم
ميخواستي بهت توجه بشه خب يه راه بهتر پيدا ميكردي. ميخواستي وبلاگ به اصطلاح فرهنگيات جون بگيره خب سوادت رو ميبردي بالا، با اين شويي كه تو اجرا كردي خيالت راحت اوني كه شكراللهي را واقعا بشناسه بيشتر ميره تو جبهه دفاع از اون و اوني هم كه نشناسه درگير شوي تو ميشه و مدتي زير علم تو سينه ميزنه. حسين مظلوم!
برايت متاسفم كه نه نقد ميفهمي يعني چي نه فرهنگ
مرجان |February 6, 2007 10:54 AM
نظرم این جا جا نمیشد گذاشتمش توی وبلاگم
اقای جاوید: من که شنیدم شما با جارو سراین موش طاعونی کوبیده اید خیلی خوشحال شدم. من خواستم که قبل از خواندن نوشته شما پیامم را گذاشته باشم که تحت تاثیر نوشته ات قرار نگیرم. من فقط چند دقیقه ای لازم دارم که از انترنت مدارک شکایت ام بر علیه این حیوان دو پا را جمع آوری کنم و از آقای مهدی جامی هم زمانی برایش احترام زیادی قائل بودم خواهش می کنم که بیاید و عقیده اش را ابراز کند. در این محکمه من بدون دفاع قضاوت آقای جامی را قبول خواهم کرد. این شکر اللهی یکی از آن عقده ای هایست که من تعجب می کنم که چرا تا بحال
شکنجه گر نشده است.جونکه امشب دیره من فردا ماجرا را خوهم گفت. علت دعوت من از اقای جامی این است که ایشان از جریات درگیری من با این حشره آگاهند.
چه مي توانم بگويم جز اين كه بگويم متاسفم ؟
اين سپينود ناجيان چه تو اين هيري ويري از آب گل آلود براي خودش ماهي مي گيره
بالاخره جاويد و خوابگرد باهم آشتي مي كنن و روسياهي به كسايي ميمونه كه آتيش بيار معركه شدن.
جاويد الان عصبانيه و بعدا خوب مي شه. شماها يه فكري براي خودتون بكنيد!
دلخورید؟ حق دارید؟
چرا با این لحن بد آخر؟
چرا هر چیز نابی که فکر می کردیم می شود بهش احترام گذاشت بایداینجوری تقش دربیاید؟
به نظر من ریشه همه این کثافت کاریها باندبازی شماها (از خود شما گرفته تا شکراللهی و دیگران) است. خود شما هم دامنتان به این کثافت کاریها آلوده بوده و اینطور که من دیده ام باندبازی همه هفتان و خوابگرد و سایت خودتان را گرفته. خیلی از مطالب خواندنی از آدمهای مهم هست که چون شماها با نویسنده آن مشکل داشتید آنها را نادیده گرفتید و فقط به دوستان و رفقای خودتان لینک دادید و ... ( لااقل من یکی که ماجرای کتاب براتیگان و بحثهای دنباله دارش را دنبال می کردم دیدم که شما چگونه برخورد کودکانه با پیام یزدانجو کردید و از این قبیل نمونه ها در کار شماها فراوان است. من به جسارت شما آفرین می گویم اما مسئله این است که چرا این کثافت ها را زودتر رو نکردید؟ و چرا فکر می کنید همه اینقدر احمق هستند که باور کنند سایت مرده ای مثل خوابگرذ روزی پنح شش هزار ویزیتور دارد؟ وقاحت آن آدم راآدمی مثل رئیس رادیو زمانه باید بیشتر کند که از ترس روی آب رفتن پته خودش کولی بازی درآورده و می گوید نباید این حرفها را می زدی. من می گویم آقا دمت گرم، خودت هم از همان شارلاتانها بودی ولی انگار سر عقل آمدی.
