تاريخچه امامزاده هاي ايران
اگر چه اين مطلب به صور و اشکال مختلفه در کتب داستانها و امثله مندرج است و حتي نظاير آن در عصر حاضر کم و بيش در گوشه و کنار ايران رخ مي دهد (نگارنده اين کتاب خود شاهد و ناظر بود که قريب سي و پنجسال پيش قبل جمعيت کثيري از مردم آمل و روستاهاي اطراف مثل سيل خروشان يک روز صبح به سوي امامزاده اي در چند کيلومتري شمال شهر آمل به نام يوسف رضا روي آوردند تا امام هشتم "امام رضا (ع)" را که شب قبل به آنجا آمده مهمان يوسف رضا بود زيارت کنند!).
پس از آنکه ايرانيان به شرف ديانت اسلام مشرف شدند نسبت به سلاله پيغمبر (ص) و آل علي (ع) علاقه و ارادت خاصي پيدا کردند. عشق و علاقه ايرانيان، قطع نظر از جنبه ديانت و اعتقاد مذهبي، مبتني بر دو اصل و دو علت ديگر نيز بود. که يکي موضوع مظلوميت آل علي (ع) و غصب حق مسلم آنها از طرف خاندان بني اميه و بني عباس بوده است، و ديگري موضوع قرابت و همبستگي از لحاظ شهربانو دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني که وي را همسر حسين بن علي (ع) و مادر امام سجاد مي دانند (دکتر شريعتي ازدواج حسين بن علي (ع) با شهربانو را قوياً تکذيب مي کند - ر.ک. تشيع علوي و تشيع صفوي، ص 113).
به همين جهات و علل هر جا که فردي از اعقاب ائمه هدي (ع) بدرود زندگي مي گفت، قبرش مزار شيعيان مي شد و بر بالاي مدفنش بقعه و بارگاه مجللي بر پا مي کردند.
چون حکومت و فرمانروايي به ايلخانان مغول رسيد، به گفته خواجه رشيدالدين فضل الله، غازان خان به دوازده امام و سادات علوي تعلق خاطر پيدا کرده بود.
شادروان عباس اقبال آشتياني در کتاب نفيس تاريخ مغول، در رابطه با احترام غازان به سادات علوي و اهل علم چنين مي نويسد: «به اندازه اي در احترام به مقام منتسبين به خاندان رسول و اهل علم کوشيد، که در عهد او عمال ديواني در فرمانهاي دولتي گاهي اسامي سادات را بر اسم ايلخان و شاهزادگان مقدم مي نوشتند.» چون سلطان محمد اولجايتو به مذهب تشيع تعلق خاطر پيدا کرد و از اولجايتو به خدابنده تغيير نام داد، قدر و مقام سادات هاشمي بيشتر از پيشتر قرب و منزلت پيدا کرد. سلطان محمد سکه به نام دوازده امام زد و مقابر آنان ملجأ و پناهگاه مغولهاي تازه مسلمان گرديد. از طرف ديگر: «فرمود که داغي بساختند و نام ابوبکر بر سر داغ نقش کردند و موالي سنت و جماعت را فرمود که داغ بر پيشاني نهادند.» و همچنين تا آن اندازه به سادات اعتقاد و ايمان پيدا کرده بود که: «کاسه آش را به دست مي گرفت تا قبلاً سيدي بياشامد.»
اگر موضوع تعصب و علاقه آنان به همين جا ختم مي شد جاي بحث و تأمل نبود ولي متأسفانه کار به جايي کشيد که مي گويند از طرف يکي از حکمرانان مغول فرمان صادر شد که به جز مقابر پزشکان و بقاع سادات علوي که دسته اول طبيب جسم و طبقه دوم شفادهنده دل و جان هستند، ساير بقاع و مقابر را با خاک يکسان کنند، زيرا به زعم و عقيده آنها تنها اين دو دسته هستند که با نقش خود بر دلها حکومت مي کنند و مقابر آنان را ميتوان مزار و ملجأ قرار داد. بديهي است اگر اين فرمان اجرا مي شد مقابر کليه فضلا و دانشمندان و مفاخر علمي و ادبي ايران که از آن دو دسته خارج بوده اند، ويران مي گرديد و از مدفن آنها اثري باقي نمي ماند. کما اينکه امروز نيز به همان درد مبتلا هستيم و مقابر غالب بزرگان ما معلوم و مکشوف نيست.
