عادت

عادت چیز بدی نیست، باعث می‌شود در حالی که ذهنت مشغولیات دیگری دارد بتوانی کارهای روزمره‌ات را به صورت ماشینی و بدون نیاز به تمرکز فکری انجام دهی. البته گاهی اشتباهاتی پیش می‌آید که برای ماشینی 😉 با این درجه از پیچیدگی طبیعی است. مثلاً چون جای ماشین لباسشویی توی آشپزخانه‌ی ما ثابت است من همیشه به محض ورود و در آوردن جوراب از پا، آن را به صورت خودکار می‌برم، می‌اندازم توی ماشین لباسشویی و این فرایند (انداختن توی ماشین لباسشویی) معمولاً هیچوقت توی ذهنم نمی‌ماند. از طرف دیگر جای کیسه زباله هم در نزدیکی همان ماشین لباسشویی است و خوب یک بار اشتباهی پیش آمده بود و جورابم را انداخته بودم توی کیسه‌ی زباله و این را وقتی کیسه زباله را داشتم می‌بردم بیرون متوجه شدم!

در هر صورت عادت در بعضی موقعیتهای دیگر چیز خوبی نیست و باعث می‌شود آدم هدف از انجام کارهایش را از یاد ببرد (البته اگر بشود اسم این چیزهایی را که من دارم مثال می‌زنم عادت گذاشت). مثلاً این فکر خوبی است که مناظر زیبایی را که با آنها برخورد می‌کنیم در صورت در دسترس بودن دوربین برای استفاده در آینده ثبت کنیم. هدف از این کار چیست؟ برای من فکر می‌کنم در این گونه موارد می‌تواند یک روش باشد برای ثبت لذتی که از آن منظره برده‌ام و تلذذ مجدد در آینده. اما گاهی متوجه این شده‌ام که در برخورد با این گونه مناظر به جای این که به اندازه‌ی کافی نگاه کنم و از منظره لذت کافی را ببرم بلافاصله دست به دوربین برده‌ام. در واقع چارچوب زیبایی را برای خودم از یک وسعت بی‌انتها محدود کرده‌ام به صفحه‌ی کوچک ال.سی.دی دوربین. این تقریباً برایم شده یک عادت و این عادت خوبی نیست! یک مورد دیگر را یکی دو روز پیش متوجه شدم. وقتی قرار است متنی را به صورت یادگیرانه و دقیق بخوانم (مطلب درسی یا علمی و مشابه آن)، عادت دارم بعد از مطالعه‌ی متن با خودکار بغل دست مطالبی که برایم جدید بوده یا احتمال می‌داده‌ام در یادآوری آنها دچار مشکل شوم علامت می‌گذارم. این عادت خوبی است به شرط آن که در موقع خودش انجام شود. دو سه روز پیش متوجه شدم که من علامتگذاری را دارم در حین خواندن متن انجام می‌دهم. این عادت خوبی نیست. چرا که تمرکز مطالعه کننده را از مطالعه به یک کار جانبی سوق می‌دهد (تشخیص و رتبه‌بندی نکات مهم). در این مورد باید حواسم را جمع کنم تا حتماً اگر می‌خواهم علامتگذاری کنم این کار را بعد از مطالعه‌ی دقیق انجام دهم.

بیا تا برایت بگویم …

شما را نمی‌دانم ولی خودم خیلی دوست دارم وقتی فیلمی می‌بینم که قرار است مثلاً ترسناک باشد در شرایطی آن را ببینم (در تنهایی و در اتاق ساکت و نیمه روشن!) که آن حس را واقعاً به من انتقال دهد و تا حد ممکن تحت تأثیر قرار بگیرم! به همین ترتیب وقتی چند روز پیش داستان فیلمی مرا بیش از حد غافلگیر کرد حس فوق‌العاده خوبی داشتم و همین باعث شد آن فیلم را که در نظرم بسیار زیبا آمده بود چندباره ببینم. اسم این فیلم را نمی‌گویم تا شما را از احتمال غافلگیر شدن در حد مطلوب در یک روز نامعلوم از زندگیتان محروم نکرده باشم!

