دعا

 

یک افق فریاد من از زندگانی سبزتر

تا کرانی از کرانهای خدا پرواز کرد

غنچه‌ی فریاد من در دشت خاموشی دمید

بر درخت زندگی شب تا سحر لب باز کرد…

قطره‌ای از اشک من در تاری شیرین شب

چشمه‌ای شد مهربان و گونه‌ام را ناز کرد

رقص بیدی با سرود سرد بادی مشکبو

ناله‌ای از نای من را داستان پرداز کرد

چون شکفت از شاخه‌ی غم غنچه‌ای از عشق، لب

یک افق فریاد را در دل طنین انداز کرد

چون تن از دل نغمه‌ی عشقش به گوش جان شنید

در سکوت شب دعا و گریه را دمساز کرد

 

با این شعر در یکی از مسابقات دبیرستانی از طرف مدرسه‌مان شرکت کرده بودم که مقام نیاوردم.