خواب

چند شب پیش بی‌خوابی زده بود به سرم. می‌دانید که؟! گاهی پیش می‌آید که جریان فکر و خیالهایی که از سر آدم عبور می‌کند -علی رغم میل خود آدم- قطع نمی‌شود. از این که خوابم ببرد ناامید شده بودم، موبایلم را براشتم و ساعت را نگاه کردم: چیزی حدود یک ساعت بود که سعی داشتم بخوابم! یک لحظه به نظرم آمد که خوابیدن ما آدمها -مخصوصاً این شکلیش- پدیده‌ی عجیبی است، مثل یک مراسم مذهبی می‌ماند: سر یک وقت مشخص چراغها را خاموش می‌کنی، می‌روی دراز می‌کشی و انتظار می‌کشی! انتظار این که اتفاقی برایت بیفتد! یک فیلمی، یک وقتی تلویزیون فکر می‌کنم نشان می‌داد که در یک جایی (احتمالاً در یکی از این کشورهای شرق آسیا) سنتی وجود داشت که هر کسی موعد مرگش می‌رسید باید می‌رفت یا می‌بردندش یک جای خاصی آنجا انتظار مرگ را می‌کشید! یک چیزی شبیه به این را همین امروز توی وبلاگ نیتوراما دیدم: یک فهرست درست کرده از مقبره‌های شگفت‌انگیز دنیا، آخرینش دهکده‌ای است در روسیه که وقت شیوع طاعون در قرن هجده، طاعون‌زده‌ها را به آنجا انتقال می‌دادند تا از شیوع بیماری جلوگیری کنند. مبتلایان اجازه‌ی خروج از آنجا را نداشتند و باید آنجا انتظار می‌کشیدند تا مرگشان فرابرسد. این دهکده هنوز هم وجود دارد و ساکنین آن تماماً مردگانی هستند با اجساد مومیایی شده و با بهترین لباسها و کفشهایشان!

شهر مردگان در روسیه

من آدم خوشخوابی هستم! یعنی خوب می‌خوابم، معمولاً سر موقع خوابم می‌برد و چند دقیقه‌ای پیش از این که موبایل یا ساعتم زنگ بزند بیدار می‌شوم. عصرها هم بعضی وقتها از سر کار که برمی‌گردم می‌خوابم. خوابی که ممکن است چند ده دقیقه طول بکشد اما وقتی که پا می‌شوم احساس می‌کنم چند دقیقه بیشتر نخوابیده‌ام. با این حال ماه رمضانها همیشه مشکل دارم و نمی‌توانم با خواب تکه پاره شده‌ی شب تا سحر و سحر تا صبح، خودم را وفق بدهم.

در هر صورت امروز مطلب جالبی دیدم در مورد خواب (در محبوب‌ترینهای دلیشس که البته گویا عامل محبوبیتش اشاره‌ای است که در وبلاگ لایف‌هکر به آن شده).

می‌گوید کمیت خواب مهم نیست، مهم کیفیت آن است. اگر شما زیاد می‌خوابید اما باز هم بعد از بیدار شدن احساس خستگی می‌کنید خوابتان تأثیر مفیدی روی دفع خستگی و بازسازیتان نداشته. یک تحقیق شش ساله روی یک میلیون نفر با سنین بین ۳۰ تا ۱۰۲ سال (!) نشان داده که آمار مرگ و میر افرادی که بین ۶ تا ۷ ساعت خواب شبانه دارند از آنهایی که شبها ۸ ساعت می‌خوابند پایین‌تر است. البته حتماً منظورش مرگ و میر پیش از موعد است! یاد یک تکه از فیلم سرزمین آسمانی افتادم، جایی که بی‌لی‌یـــِـن به هم‌رزم پدرش که همراه شاه جدید اورشلیم راهی نبرد است یادآوری می‌کند که دارد به سمت مرگی قطعی می‌رود و پاسخ می‌شنود که مرگ همه قطعی است!

[MEDIA=7]

چند توصیه هم دارد برای بهبود کیفیت خواب. توصیه می‌کند که از قرصهای خواب استفاده نکنید (همان تحقیق نشان داده که مضرات طولانی مدت مصرف ماهیانه ۳۰ قرص خواب با خطرات مصرف روزانه یک پاکت سیگار برابری می‌کند)، پیش از این که خوابتان بگیرد به رختخواب نروید، اگر در ساعتی که می‌خوابید احساس خواب‌آلودگی ندارید سعی کنید دیرتر بخوابید یا صبحها زودتر بیدار شوید تا ساعت خوابتان تنظیم شود، هر روز صبح سر ساعت خاصی از خواب بلند شوید حتی اگر شب قبل خواب خوبی نداشته‌اید. این کار باعث می‌شود بتوانید شب بعد بهتر بخوابید. از شش ساعت پیش از ساعت خوابتان نوشیدنی یا خوردنیهای حاوی کافئین را (قهوه، چای) مصرف نکنید (شش ساعت؟! کمی زیاد به نظر می‌رسد! من که گاه پیش می‌آید هوس می‌کنم ده دقیقه پیش از خوابیدن برای خودم چای درست کنم و یادم هم نمی‌آید مشکلی برای خوابم ایجاد کرده باشد، البته با این تبصره که من معمولاً همراه غذای شبانه ماست مصرف می‌کنم و حدس می‌زنم همین اثر آن را خنثی می‌کند). یکی دیگر از توصیه‌هایش این است که ساعاتی از روز را بیرون از خانه سپری کنید، چرا که افرادی که روزها بیشتر در معرض نور طبیعی یا نور مصنوعی قوی هستند شبها بهتر می‌خوابند.