من جز ارتباط محدود از طریق ایمیل با شما و آقای شکراللهی آشنایی دیگری ندارم اما آنچه که احساس میکردم و با این نوشته شما به یقین نزدیکتر شد وجود حلقهای مافیاگونه از بلاگرها است که تنها به یکدیگر لینک میدهند و تنها آینه مطالب یکدیگر هستند و من نمیدانم چه... که ورود به این زنجیره روشی خاص میطلبد انگار.
بد است که عینک ندارید آقای(...) چون من از آقای شهسواری داشتم عذرخواهی میکردم بابت اینکه با ایشان دست ندادم به تصور عقایدشان. آقای شکراللهی هم که یک سال کوچکترند به من سلام کردند. تصفیه حساب شخصیتان هم بیاورید آن طرفها که مجبور نشوید با نام someone (that I guess tou hardly know it'S meaning!) بنویسید.
خانم سپینود ناجیان! میگذاشتید این نظرات گهربارتان را که موجبات سرافکندگی بیشترتان را فراهم کرد، کمی دیرتر میگفتید تا یادمان رفته باشد که جلوی خانهی هنرمندان چطور در مقابل همین آقای شکراللهی که به نظرتان حتی ژورنالیست هم نیستند خم شده بودید و بنده که از دور شاهد بودم ترسیدم که نکند الان بینیتان در اثر اصابت با زانویتان بشکند و خونتان بیافتد گردن تعظیمی که در برابر این انسان کردهاید! فکر میکنم برای شما هم باید گفت که ندیدن شما -که شاید از بودن سرتان زیر برف باشد- دلیل بر نبودن نیست. آن روزهای ستون روزنامهی همشهری شما کجا بودید؟ یا همین چند روز پیش در روزنامهی اعتماد؟ یا روزهای نوشتههای رضا شکراللهی در شرق؟ مشغول تعظیم در مقابل کدام بختبرگشتهای بودید که سرتان پایین بود و این روزنامههارا ندیدید؟ یا نکند درگیر نوشتن داستان بودید؟ توهم داستاننویس بودنتان هم در نوع خودش جالب است! با بالا آمدن یک داستان و دو داستان در این مسابقه و آن مسابقه فکر کردید که لابد خبری هست و ... اجازه بدهید بنده از این توهم درتان بیاورم!خواهش میکنم! البته حالا که فکر میکنم میبینم احتمالاً آن منظرهی جالبی که بالاتر هم به آن اشاره کردم در راستای شرکتتان در مسابقهي داستاننویسی شهر کتاب بوده. نه؟ امیدوارم آقای شکراللهی هرچه زودتر لینک شمارا از برخی آشنایانشان حذف کنند، چون فکر میکنم دیگر هر کودک چند سالهای هم بداند که بودن لینک کسی در لینکدانی سایتی مثل خوابگرد خیری برای شخص سید رضا شکراللهی نداشته باشد. کفران نعمت شما به خودتان مربوط است! موید و سالم باشید!
Someone |February 5, 2007 01:21 PM
آقای کتابلاگ.
با دعواها کاری ندارم. ولی در مورد آمار دروغین بازدیدها. متاسفانه اهل ادبیات اهل فن نیستند و اینچیزها را باور میکنند. و سرشان کلاه میرود. در حالی که اگر کمی به اینترنت آشنا باشند میتوانند سایتها را با هم مقایسه بکنند و بدانند که چنین نیست که هرچیزی که مدیر یک سایت ادعا کرد حقیقت داشته باشد. مثلا این آمار را نگاه کنید تا بدانید هفتان واقعا چقدر بازدید کننده دارد؟
(آدرس سایت برای آمار به جای آدرس وب سایت گذاشته شده)
حسين عزيز از خوندن اين مطلبت خيلي دلم گرفت.
خيلي وقت ها به طور همزمان چند نفر عقيده ي مشتركي دارند. تو زندگيمون بارها به اينطور موارد بر ميخوريم.
راستش دوست ندارم حسين جاويد به كسي فحش بده.
دلايلي كه براي شيادي خوابگرد آورده اي اصلا دليل محكمي نيستند.
