خوب! یک چند وقتی میشود که من اینجا را درست کردهام و این طور که آمارهای بازدید نشان میدهند ای! همچین یک تعدادی پیدا میشوند که دائماً به اینجا سر بزنند. بد ندیدم نظر خوانندههای دائمی اینجا را راجع به نوشتههایم بدانم. بنابراین اگر (۱) خوانندهی دائمی اینجا هستید، (۲) وقت کافی دارید و (۳) دوست دارید راجع به من و وبلاگم نظر بدهید بروید به این صفحه و فرم نظرسنجی را برای من پر کنید (نتایج خصوصی هستند و من خودم به آنها دسترسی دارم). خیلی ممنون!
Author: حمیدرضا
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟!
آیا چشم انسان باگ دارد؟
این شکل را ببینید:
میگویند خانهی A با خانهی B همرنگ است! شما باورتان میشود؟
من هم باورم نمیشد (الان هم هنوز خیلی باورم نشده 😉 )! به هر حال تصمیم گرفتم درستی این گفته را آزمایش کنم. یک راهش این است که برویم توی فتوشاپ و با کمک ابزار قطرهچکان (رنگیاب) رنگ این دو تا خانه را با هم مقایسه کنیم و یا از نرمافزارهای رنگیاب مثل اینها استفاده کنیم. راه دیگرش هم که یک کمی باحالتر است این است که در این صفحه آن دو تا مستطیل موازی! را با موس بگیریم بکشیم روی عکس مزبور طوری که هر دو خانه را قطع کند.
در هر صورت ثابت میشود که رنگ این دو تا خانه واقعاً یکی است! علت این پدیده را اینجا نوشته، شاید اگر حال داشتم بخوانم و ترجمهاش کنم. اگر یکی هم زحمت این کار را بکشد که خیلی حال داده! در هر حال لینک این عکس را از دلیشس ملت پیدا کردم.
تن تنن
بخوانید:
من چنگ توام! زخمه بزنی،
زخمه نزنی: من تَن تَنَنَم!
دنیای رنگی
قابلیت جالب مدیاپلیر ۱۱
میدانید؟! آدم دوست ندارد عادتهایش را کنار بگذارد. عادت که نه، منظورم چیزهایی است که به آنها خو گرفته. مثلاً همین الان داشتم مصاحبهی طارق کریم مؤسس فرانسوی سرویس نتوایبز را با سایت سئومز میخواندم * و طرحهایش را دربارهی آینده. فکرش را بکنید، سرویسهایی مثل این در آینده چقدر (با تکیه بر تواناییهایشان) میتوانند عادتهای ما را دستخوش تغییر کنند و مهارتهایی را که ما در استفاده از سرویسهای موجود به دست آوردهایم به دست فراموشی بسپارند؟! بگذریم! خیلی بیربط بود!
مدیاپلیر ۱۱ شکیلتر و زیباتر از تمامی نگارشهای قبلی این نرمافزار است (البته این گفته شاید با سلیقهی همه سازگار نباشد). علاوه بر آن به نظرم خوشدستتر هم هست و حس میکنم موسیقی را با کیفیت بهتری پخش میکند. اما به هر حال در طراحی آن تأکید اکیدی شده بر استفاده از پلیلیستها و نوارخانه (Library). به عنوان نمونه نگارش قبلی این نرمافزار فهرست آخرین آهنگها یا فیلمهای پخش شده را در برگهی آمادهی پخشها نگه میداشت، به طوری که لازم نبود هر بار که مدیاپلیر را اجرا میکنی دوباره بروی آنها را انتخاب کنی. اما نگارش جدید یک کمی حافظهاش از این لحاظ ضعیف است و فهرست آخرین پخش شدهها را به یاد نمیآورد مگر آن که آخرین پخششدههایت داخل یک پلیلیست از پیش ذخیره شده توسط خود همین نرمافزار باشد. آن وقت میبینی که همیشه آخرین پلیلیست پخش شده را در همان برگهی نوارخانه میگذارد جلوی دستت.
