درس زندگی!

آدم کم‌دقتی نیستم و معمولاً با صرف زمان کمی می‌توانم اشکالات واضح نوشته‌هایم را برطرف کنم. اما با این وجود وقتی دو سه روز بعد از نشر نوشته‌هایم آنها را بازخوانی می‌کنم زیاد پیش می‌آید که در آنها غلطهای املایی یا نگارشیی را ببینم که قبلاً به چشمم نیامده بودند. البته فکر می‌کنم دلیل این مشکل را می‌دانم: وقتی نوشته‌های خودم را بازخوانی می‌کنم به جای آن که جمله‌هایی را بخوانم که جلوی چشمهایم قرار گرفته، جملاتی را می‌خوانم که توی ذهنم هستند و کلمات و خطوط نوشته شده فقط نقش خط دهنده را برای ذهنم بازی می‌کنند! البته به تجربه دریافته‌ام که بلند خواندن نوشته‌ها راه حل بهتر و مؤثرتری است برای پیدا کردن غلطهای نگارشی، اما خوب پیدا کردن این غلطها برایم آنقدر مهم نیست که راضی شوم برایش اینقدر زیاد انرژی صرف کنم! 😉

این واقعیت در مورد نوشته‌ها مرا به دو حقیقت جالب رسانده: اول این که هر چقدر هم هوشیار باشم و دقت به خرج بدهم بدون کمک دیگران خیلی بعید است زمانی که ذهنم درگیر کاری است (در این مورد خاص: نوشتن) بتوانم تمام اشکالات آن کار را دربیاورم و رفع کنم. دومین مورد هم آن است که وقتی ذهنم با گذشت زمان دیگر در حال و هوای کاری نیست و در واقع من خودم هم تبدیل به ناظر و مشاهده‌گر نتیجه‌ی آن کار می‌شوم به آسانی می‌توانم خطاهای نادیده‌ام را ببینم و رفع اشکال کنم.

شاید این قاعده جهانشمول باشد و غیر از نوشتن بتوانم کارها و فعالیتهای دیگرم را هم با همین دید بازبینی کنم و انجام دهم: در حین انجام کارهای مهم هر چند هم به خودم مطمئن باشم بهتر است از دیگران برای بازبینی و خطایابی استفاده کنم و پس از سپری شدن مدت زمانی از انجام هر کار، وقتی دیگر ذهنم درگیر آن کار نیست، بد نیست خودم هم بنشینم و نتیجه‌ی آن کار را خطایابی و رفع اشکال نهایی کنم.