يان زيرک و هوشمند که تاب تحمل چنين مصيبتي را نداشتند و هرگز حاضر نبودند که مقابر فضلا و دانشمندان را در مقابل ديدگانشان ويران کنند؛ در مقام چاره و علاج برآمدند و مآلاً به اين نتيجه رسيدند که چون مغولان نسبت به سادات علوي بيش از حد و اندازه علاقه و ايمان دارند، مصلحت زمان در اين است که به منظور اغفال حکام مغول و جلوگيري از نهيب و خرابي، موقتاً براي مفاخر متوفاي خود، شجره نامه هاي مجهول درست کنند و با انتساب آنها به يکي از ائمه طاهرين (ع) و با توجه به اسم کوچکشان آنها را في المثل امامزاده محمد يا امامزاده قاسم يا امامزاده عبدالله و جز اينها بنامند تا اگر روزي دست روزگار بر قدرت مـطـلـقـه عمال و حکام مغول قلم بـطـلان کـشـيـد، شـجـره نامه هاي اصلي و واقعي بزرگان خويش را بر سر جايشان گذارند و شجره نامه هاي مجعول را از روي مقابر امامزاده هاي مصلحتي بردارند. ولي با نهايت تأسف طول مدت حکومت مغولان مجال تحقق چنين آرزويي را نداد و آن دسته از ايرانياني که به حقيقت مطلب واقف بودند همگي مردند و اسامي و انساب واقعي اين امامزاده هاي مصلحتي در دل خاک مدفون گرديد. خاصه اينکه امير تيمور گورکاني و اعقابش هم که بعد از ايلغار مغولان بر سر ايرانيان فرود آمده اند نسبت به سادات علوي علاقه و احترام خاصي مبذول مي داشتند، چنان که امير تيمور پس از فتح يکي از قلاع هندوستان فرمان داد: «گبران را از مسلمانان جدا کرده به تيغ جهاد بگذرانيد و خانمان موحد و مشرک عرصه تاراج گشت الا اموال سادات که از آسيب مصون و محروس ماند.» و همچنين چون شهر آمل در طبرستان گشوده شد و قلعه ماهانه سر هم به تصرف درآمد، امير تيمور گورکاني: «اشارت کردند که قتل عام بکنند مگر سادات را نکشيد. ديگر هر چه که را يابند محابا نباشد».
غرض از تمهيد مقدمه بالا اين است که غالب امامزاده هاي فعلي در ايران مزار بزرگان و دانشمندان ايراني است و بر هر ايراني پاک نژاد و پاک نهاد فرض مؤکد است که از کليه عوامل و امکانات موجود براي کشف هويت اصلي صاحبان اين بقاع و مقابر استفاده کند تا متدرجاً صحيح از سقم و مجعول از غير مجعول تفکيک و شناخته شود.
راست است که بعضي از اين امامزاده ها به ويژه آن عده که در روستاهاي دور دست و شکاف کوهها و اعماق جنگلها وجود دارند و پاي هيچ عربي در ازمنه قديمه به آنجاها نرسيده است، مولود مطامع بعضي شيادان است که براي تحصيل مال و ثروت با اظهار خوابها و رؤياهاي دروغين به مقام مقدس سيادت و سلاله پيغمبر اکرم (ص) اهانت و اسائه ادب ورزيده اند، به قسمي که بعضي ها گمان برده اند که تمام امامزاده ها احياناً از اين دسته و طبقه هستند، وليکن به ضرس قاطع بايد بدانيم که تعداد اين گونه مقابر مصلحتي زياد نيست و اکثريت بقاع و مقابر را سادات جليل القدر هاشمي و فضلا و دانشمندان ايراني تشکيل مي دهند. به طور کلي بايد دانست که امامزاده هاي فعلي ايران از چند دسته خارج نيستند:
دسته اول واقعاً سادات اصيل و شريفي هستند که سالهاي متمادي مرجع تقليد و ارشاد و استشارت بودند و پس از آنکه دعوت حق را لبيک گفته اند، بر مدفن آنها بقعه و بارگاه باشکوه و مجلل بنا نهاده اند. مانند "شاهچراغ" در شيراز و "حضرت عبدالعظيم" در شهر ري و "آستانه" در گيلان و جز اينها که در صحت نسبت و اصالت آنها کوچکترين ترديد و تأملي وجود ندارد.
دسته دوم همان بزرگان و دانشمندان ايراني هستند که شجره نامه هاي واقعي آنها به علل و جهاتي که اشاره شد از ميان رفته، صاحبان اصلي اين گونه مقابر هنوز معلوم و مشخص نشده اند.