ویژگی دیگری که بدون استفاده از پلیلیست و نوارخانه در اختیار نمیگذارد (حداقل من اینطوری فهمیدم) قابلیت ویرایش اطلاعات ضمیمهای موسیقی است (= ID3 tag). برای این که بتوانی این اطلاعات را ویرایش کنی باید موسیقیت را داخل یک پلیلیست ذخیره کنی و بعد داخل نوارخانه (Library) روی موسیقی مورد نظر کلیک راست کنی و عنوان Advanced Tag Editor را انتخاب کنی:
قابلیت جالبی را دیروز در همین قسمت این نرمافزار (Advanced Tag Editor) پیدا کردم که قبلاً فکر میکنم در نرمافزار جت اودیو دیده بودم (و نمیدانم ویرایشهای قبلی مدیاپلیر هم این قابلیت را داشتهاند یا نه). پنجرهی ویرایش اطلاعات اضافی فایل یک برگه دارد که میتوانید در آن متن ترانهی فایل (lyrics) را وارد کنید. متن ترانهها را (برای ترانههای انگلیسی) میتوانید با جستجوی ترکیبی از اسم آهنگ، خواننده و کلمهی Lyrics در موتورهای جستجو بیابید (برای ترانههای فارسی هم که سایت ایران ترانه یک کتابخانهی ارزشمند و جالب در این زمینه در خود دارد). قابلیت جالب مورد نظر من آن دکمهای است که در همین برگهی این پنجره در دسترس قرار گرفته:
بعد از این که متن ترانه را کپی کردید میتوانید با کلیک بر روی این دکمه با استفاده از ابزاری که در اختیار گذاشته میشود متن را با ترانه همخوان کنید:
پس از همخوان کردن متن با ترانه و فعال کردن قابلیت زیر:
در هنگام پخش ترانه میتوانید متن آن را هم ببینید:
فکر میکنم قابلیت جالبی باشد که هم به درد تقویت زبان انگلیسی میخورد و هم به درد این که بفهمیم داریم چی گوش میدهیم.
پاورقی
*: اینجا، که البته از طریق این نوشتهی وبلاگ عصرونه و از طریق این لینک به آنجا رسیده بودم.
هوش مصنوعی
انتظار نداشتم فیلم خیلی قشنگی باشد. تا به حال پیش نیامده بود که بتوانم حتی یک فیلم از اسپیلبرگ ببینم (حتی پارک ژوراسیک و ایندیانا جونزش که حدس میزنم سیمای خودمان چندین بار آنها را نمایش داده باشد). انتظار فیلمی را داشتم با کلی جک و جونور و مقدار متنابهی معتنابهی (درست نوشتم؟!، نه انگار! غلط نوشته بودم) جلوههای ویژهی خیره کننده که فقط به یک بار دیدنش بیرزد بیارزد.
اما نه! فیلم خوبی بود، خوشمان آمد! نشنیده بگیرید اما این را هم بگویم که آخر فیلم کمی احساساتی هم شدیم (دلمان کمی نازک است 😉 ).
خلاصهی داستان را میتوانید اینجا بخوانید. شخصیت اصلی داستان (دیوید) و خرس عروسکی مارتین (تدی) شخصیتهای دوستداشتنیی هستند، و داستان پایان جالبی دارد: پایانی که نمیشود از ابتدا آن را حدس زد.
خلاصههای تک خطی این فیلم در آی.ام.دی.بی به نظرم جالب هستند. بخوانید:
دیوید یازده سالش است، وزنش شصت پوند و قدش چهار فوت و شش اینچ است. موهایش قهوهای است. عشقش واقعی است اما خودش نه.
سفر به دنیایی که در آن رباتها احساس دارند و آرزو میکنند.
این یک بازی نیست. (چند بار در صحنههای مختلف دیوید از مادرش میپرسد که آیا این یک بازی است؟!)
رمز شش کلمهای فعالسازی را به زبان نیاورید مگر این که بدانید دارید چه کار میکنید.
