همیرضا

::نوشته‌های گاه و بیگاه حمیدرضا محمدی::

دربارهٔ من:

مشترک شوید:

ایمیل خود را در جعبهٔ زیر وارد کنید و دکمهٔ اشتراک را بزنید.

جستجو:

RSS Feed

«خوش به حال قدیما» شعری از علیرضا باقری سنِجِانی

24/09/02

خوشال اُمّخ که خیلی بچه بودُم
سر کل پاپتی تو کوچه بودم


همیشه یه تونُک قاضی می کِردُم
می رفتُم تو کوچه بازی میکردُم

آش بُلغور می خوردُم یا کُلِه جوش
نون و ماسی بودا پاره وختا آبگوش


شوِ عید که میشد پِلو می خوردیم
فقط او شو ما یه کیفی می بردیم


سال یه وار لواس نو می دوختیم
فتیر و گِرده خشکه یم می پختیم


می گوربستُم بره لَتی کولوچه
ننم پرتم میکردا توی کوچه


چه خوب بود وقتی که میمُن میداشتیم
تللوا و کوکو جلوش میشتیم


چونو پیش میمُنه گوربه مکردُم
که آبروی آقاما می بردُم


ننم هی چنگول از رونم مگفتا
آقام با چشقوره بشُم میگفتا


مو خو گوشُم بری حرفا نابودا
همه فکرم تللوا کوکو بودا


مونوم ماخام ، مونوم ماخام ، میگفتُم
تللوا و کوکو به زور می گِفتُم


خوارُم بم می گفت ای پیس چُلمو
باخور لُپ گنده لوس شکمو


داشیم می گفت با خور آکله خونی
بَگی باخور یه وَخ دُما نامونی


آقام بشم می گفت ای آتیشکی
ننم می گفت چه شه بیری قشنگی


زمستون که می شد کُرسی میشتیم
هاپا هم دور کُرسینه منشتیم


آقام هَمش منشتا کُلّه بالا
پا شا دراز میکرد تا توی چالا


وقتی شومشا می خورد یه لایی منشتا
دندون دسّیاشا با زون مِلشتا


هر وخ میمُد خونه با داد و بیداد
نَنَم از ترس جُا بشا نَمیداد


دلُم خوش بود به یکی گربه توله
مکردُم گردنش مُره مازوله


آقام گربه تولا منداخ تو کوچه
می گفت اخ بیری زن تُف بیری بچه


دلُم مسوخ بره دسا ترکش
سر گرّو کلای چرک چرکش


چه خوش بود او شوآی شو نشینی
نُخو چی کشمش و گردو تو سینی


مِنِشتیم تا سحر شوغات گفتن
آقام می گفت بلّید بچّا باخفتن


اگه یه شو کمی اُدو می خوردُم
صُبش از خجالت خوب بود میمُردُم


خوشا اُمّخ که هاپای رفیقا
وتّو ویلون بودیم تو صرا باغا


صرا قصیه و سه لاله فیجون
برو بچای او کوچا سنجون


چه خوب بود با غلوم عمّه سارا
ناهار دُرُس مِکردیم توی صرا


شویر عمه بزرگم کله طوقون
صدا مکرد غلوم آهای غلوم جون


خرَ در رفت بگیرش بی صاحاب مُون
بَدو بَدو ببم قدتا قربون


توِسون با پسر خانم آغا
میرفتُم به جونه کپه غلاغا


آقام می گفت تونُم هو چی نمیشی
همش با آدمای بد مینیشی


چه طو پسره او غُلملی گرّه
شده شوفور ماخا ماشی بخرّه


پسره کله قدیر خمیر حا کن
توی شر خریده خونه و دوکن


پسر کوشکه داییت میرزا ملنگه
سواد دار و خوب و زلُّ و زرنگه


اونم پسر خالت سُلطون شلخته
همه می گن که وضش تخته تخته


پسر مو فقط گردن کلفته
اینم شانسه مونه شانسُم با خُفته


همش تعریف مکرد از بچا مردُم
مونم گوشی به حرفاش نمکردُم


آخه اُمخ غم هوچی نداشتُم
دو تا بز غاله و یه برّه داشتُم


فروختُم و اومدُم شر نشینی
خدا کُنه شوفوره خیر نبینی

علیرضا باقری سنجانی
سال ۱۳۷۱

خوش به حال قدیما شعری از علیرضا باقری سنجانی، عکس‌ها از حمیدرضا محمدی


نظر بدهید

تا به حال کسی نظر نداده.

خروجی آر.اس.اس نظرات این نوشته:»

ارسال نظر برای این نوشته امکانپذیر نیست.