دو سه روز پیش هم پس از آن که با حوصله‌ی تمام (و بدون این که به حاشیه‌ها نگاه کنم 😉 ) یکی یکی طرحهای خیاط نابغه‌ای را -که مشکل جیبهای کوچک و نامناسب برای مردمان امروز را حل کرده- ورانداز کردم باز هم همین حس را به دست آوردم. بد نیست شما هم نظری به طرحهایی که در سایتش ارائه کرده بیندازید (البته احتمالاً به یک خط اینترنت نسبتاً سریع نیاز دارید).

خیاط مبدع جیبهای بزرگ

خوب! برای تجربه‌ی چیزهای جالب حتماً لازم نیست یک فیلم خفن ببینید یا اینترنت پرسرعت در اختیار داشته باشید. اگر یک چشم طبیعی دارید که تجربه‌های غیرمعمول برایش خطرناک نیست سری به این صفحه بزنید، روی عبارت Click me to get trippy کلیک کنید و به مدت بیست ثانیه به مرکز شکل متحرکی که نشان داده می‌شود نگاه کنید. بعد نگاهی به اطراف بیندازید تا از مشاهده‌ی روح سرگردان اشیاء مشعوف شوید 😉 .

strobe

اگر باز هم دنبال تجربه‌های جالب می‌گردید بد نیست سری به عکسهای این کاربر فرانسوی فلیکر یا این هموطنش بزنید تا کارهای جالبی شبیه به این عکسها را مشاهده کنید:

سیاره کوچکی از چوب
سیاره یونانی؟!
موزه لوور

یکی از آنها روش ایجاد این عکسهای کروی و نرم‌افزارهای مورد استفاده‌اش را هم در اینجا توضیح داده است (از طریق وبلاگ فلیکر).

چشمها زودتر می‌بینند یا گوشها سریع‌تر می‌شنوند؟!

فکر نمی‌کردم در سایت بی.بی.سی بازی ِ فلشی پیدا شود. دیشب دنبال اطلاعاتی راجع به یک سری از برنامه‌های مستند تولیدی بی.بی.سی می‌گشتم که لینک به لینک به این لینک رسیدم: این یک بازی ساده‌ی مبتنی بر فلش است که به نوعی می‌توانیم با آن سرعت عمل خودمان را بسنجیم. کافی است هر وقت متوجه شدیم یک گوسفند می‌خواهد فرار کند بر روی دارت بی‌هوش‌کننده کلیک کنیم.

Sheep Dash!

از دو طریق مختلف می‌توانیم متوجه اقدام به فرار 😉 یک گوسفند شویم: ممکن است فرارش را به چشم ببینیم یا صدایش را بشنویم. من فکر می‌کردم که لحظه‌ی فرار را فقط از روی صدا تشخیص می‌دهم و دیدن صحنه تأثیر چندانی ندارد. جالبی ِ این بازی این است که می‌توان این فرضیه را آزمایش کرد: جای دارت ثابت است، پس می‌شود بدون دیدن صحنه هم بازی کرد. از طرف دیگر می‌شود بلندگوی کامپیوتر را خاموش کرد و فقط با دیدن بازی کرد.

نتیجه برای من برعکس آن چیزی بود که فکر می‌کردم: من با دیدن زودتر متوجه فرار گوسفند می‌شدم و رکورد بهتری را ثبت می‌کردم.

ایرانی می‌تواند!

جملات زیر را با فرض این که قسمتی از متن آخرین ایمیل دریافتیتان هستند بخوانید:

سلام
من و دوستم بر روی پردازش صوت کار می کنیم. در این زمینه به اطلاعاتی نیازمندیم. …

به امید آنکه بتوان تحولی در جهان با نام ایران انجام داد. فراموش نشود که ایرانی می‌تواند.
موفق باشید.