پینوشت: قسمتی از نوشته را خط خطی 😉 کردهام. دلیلش این بود که بعداً فهمیدم که قبلاً 😉 حداقل یک فیلم از اسپیلبرگ را دیده بودم.
دو تا لینک جالب و …
اولی را با مراجعه به این صفحه در سایت بی.بی.سی ببینید:
به نظرم استفادهی جالبی کرده از فلش برای نمایش خلاصهای از تاریخ بریتانیا.
دومی یک ویدئوست روی یوتیوب در این نشانی. حواستان باشد اگر داونلودش کردید و خواستید با وی.ال.سی به صورت تمام صفحه نگاهش کنید سرتان گیج نرود!
ناگفته نماند که این هر دو را حین دلیشسگردی پیدا کردم.
سه نقطهاش را فعلاً حسش نیست بنویسم. در مورد این بود، شاید نوشتم، شاید هم کلاً بیخیالش شدم …
نخوانید
بعد از ناهار موقع خوبی است برای این که به بهانهی نوشتن از دست خواب بعدازظهر فرار کنی! دوست داشتم فکرهایم را در این مورد که چرا وبلاگ مینویسم بنویسم. چون تجربه نشان داده که معمولاً بعد از گذشت زمان، نظرم در مورد خیلی از مسائل عوض میشود و خوب! حداقل نوشتن این گونه موضوعات -هر چند معمولاً نتیجه مملو از انبوهی از مزخرفات بیارزش است- برای خودم خوب است (توجه کنید که همان اول اخطار را دادم که این نوشته احتمالاً چیزی جز تراوشات بیارزش و مزخرفات همیشگی من نیست و اگر دنبال این هستید که از وقتتان استفادهی مفیدتری بکنید توصیه میکنم از همینجا بیخیال این نوشته شوید).
احتمالاً دیدهاید یا شنیدهاید که خیلی از نرمافزارهای کامپیوتری از خودشان لاگ به جا میگذارند. لاگ اینجور نرمافزارها معمولاً یک سری فایل متنی یا دودویی است که موارد گوناگونی از گزارش عملکرد نرمافزار (فایلها و دایرکتوریهای تولید یا حذف شده و …) گرفته تا مشکلات و خطاهایی که نرمافزار در حین کار به آنها برخورد کرده در آن نوشته میشود. این لاگ میتواند بعداً توسط شخص یا نرمافزار اولیه یا نرمافزار دیگری بازبینی شود تا ضمن رفع خطاهای سیستم از عملکرد نرمافزار اطمینان حاصل شود. واژهی «وبلاگ» گویا ترکیبی از دو واژهی «وب» (= شبکهی جهانی اینترنت) و همین «لاگ» مورد اشاره است: لاگی که روی وب گذاشته میشود. تفاوتی که در اینجا وجود دارد این است که این «لاگ» را نه یک نرمافزار بلکه یک انسان مینویسد. اما چرا یک انسان لاگ مینویسد؟! آیا قرار است مشکلات و خطاهای کارکردی او از این لاگها استخراج شود یا به این طریق از عملکرد درست او اطمینان حاصل شود؟ البته به نظرم این کار امکانپذیر است. انبوهی از نوشتههای معمولاً بیارزش از لحاظ محتوایی که در این فرایند تولید میشود میتواند مواد اولیهی فوقالعادهای باشند برای دانشهایی که با انسان و شناخت او سر و کار دارند (روانشناسی، رفتارشناسی و …)، حتی این کارکرد را میتوان تعمیم داد به نوشتههایی که دارای محتوای علمی، آموزشی، تاریخی و مانند آن هستند، حتی از نوع ترجمههایش یا کپی/پیستیهای محضش، چون به هر حال کلیت این لاگها نشاندهندهی سلیقهها، انتخابهای شخصی و علاقمندیهای اشخاص است و میتواند خصوصیات فردی انتشاردهندهی آنها تا حدودی از کلیت این لاگها استخراج شود. اما این لاگها با این هدف تولید نمیشوند و معمولاً آن تحلیل مورد اشاره هم روی آنها انجام نمیشود.
شاید ادامه داشته باشد …