كداميك از ما تا به حال دروغ نگفته يا غلو نكرده؟
در ضمن تو اگر از اول ميدانستي كه شمارشكر وبلاگ خوابگرد تقلبي است چرا آن موقع افشا نكردي و گذاشتي حالا؟
تو در گناه او شريكي چون اعتراف كرده اي كه خودت هم با اسامي جعلي زير مطالب هفتان امضا كرده اي.
يك سوال ديگر هم دارم.
در تمام اين يكسال و نيم رويه خوابگرد همين بوده. پس تو چرا حالا اينقدر عصباني شده اي و ازش بريدي؟ چرا زودتر اعتراض دوستانه نكردي؟
ببخشيد كه با اسم اصلي برايت ننوشتم.
منتها این بار ابتذالش از قراری درد و خونریزی زیادی هم داشته !! حالا باید نشست ومنتظر خونابهای چند روزی آینده ی این زخم بود
این ادامهی همان خالهخشتکبازیهایی است که یک زمانی شما هم قبولش نداشتی حسین جان...تا به چشم خودت ندیدی نفهمیدی...به هر حال ابتذال بودن درد و خونریزی یعنی همین !!!
نمی دانم حرف های شما در مورد شکرالهی چقدر درست است یا چند درصد از آن منصفانه است اما در برخوردی که با او داشته ام او را آدمی حسابگر، و بی چشم و رو دریافتم
یک آدم خیلی دور خیلی نزدیک |February 5, 2007 01:18 AM
چه خوب که ایمیل اولت به سید جلوی روی تست . نگاه کن و خوب بخوان. با چه چه و به به گفتن چهار تا ادم ترسو که دارند از آب گل آلود ماهی میگیرند و عقدههای هزار ساله میگشایند هم چندان غره نشو.
اگر سید این قدرها که تو میگی بد است و بدذات و کلاش و شیاد پس چه خامی تو که نتوانستی او را بشناسی و کسی که تا این حد در شناخت دیگران ضعیف است معلوم است که قلم به فحاشی میگشاید. من هم با پدرام موافقم یاد گرفتی به جای نقد فحش بدی عزیز. به اصطلاح روشنفکر کمی هم به خودت بیا تا دیرتر نشده
سلامان و ابسال |February 4, 2007 11:18 PM
حسین عزیز
دربارهی آنچه میان تو و سیدخوابگرد گذشته است چیزی نمیدانم جز همینها که نوشتهای. فقط شاید بد نباشد بدانی که سه سال پیش - اسفند ماه میشود سه سال تمام- سیدرضا شکراللهی درباره سایتی شبیه به هفتان امروز با من حرف زد و نظرم را دربارهاش پرسید. و اینکه فکر میکنم خودت هم قبول داشته باشی که هفتان بخش قابل توجهی از اعتبارش را مدیون چه کسی است، همان طور که باید آن طرف سکه را هم ببینیم و یادمان نرود که به روز ماندن هفتان را باید به حساب چه کسی بنویسیم. باور کن خیلی دلم می خواهد تمام و کمال از تو حمایت کنم، اما انگار نمیشود...
راستی چرا این قدر در یادداشت هایت توهین می کنی به آدمها عزیز؟ یادداشت قبلیات را دوباره خواندهای؟ این آخری را هم که دیگر نگو. چرا خیلی راحت به خودت اجازه می دهی دیگران را تحقیر کنی؟ با این رویه خراب می کنی حرفهایت را حسین، خراب میکنی...این ناسزاها، این حقیر شمردن ها یک روز همه چیز را خراب میکنند حسین.باور کن!
گاهی وقتها نمیشود با یکی کار کرد. تقصیر هیچ کس هم نیست، وقتی قرار باشد جور نشود، نمیشود.حرمت رفاقت سابق را اگر نمیخواهی نگه داری و خیال میکنی ارزشش را ندارد یا سودی برای تو، دست کم چیزهایی که خودت در ساختنشان شریک بودهای را خراب نکن و زیر سوال نبرشان.
باقی بقایت
پدرام |February 4, 2007 10:46 PM
در ادامه ي پيام قبلي!