دسته سوم مولود مطامع و خوابنما شدنهاي دروغين فلان شياد و يا فلان خاله زنک هستند که اگر اين گونه مقابر را حفر و نبش کنند اثري از جسد و استخوان پوسيده ديده نمي شود. به قول حاج سياح: «به يک خواب جعلي يک آدم فريب، قبري يا سنگي را امامزاده ناميده، معبد و ملجأ، بلکه قاضي الحاجات ساخته اند»
دسته چهارم مقابري است که صاحبانشان نه سيد هستند و نه دانشمند و نه مولود مطامع و خوابنما شدنهاي دروغين، بلکه اين مقابر به سران و فرماندهان عرب در زمان خلفاي بني اميه و بني عباس تعلق دارد که براي فتح طبرستان و تعقيب علويان آمده و به دست مردم آنجا کشته و مدفون شدند و عوام الناس به اشتباه آنها را زيارت ميکنند: «مثلا در کجور مازنداران قبري است که از مصقله که در زمان معاويه به طبرستان حمله برده، مدت دو سال با فرخان بزرگ، در زد و گير بود و حربها کرد و در آخر به کجور آمده، ولي مردم آنجا و اهالي رويان در آن مقام او را بکشتند و گور او هنوز بر سر راه نهاده است. عوام الناس به تقليد و جهل زيارت مي کنند که اين از جمله صحابه رسول (ص) است و آن دروغ است.»
نظاير اين گونه مقابر به سران و فرماندهان متجاوز عرب، که مردم به اشتباه زيارت مي کنند در مناطق شمالي ايران کم نيست و اسامي آنها بعضاً در کتب تاريخي ضبط شده که پژوهشگران مي توانند به کتابهاي مربوط به گيلان و مازندران مراجعه نمايند. همچنين در تاريخ اجتماعي ايران (ج 2، ص 55) نقل شده که قبر قتيبة بن مسلم باهلي سردار خونخوار عرب را در خراسان و ماوراءالنهر، ايرانيان ساده لوح زيارت مي کنند و حاجت مي طلبند!
عده اي از ارباب تحقيق و اطلاع دسته پنجمي هم قايل هستند و بعضي از اين مقابر مصلحتي را گنجينه دفاين و ذخاير مي دانند که متمکنين و ثروتمندان هر عصر و زماني بر بالاي آنها بقعه و بارگاه مي ساختند و به نام يکي از اين امامزاده ها نامگذاري مي کردند؛ تا از دستبرد سارقين و گزند زورمندان زمان و تعديات و تجاوزات حکام خود مختار مصون و محفوظ بمانند. بناي اين گونه دفاين به صورت گنبد و امامزاده موقعي انجام مي گرفت که آن شهر و آبادي از طرف حاکم همسايه و يا زورمندي ديگر از مناطق مجاور مورد حمله قرار مي گرفت و ساکنان شهر مجبور به فرار ميشدند و با بار و بنه اي به قدر مقدور از خانه و ديارشان مهاجرت مي کردند. در چنين مواقع افراد متمول و ثروتمند که نقدينه زيادي از احجار کريمه داشته اند، آن جواهرات گرانبها را در زير گنبد به شکل و هيئت بالا دفن مي کردند تا اگر روزي به شهر و ديار خود بازگشته باشند، بدان دست يابند. ولي چون غالباً اين مهاجرت سالهاي متمادي طول مي کشيد و صاحب گنج و دفينه در ديار غربت مي مرد؛ لذا اين گنبدها يعني امامزاده هاي مصلحتي و مجعول باقي مي ماند. در حالي که کسي نمي دانست که در زير اين گنبد کسي مدفون نيست، مگر سيم و زر و احجار کريمه! اتفاقاً حفر و کشف بعضي از اين گونه مقابر در خرابه ها و ويرانه هاي بلاد طبرستان تأييد اين تشخيص و ادعا را نيز مسلم داشته است.
علي کل حال چون تفکيک اين چند دسته بقاع و امامزاده ها خالي از اشکال نيست، فلذا مصلحت نيست که خشک و تر را به يک چوب برانيم و بر روي تمام امامزاده هاي موجود خط بطلان بکشيم چه حقيقت براي هميشه مکتوم نميماند و بر اثر مرور و دهور زمان بالمآل حق از باطل تشخيص خواهد گرديد.
در خاتمه براي استفاده محققان و پژوهشگران يادآور مي شود که طبق يک آمار تهيه شده به وسيله سازمان اوقاف در داخل محدوده شهرهاي ايران يکهزار و پنجاه و نه امامزاده وجود دارد (تنها استان سيستان و بلوچستان است که در آن هيچ امامزاده اي ديده نشده است). ضمناً در ايران چهل و دو کليسا، و بيست و شش کنيسه وجود دارد که پنچ کنيسه و دوازده کليسا در تهران و بقيه در شهرهاي ديگر قرار دارند.