اگر زمانی حال و هوای فکاهه و طنز کردید پیشنهاد میکنم با این دید، سری به تذکرة الاولیای عطار بزنید (کتاب را از این صفحه میتوانید دریافت کنید) و حکایاتی را بخوانید که روزگاری برای خوانندگانشان روایات کرامات بودند و امروز برای من و احتمالاً شما چیزهایی در حد طامات و خرافات هستند:
سفیان ثوری، وقتی که در شکم مادر بود! (صفحهٔ ۱۲۵):
نقل است که یک روز مادرش بر بام رفته بود و از بام همسایه انگشتی ترشی در دهان کرد. چندان سر بر شکم مادر زد که مادر را در خاطر آمد تا برفت و حلالى خواست.
حکایت کنیزکان گستاخ عبدالله مبارک (صفحهٔ ۱۲۲):
نقل است که سهل بن عبدالله مروزی همه روز به درس عبدالله می آمد. روزی بيرون آمد و گفت: دیگر به درس تو نخواهم آمد که کنیزکان تو بر بام آمدند و مرا به خود خواندند و گفتند: «سهل من! سهل من!» چرا ایشان را ادب نکنی؟
عبدالله با اصحاب خود گفت: حاضر باشید تا نماز بر سهل بکنید.
در حال سهل وفات کرد. بر وی نماز کردند. پس گفتند: یا شیخ! تو را چون معلوم شد؟
گفت: آن حوران خلد بودند که او را می خواندند و من هیچ کنیزک ندارم.
حکایت توبهٔ ذوالنون مصری (صفحهٔ ۷۶):
و سبب توبه او آن بود که او را نشان دادند که به فلان جای زاهدی است. گفت: قصد زیارت او کردم. او را دیدم، خویشتن را از درختی آویخته و می گفت: ای تن! مساعدت کن با من به طاعت، و اگر نه همچنين بدارمت تا از گرسنگی بميری. …
نقل قول از ذوالنون مصری (صفحهٔ ۷۸):
دوش در سجده چشم من در خواب شد، خداوند را دیدم …
بیربطنوشت: گزیر و گنجور مدتی است مشکلی از این دست دارند. مشترکان وبلاگ اگر مطالب تازههای گنجور را در گزیر دیدند و اگر دسترسی به گزیر در طول این دو روزه ممکن نبوده، به خاطر تقلاهای من برای رها شدن از دست این معضل بوده که هنوز به نتیجهٔ نهایی نرسیده.