ضمنا من با بكاربردن كلمات خشن و فحاشي مخالفم.
خواننده شايد وقتي بتواند قضاوت درستي داشته باشد كه شرايط را سالم ببيند.
هيچ اشتباه و يا خصوصيت بد آدمها كه در شرايط بلوغشان شايد طبيعي هم باشد نميتواند مرا به مقابله به مثل وادارد يا در غيابشان بصورت مستقيم به فحاشي وادارد.
با كمال تاسف فكر ميكنم شما بايد در بكارگيري فحش تجديد نظر كنيد و به شان انساني خود و خوانندگان و حتي طرفين دعوا احترام بگذاريد.
خون را با خون نمي شويند.
و شما حيفيد براي بكار گيري اين روش خشن.
بنظر من اينجور جاها بايد نقد منطقي و انساني داشت نه جنگ و مقابله به مثل.
فضاي فرهنگي كارزار نيست. اين را بايد همه رعايت كنند و جلوي ضرر را از يكجايي بگيرند.
ارادتمند شما و طرفين دعوا و همه ي آسيبيديدگان هموطن.
سلام همشهري و دوست عزيز!
من حدود پنج سال وبلاگ دارم و مي نويسم.
در دوره ةاي مختلف پرذكار بودم و البته وقفه ةايي داشتم.
متاسفانه وبلاگستان نمونه ي كوچكي از اين اجتماع است.
اين حرفهاي من است در سيبستان كه عينا اينجا خدمتتان عرض ميكنم.
بازي بازي قدرت است مثل هميشه كه من بارها در باره ي آن چيز نوشتم و الان هم دارم در وبلاگم بدان ميپردازم.
سلام!
من مايل نيستم از ريشهي دعواي اين عزيزان مطلع شوم.
اما يك عارضهي آزار دهنده در روح ملي ما موجود است و آنهم خود بزرگ بيني و قضاوت سريع و تماميتخواهي است.
كسيكه به هر دليلي خود را بزرگ و ديگري را با يك خطا و يا يك زاويهي ديدي نادرست كوچك و حقير مي پندارد يك گام از اجتماعي بودن دور شدهاست.
ما هيچگاه تصور نميكنيم شايد تعالي و تكامل ما در همان چيزي باشد كه از آن در گريزيم.
يكبار كه مهر باطل بر چيزي يا بر پيشاني كسي زديم ديگر تمايل نداريم آن پرونده را باز كنيم و اين احتمال را بدهيم شايد او تغيير كرده، شايد ما تغيير كردهباشيم و شايد ايراد از خود ما بودهاست و ما به اندازهي كافي بزرگ نيستيم براي مدارا با حضور ديگران در كنار خود.ما ناعادلانه بر مي گزينيم و با اين كار خيال خود را راحت ميكنيم كه گندهتر از ما ديگر وجود ندارد.
مشكل از همين گنده ديدن شروع ميشود.
هر وقت اين احساس ترميم و تعديل شد شايد بتوانيم مثل كريشنا مورتي نگاه كنيم به هستي. آنوقت چز خوبي و حسن و محبت و مدارا چيزي نميبينيم.
كوچكي و بزرگي آدمها به برخورداري از همين نگاه و حس است. وگرنه متاسفانه اين خشونت و كين را يكي بر زبان ميراند و يكي در دل ميپروراند و خود نميداند. آنكه بيرون ميريزد دلش سالمتر ميماند.
من بارها و بارها يقه گيري اساتيد دانشگاه را پشت يك ميز ديدهام. ريشهي همه را در گنده دين خود ميداند كه اين نگاه هم ناشي از نگاهي غير انساني است (گيريم با رنگ و لعاب محفوظات و مفروضات ذهني، خود را بزرگ و باشكوه رنگ كنيم و بياراييم)
ضمنا، دور از جان خيليها يا دنبال نوچه ميگردند و يا خود را نوچهي ديگران ميبينند و نميتوانند با هم قد خود معاشرت داشته باشند. اصولا ذائقهشان كسي را هماندازه نميپذيرد.