در نهایت یک روش تقلب هم دارد برای وقتهایی که احساس خواب‌آلودگی می‌کنید اما نمی‌خواهید زیاد بخوابید. برای این که در این وقتها بتوانید یک چرت پانزده دقیقه‌ای بزنید که هم خستگیتان برطرف شود و هم بعد از آن احساس خواب‌آلودگی نکنید و بتوانید به کارتان برسید این روش را پیشنهاد می‌کند: ابتدا یک فنجان نوشیدنی با میزان کافئین بالا (مثل قهوه) بنوشید، -نوشیدنیهای کافئین‌دار خواب را از سر آدم می‌پرانند اما در این روش قرار است در کنار این که خواب از سر شما می‌پرد به اندازه‌ای که بدنتان روبه‌راه شود هم به آن استراحت بدهید- ، چند دقیقه طول می‌کشد تا کافئین روی شما اثر کند و خواب را از سرتان بپراند، در این فاصله شما فرصت دارید یک چرت پانزده دقیقه‌ای مؤثر بزنید و بعد از آن بیدار شوید و در حالی به فعالیت مورد نظرتان بپردازید که ضمن آن که احساس خواب‌آلودگی نمی‌کنید واقعاً هم به مغزتان استراحت داده‌اید و می‌توانید با تمرکز کافی کار کنید.

برگ تقلب خواب پانزده دقیقه‌ای

در آخر هم بد نیست به نکته‌ای اشاره کنم که آن را اینجا دیده‌ام: اگر صبحها عادت دارید بعد از این که ساعتتان زنگ زد دکمه‌ی اسنوز آن را بزنید و چند دقیقه‌ای بیشتر بخوابید باید بدانید که عادت چرت صبحگاهی بعد از بیداری اولیه می‌تواند یکی از عوامل سردردزا باشد و توصیه می‌شود که به این کار عادت نکنید.

روزی امروز

خواب و بیدار

برای من تا به حال این اتفاق نیفتاده بود: بعدازظهری خواب بودم و داشتم خواب می‌دیدم. درست همه خوابم یادم نیست ولی در قسمتی(!) از آن خواب دیدم که ساعت گوشی موبایلم(!: دقیقاً مثل ساعت عقربه‌ای خودم بود: صفحه‌اش سفید و عقربه‌هایش سیاه) در یک جای تاریک افتاد روی زمین و داشتم سعی می‌کردم پیدایش کنم! حالا در این حین زنگ اس.ام.اس گوشی موبایلم به صدا در آمد، یک لحظه ایستادم: «وای! حالا بدون ساعت گوشیم، چطور اس.ام.اس را بخوانم؟!» و بعد باز شروع کردم به گشتن دنبال گم شده موهوم … .

یادم نیست آخر ماجرا چی شد ولی وقتی بیدار شدم به سرعت گوشی موبایلم را برداشتم و دیدم که نیم ساعت پیش برایم یک اس.ام.اس آمده!

روزی امروز

روزی امروز

… استخوانش سخت تر خواهد شکست!

عکس روبرو یادگار آن شبی است که در اتاقمان در خوابگاه (ترم سوم بود و فکر می‌کنم ساکن طبقه سوم خوابگاه مفتح بودیم) به اتفاق هم‌اتاقیها هوس کردیم بالا رفتن از دیوار اتاق را با دویدن روی آن به سمت بالا تجربه کنیم! دست راستم که استخوان اسکانفوئیدش ترک برداشته بود امری که اینجانب به دلایلی در آن تخصص داشت و هر چند درست یادم نیست باید ترتیب دهنده اصلی ماجرا هم همان جانب بوده باشد. در هر صورت تصور لحظه‌ای را بکنید که یک آدم صد و هفتاد سانتی کف پایش روی ارتفاع دو متر و نیمی یک دیوار باشد: این چنین آدمی ممکن است به جای آن که روی پا به زمین برگردد به صورت وارونه و از ناحیه کف دست راست با زمین برخورد کند و تمامی وزن بدنش هم به صورت آنی روی همان ناحیه فشار بیاورد. همان اتفاقی که در برگشت به زمین برای من افتاد. البته در لحظه برخورد و حتی تا ساعتی بعد از آن هیچ احساس ناخوشایندی نداشتم. اما وقتی چراغهای اتاق را خاموش کردیم و من به عادت آن وقتهایم دست راستم را زیر سرم گذاشتم تا بخوابم، لحظه به لحظه و دقیقه به دقیقه این احساس به من بیشتر دست می‌داد که دارد سرم بالا می‌آید و همزمان احساس یک درد ضعیفِ در حال قوت گرفتن و ضعف عمومی در من مشخص کرد که اوضاع خراب است و … . مشخص شد که استخوان اسکانفوئید(؟) دست راستم ترک برداشته، دستم را از نوک انگشتان تا بالای بازو گچ گرفتند و گفتند تا دو ماه باید در همین وضع باقی بماند و در صورت هر گونه بی‌احتیاطی اتفاقات بدی برای دست راستم می‌افتد. خلاصه آن اتفاق باعث شد که مدتی اجباراً چپدست شوم و تمام امتحانات میان ترم را هم با دست چپ به اتمام برسانم.