وقتی جمله‌ی مشخص شده را خواندید چه واکنشی نشان دادید یا چه احساسی بهتان دست داد؟ افتخار کردید؟ تأیید کردید؟ بی‌تفاوت بودید؟ در هر صورت من با خواندن این جمله به صورت ناخودآگاه پوزخند زدم! بعد با خودم فکر کردم که چرا چنین واکنشی نشان دادم! آیا فکر کردم که ایرانی نمی‌تواند؟! آیا ایرانی نمی‌تواند؟! آیا آن که می‌تواند ایرانی نیست؟! آیا توانستن به ایرانی بودن ربط دارد؟! آیا این جمله خنده‌دار است؟! آیا این جمله یک شعار مسخره است؟! آیا من دچار «عدم خودباوری» و «خودباختگی» هستم؟! ….

یک لحظه فکر کردم دارد این پوزخند ما می‌شود یک چیزی شبیه آن الحمداللهی که گوینده‌اش سی سال داشت از گفتنش استغفار می‌کرد! اما خوب! خاطرتان جمع باشد. باز هم فکر می‌کنم اگر با نظیر این جمله برخورد کنم واکنشم چیزی شبیه همان خواهد بود!

بگذریم! این فیلم آخرالزمان مل گیبسون را دیدم. فیلم معرکه‌ای نبود. در واقع از آن فیلمهایی نبود که فکر کنم با دیدنش چیز جدیدی به دست آورده‌ام. غیر از صحنه‌های کشت و کشتار و پر از خون و خونریزی، یکی از صحنه‌هایی که در خاطرم مانده آن خورشیدگرفتگی چندثانیه‌ای است که فکر نمی‌کنم هیچ وقت به این شکل اتفاق بیفتد. یعنی در عرض چند ثانیه خورشید کامل بگیرد و باز در عرض چند ثانیه به حالت عادی برگردد. به هر حال! اینها مهم نیست. مخصوصاً این که اینها نظرات یک تماشاگر نه چندان حرفه‌ای است که احتمالاً عادت به تماشای فیلمهای تاپ کمی مشکل‌پسند و سختگیرش کرده. هدفم از طرح این مطلب این بود که بگویم من با وجود این که قبلاً این نوشته را درباره‌ی این فیلم خوانده بودم به این که نویسنده‌ی قصه‌ی این فیلم یک ایرانی به اسم فرهاد صفی‌نیاست دقت نکرده بودم. همین!

فرهاد صفی نیا

چند نکته

۱- مایکروسافت کاغذدیواریهای ویندوز ویستا را (بر خلاف ویندوزهای قبلی که در آنها از کارهای عکاسان حرفه‌ای استفاده می‌کرد) از میان عکسهای کاربرانِ سایتهای رایگانِ به اشتراک گذاری عکس همچون فلیکر انتخاب کرده است (اینجا را ببینید). جالب است بدانیم که عکاسان این عکسها اغلب، عکاسان آماتور و غیرحرفه‌ای بوده‌اند، به عنوان نمونه دو تا از کاغذدیواریهای پیش‌فرض ویندوز ویستا از کارهای این کاربر کویتی فلیکر (که گویا شغلاً پزشک یا یک چیزی به شبیه به آن است) انتخاب شده‌اند.

کاغذدیواریهای ویستا

۲- قبلاً بارها و بارها خوانده بودم که مدیر پنجره‌های ویندوز ویستا موسوم به آئرو توانایی چینش سه‌بعدی پنجره‌ها را دارد، شبیه این تصویر:

نمایش سه بعدی پنجره ها ویندوز ویستا

حقیقتش یکی از دلایلی هم که ویستا را روی کامپیوترم نصب کردم این بود که می‌خواستم همین حالت را ببینم. دیروز فهمیدم که چطور می‌شود این حالت را در ویستا تجربه کرد: کافی است وقتی چند پنجره‌ی باز دارید کلید ویندوز (همانی که علامت ویندوز رویش دارد) و کلید Tab را با هم فشار دهید تا ردیف شدن سه‌بعدی پنجره‌ها را مشاهده کنید. در واقع برای سوییچ بین پنجره‌ها به جای کلیدهای ترکیبی Alt و Tab از کلید ویندوز و Tab استفاده می‌کنید. این نکته را در این مقاله که در آن (و تکه‌های بعدیش) ویستا را از دید کارایی در بازیهای کامپیوتری برانداز کرده دیدم.