اميد كه همه خود را نجات بدهند از اين بلاي خانمانسوز كه مطمئنا هيچكس عمدي ندارد و همه اسير ديوند.
هر كس ميتواند از خود آغاز كند و هر كس زودتر آغاز كند موفقتر خواهد بود در سلوك و طي نمودن مراتب انساني...
من نه دوست رضا شکراللهیام نه دشمن تو. اما نزدیک به سه سال است که از طرفداران پر و پا قرص خوابگردم. تا امروز هم جز یک بار از سر اجبار هرگز و هرگز وارد سایت نازنین شما نشدهام و امروز هم به خاطر لینک سیبستان اینجایم و اگر قطعا سیبستان نظرگاه داشت؛ هرگز نظرم را در اینجا نمیگذاشتم. این نوشته را مینویسم تا خود را آرام کنم و شما را از توهم درآورم. نمیدانم در چه برهه از زندگیتان هستید اما به نظر میرسد هنوز سنی ندارید و این کم سن بودن از کلمه کلمه متن شما برمیخیزد. اما نکتهای خواستم بگویم. من هفتان را از طریق خوابگرد شناختم نه حسین جاوید. و شک هم ندارم اگر ادعای شما مبنی بر اینکه هفتان از شما دزدیده شده؛ ادعای صحیحی باشد میتوانم به جرات بگویم هفتان به یک ماه هم نمیکشید که شکست میخورد. حسین جاوید برای هزاران نفر ناشناس است و با این متن ناشناس خواهد ماند اما بسیاری از اهالی وب رضا شکراللهی را میشناسند و دلیل اینکه چون تویی از او سلب حیثیت میکنی نیز این است که او شناخته شده است تو میخواهی او را بشکنی و گمان هم نبردهای ذرهای که با این کار آن کس که میماند اوست و آن کس که میرود تویی. چیزی ندارم جز تاسف بسیارو بسیارتر
حسین معصومی |February 4, 2007 09:16 PM
سلام
من از طرفداران کتابلاگ و خوابگرد هستم.خیلی دلم سوخت.برای
شما،شکراللهی و مهمتر برای خودم.
حیف هفتان ومخاطبان.امیدوارم او
درستکارتر،شما مهربان تر و من خوشحال تر بشویم.
به امید دیدن روزهای بهتر.
اشکان حسین زاده |February 4, 2007 08:47 PM
چنین روزی را نه به این زودی میدیدم...
* من هم البته با حرفهای آقای امیر مهدی حقیقت موافقام خصوصن آن زمانی که بعد از جوایز بنیاد گلشیری آقای شکراللهی به همراه لینکدانیشان و کسانی که یک بار هم از ایشان نظر تخصصی ادبی ندیدیم، بنیاد را هدف گرفتند که چرا بلقیس سلیمانی و ... و تا این یادداشت آخر تو هم هیچکسی دلیلی بر اهمیت داشتن یا نداشتن این رمان از نظر ادبی، تکرار میکنم ادبی و تخصصی نداشت. من هم مثل آقای حقیقت گفتم بهتر است فضای ادبی بیشتر از اینی که هست مسموم نشود. اما به نظرم باید کار تخصصی و هرچه که نام خاصی دارد، را آدمهای وارد به کار اداره کنند. آقای شکراللهی حتا ژورنالیست هم نیستند. من از ایشان تا به حال غیر از نظرات تخصصیشان در باب صدا و سیما، که آن هم بیشتر اطلاعات درون سازمان یا خبر بود، چیزی، متنی، نوشتهای ادبی ندیدم. نقدهای سینماییشان را که بهتر است نام یادداشت برایش بگذارم به هیچ عنوان و با قاطعیت حتا تحت عنوان یک ریویو ساده هم نمیگذارم. یادداشت ادبی هم هیچ. خب آیا چنین شخصی میتواند فیل.تر مناسبی باشد برای لینکهای هفتان که قرار است منحصرن به ادبیات و سینما و ... بپردازد؟ آیا اصلن ممیزی برای هفتان لازم است؟
حسین عزیز
حتا اگر این تصمیمگیری تو از روی بیصبری و بیتجربهگی هم بوده باشد، دستکم برای من که بارها عنوان کردم که شروع وبلاگنویسیام را از تشویق رضا شکراللهی دارم، مانع از بیان انتقاداتم نمیشود. این نوشتهی تو بهانهای است برای متنی که یک سال است در ذهن دارم تا با شکراللهی در میان بگذارم و از او خواهش کنم بیشتر از این موجبات سرافکندگی من را فراهم نکند و مرحمت کند و نام من را از لیست آشنایاناش حذف کند. چه من زیاد اهل حلقه و حلقه بازی نیستم.
