بهر اصلاح سر پس از يكسال/ رفته بودم دكان سلمانی
چشم بد دور، دكهای ديدم/ در سياهی چو شام ظلمانی
سقف آن همچو حال بنده خراب/ در و ديوار، رو به ويرانی
چند قاب شكسته آويزان/ همه در حال نيمهپنهانی
يکطرف عكس رستمو سهراب/ عكس افراسياب تورانی
صورتی از برهمن و بودا/ زير تصوير مزدکو مانی
دو سه تا مشتری در آن حفره/ ماتو مبهوت، همچو زندانی
پيرمردی گرفته تيغ به دست/ همچو جلاد عهد ساسانی
نوبت من رسيد و بنشستم/ زير دستش به صد پريشانی
لنگی انداخت دور گردن من/ چو رسن بر گلوی يك جانی
ديدم آيينهای مقابل خويش/ قاب آيينه بود سيمانی
چشمها چپ، دهان كجو كوله/ چهره چون گيوهی خراسانی
گفتم اين عكسهای رنگی را/ كه چپاندی در اين هُلُفتانی
از كجا جمع كردهای گفتا:/ ای گرفتار جهلو نادانی!
این جماعت زعهد كيكاووس/ تا به پايان عصر ساسانی
مشترهای سابقم هستند/ تو از اين ماجرا چه میدانی؟
همه را بنده كردهام اصلاح/ نه كه اصلاح مفتو مجانی
من از اينها گرفتهام بسيار/ اسكناس هزارتومانی
حال بَرگو سرت چه فرم زنم/ بابلی، كابلی، خراسانی
جوشقانی، ابرقويی، رشتی/ سوئدی، انگليسی، آلمانی؟
گفتمش ميل، كيل سركار است/ هر طريقی كه خوب بتوانی
گفت شغل تو چيست، گقتم من/ شاعرم، شهره در سخندانی
گفت اين از قيافهات پيداست/ كه به نوع بشر نمیمانی
در حقيقت همين هنر كافیست/ از برای نژاد ايرانی
جای هرچيز، قاسمالارزاق/ شعر بر ما نموده ارزانی
دست برشانه برد و شد مشغول/ در سر من به شانهگردانی
چند تاری كه داشتم بر سر/ همه را ريخت روی پيشانی
گفت اين فرم بوده از اول/ سر ميرزا حبيب قاآنی
بعد از آن موی من به چپ پيچاند/ گفت اين هم كليم كاشانی
به سوی راست برد با خنده/ گفت اين است فِر خاقانی
پس به بالا كشيد مويم و گفت/ تو شدی چون عبيد زاكانی
پس از آن ريخت جمله را درهم/ گفت اينهم حسينقلیخانی
گفتمش دست من به دامن تو/ رحم كن از سر مسلمانی
ترسم اكنون به ياد تو افتد/ سر ميرزا رضای كرمانی
الغرض تا به خويش جنبيدم/ رفت مويم به عالم فانی
سرم از زير تيغ بيرون شد/ پاکو پاكيزه، صافو نورانی
كار اصلاح ای عجب اغلب/ میشود باعث پشيمانی
جای پايش به روی شانهی من/ هست حاكی ز كار تحتانی!
شعر: مرحوم ابوتراب جلی (خدایش بیامرزاد)
منبع: ضميمهی روزنامه
اطلاعات- دوشنبه 3 مرداد 1384