عاشقانه

 

گر چه محکم‌تر ز قلبم دژ نبود

یک نگاه تو در آن را گشود

روزنی کوچک در این دژ خانه داشت

با رخ تو قصه‌ای مستانه داشت

روزن چشمم گذرگاه تو شد

جلوه‌گاه چهره‌ی ماه تو شد

با تبسّمهای سرخ و نازنین

در دلم شوقی فکندی آتشین

آتشی در سینه‌ام افروختی

کینه‌ها را در دل من سوختی

دل تمنّا داشت لبهای تو را

دیدگانم روی زیبای تو را

بیستون قلب را فرهاد عشق

کند و داد آن کوه را بر باد عشق

کوه دل بر باد رفت و خاک شد

از بدی، زشتی، پلیدی پاک شد

دانه‌ای از عشق با خود داشتی

با نگاهت در دلِ من کاشتی

نقش زد بر چهره‌ام مانیّ اشک

لحظه‌های سرد و بارانیّ اشک

در دلم تا لاله‌ی عشقت دمید

شد سیاهیهای قلب من سپید

دیده‌ی من از عطش لبریز شد

تا نگاهِ تو کبوترخیز شد

قلب فریادم تپش آغاز کرد

چون سکوتت در دلم جا باز کرد

لحظه‌هایم جاودان گردیده‌اند

تا رخ مهتابیت را دیده‌اند

شوقت آن روزی که آمد سوی من

جلوه‌گاه شوق تو شد روی من

گر چه راه تو رهی بی‌انتهاست

انتها گر داشته باشد فناست،

جاودان رهپوی راهِ تو منم

دوستدارِ روی ماهِ تو منم