از تو هم عذر میخواهم برای بیان دغدغههای شخصیام. و امیدوارم هر جایی اعم از سایت و بنیاد و روزنامه و انتشاراتی که نام ادبیات و فرهنگ را همراه دارد، هر روز درخشانتر بر تارک ذهن ایران و ایرانی باشد.
قبل از قضاوت و بدون موضع گیری له یا علیه، آنچه مایه تاسف است شکست یک کار تیمی هست. وقتی آدمهای فرهنگی و در اجرای پروژه فرهنگی فاقد درآمد آنچنانی، نتوانند با هم پیش بروند، آن وقت در کارهای ورزشی، تجاری و . . . چگونه می شود انتظار کار تیمی را داشت؟
درد این عدم درک و تفاهم حرفه ای را از تحصیل کرده ها و روشنفکرها انتظار نداشته باشیم، از که بخواهیم؟
خیلی متاسف شدم و تاسف بیشتر از عمومی شدن این مطالب. همه جامعه خصوصا جامعه وبی از این اتفاقات متضرر می شوند. مثلا اگر این جملات و نوشته درست باشد، دیگر کسی آمار و اطلاعات مدیران سایتها را باور نخواهد کرد. اگر و اگر و اگر .. دودش به چشم همه ما می رود. بیشتر هم نزنید ترا خدا!
سلام. خشته نباشید. ممنون از صراحت قلمتان و از بیان حقایق. بیشتر از همه متأسفم برای خودم که از هفتان خوب که هررزو به آن سر میزدم این چنین حکایتهایی میشنوم. و بعد برای هفتان که شما را از دست میدهد. و برای فرهنگ این مملکت که آنقدر لجن شده که اصلا حرف زدن از آن خودش نکبتآور است. پیروز و پاینده باشید
فارغ از محتوای گلایهات، یک نکته:
ادبیات و کتاب و فرهنگ مملکت ما به قدر کافی کتک خورده و دیگر نایی برایش نمانده. به قدر کافی از هر طرف بلا سرش آمده.
و آنان که این کرده اند، از این کدورتها و دلخوریها در میان چند تنی که همچنان، دلسوزانه، در کار فرهنگند بیش از همه خوشحال میشوند، و از این که پته کتابهایی را هم که فقط هزار و هزارو صد نسخه درآمده اند- چه ترجمه، چه تالیف- بر آب ببینند و از اینکه بر داوریهای چند جای غیروابسته نقدها و بلواهای کینه توزانه بخوانند. بیش از همه، هم آنان ته دلشان قند آب میشود. تا تو چه فکر کنی و دوستان.
امیدوارم کدورتی که به میان آمده از میان برخیزد و باز یکدل کار کنید و کار کنیم و این آخرین سکانها را هم وانگذاریم.
حسین جان با توجه به دو سه جلسه ای که باهات بوده ام صداقت تو را می پذیرم و به صراحت می گویم ریا کاری ، خود بزرگ نشان دادن و همه کاره حوزه فرهنگ و ادب بودن متاسفانه از تمام نوشته های جناب خوابگرد فرو می چکد امیدوارم تو خود کتابلاگ را به هفتانی دیگر تبدیل کنی .موفق باشی
ای کاش...
Track this conversation | as | hamidreza | ! | X |