۳- علاوه بر سرویسهای آمارگیری سایت و وبلاگی که در این نوشته راجع به آنها صحبت کردم، یکی دو هفته‌ایست -فکر می‌کنم- دارم از سرویس دیگری به اسم کوانتکست هم استفاده می‌کنم. اولاً این سرویس اطلاعات خود را لزوماً از کدی که سایت یا وبلاگ گذاشته می‌شود استخراج نمی‌کند، اصلاً خیلی از سایتهایی که اطلاعات آماری آنها را می‌شود با استفاده از این سرویس بازبینی کرد از کاربران این سرویس نیستند. گویا این سرویس از منابع اطلاعاتی دیگری -در کنار کدهای اختصاصی خودش- برای استخراج آمار بازدید از سایتها استفاده می‌کند. ثانیاً ویژگی خاص این سرویس (البته شاید خاص این سرویس نباشد، این فقط حدس شخصی من است) آن است که اطلاعاتی راجع به توزیع جنسیتی بازدیدکنندگان (چند درصد مرد و چند درصد زن)، تخمین میزان درآمد خانواده‌ی بازدیدکنندگان، توزیع سنی آنها و چیزهایی مثل این در اختیار می‌گذارد که در نوع خود جالب است. برای نمونه آمار بازدید سایت وردپرس دات کام را در این صفحه مشاهده کنید. البته آن طور که مشخص است این آمارها فقط برای سایتهایی در دسترس هستند که درصد بالایی از بازدیدکنندگانشان ساکنان آمریکای شمالی هستند و مثلاً برای من فقط آمار عددی بازدیدها را نشان می‌دهد (اینجا).

quantcast

۴- یک سرویسی هست به اسم سایت ۲۴ در ۷ که به درد سایتدارها و وبلاگدارهایی که از امکانات نام دامنه و فضای میزبانی مستقل و خریداری شده استفاده می‌کنند می‌خورد. این سرویس رفتار سِرور را زیر نظر می‌گیرد و در زمان در دسترس نبودن آن، مشکل را با ایمیلهای اتوماتیک به کاربر اطلاع می‌دهد. ضمناً در طول زمان اطلاعات آماری خوبی راجع به متوسط زمان پاسخگویی و درصد بالا بودن سرور ارائه می‌دهد. از آن سرویسهایی است که به نظرم شاید استفاده از آن برای سایتهای شخصی خیلی ضروری نباشد اما خوب خیلی بی‌فایده هم نیست!

site24x7

عقربه‌ها

عقربه‌ها،

عقربه‌ها،

عقربه‌ها،

آخ!

هی عمرم را نیش می‌زنند!

عقربه ها هی عمرم را نیش می زنند


این یک تکه از شعری است که فکر می‌کنم یک وقتی توی مجله‌ی شعر خوانده‌امش، بی‌مزه است اما اشاره‌اش به همجنسی کلمات عقرب و عقربه جالب است.

تنهایی

تنهایی و انتظار صدای تنهاییت را از سکوت اتاق می‌شنوی، برمی‌خیزی تا بلکه با آهنگی، آوازی، چیزی تنهاییت را به دست فراموشی بسپاری، از میان آلبومهای تل‌انبار شده و هیچگاه گوش داده نشده‌ی ام.پی.تری دم دستت تصادفاً (واقعاً تصادفاً) دسته‌ای را انتخاب می‌کنی و مشغول کار خود می‌شوی.

ادامه خواندن “تنهایی”