خیال عاشقانه

نقش لبخند قشنگ تو شده
عکس پس زمینهٔ 🖥 خیال من
چه خیال خوب و عاشقانه‌ای
حق دارم بگم که خوش به حال من 😊

اگه حتی از تو جز خیال تو
سهم دیگه‌ای نباشه قسمتم
به همون خیال از تو راضیم
به همین روال با تو راحتم

تو مث یه تابلویی تو موزه‌ها
که به داشتنش نمیشه دل سپرد
از تماشای تو میشه کیف کرد
خاطرات خوبتو به خونه برد

عاشق اون لحظه‌هاییم که تو
خنده‌های سرخوشانه 😂 سر می‌دی
با صدای خنده‌هات دوباره باز
به خیال من تو بال و پر 🕊 می‌دی

دلم ❤️ از محبت تو این روزا
گرمه 🔥 و یه جور دیگه میزنه
فکر 🤔 و ذکر 📿 من تویی تو این روزا
بودنت بهانهٔ بودنمه

حمیدرضا محمدی

تلخ شیرین

این که می‌دزدم نگاهم رو
از تو از اینه که می‌دونم:
سیری از چشمات 👁 ممکن نیست!،
محو چشمای تو 😳 می‌مونم!
*
از صدای خنده‌های 😄 تو
-که از اون چیزی رهاتر نیست-
هیچ آهنگی 🎶 و آوازی
توی گوشم خوش‌نواتر نیست
*
تو عجیبی! حیرت‌انگیزی!
من ندیدم مثل تو جایی!
بس که بی نقصی و بی عیبی،
بس که خوبی، بس که زیبایی
*
انقدر خوبی که شاید هم
از توهمهای من 💊 باشی!
آخه شک دارم! نمیشه «تو»
توی این دنیای بد جا شی!
*
نغمهٔ جادویی عشقت
داره روحم رو جلا میده
مثل خون 🩸عشقت خودش رو سخت
داره تو رگهام جا میده
*
آخر این داستان تلخ
گر چه می‌دونم رسیدن نیست،
قصه‌ای شیرین‌تر از این عشق
تو کتاب قصهٔ من 📖 نیست
*

حمیدرضا محمدی

دوبیتی‌های سِنِجانی ;)

به جز تو هوشکیا مو دوس ندارم
ناماخام هوشکیا یادم بیارم
شم از بس کی که گوربستم به یادت
مریض حال ایفتادم کرم خمارم

***

بیا تک مو حالم جا بیایه
هنام کن تو تن مو نا بیایه
چی شی میشه که تو شوگار تارم
مث تو مفتویی روشنا بیایه

***

دلم تنگ صداته ای قناری
همه ش یاد تنم ای یادگاری
دلت آخر نشد که رحم بیایه
بافرسی زنده ای؟ هسی؟ تیاری؟

***

جلو چشمامه دیم قری تو
موای بافته ی فری تو
خجالت کشتنت از چشمای مو
فرار و تعجیلی و شری تو

***

بیا تکم بنیش آروم بگیرم
برم شوغات باگو که خو نمیرم
دلم اشکشته، غیر از تو تو دنیا
کسیا ناماخام از همه سیرم

***

زمسون چش به را وقت باهارم
که از صرا برت شودر بیارم
به بونه ی شودری شنگی روباسی
بنیشی بینمت جختی کنارم

***

خوشا فصل باهار حال ملوچا
صدای بازی بچا تو کوچا
زیر زن مرزه موزول نورس
رو دندن ترشی غورا آلوچا

***

شعر و صدا و عکسها از خودم 😉

«خوش به حال قدیما» شعری از علیرضا باقری سنِجِانی

خوشال اُمّخ که خیلی بچه بودُم
سر کل پاپتی تو کوچه بودم


همیشه یه تونُک قاضی می کِردُم
می رفتُم تو کوچه بازی میکردُم

آش بُلغور می خوردُم یا کُلِه جوش
نون و ماسی بودا پاره وختا آبگوش


شوِ عید که میشد پِلو می خوردیم
فقط او شو ما یه کیفی می بردیم


سال یه وار لواس نو می دوختیم
فتیر و گِرده خشکه یم می پختیم


می گوربستُم بره لَتی کولوچه
ننم پرتم میکردا توی کوچه


چه خوب بود وقتی که میمُن میداشتیم
تللوا و کوکو جلوش میشتیم


چونو پیش میمُنه گوربه مکردُم
که آبروی آقاما می بردُم


ننم هی چنگول از رونم مگفتا
آقام با چشقوره بشُم میگفتا


مو خو گوشُم بری حرفا نابودا
همه فکرم تللوا کوکو بودا


مونوم ماخام ، مونوم ماخام ، میگفتُم
تللوا و کوکو به زور می گِفتُم


خوارُم بم می گفت ای پیس چُلمو
باخور لُپ گنده لوس شکمو


داشیم می گفت با خور آکله خونی
بَگی باخور یه وَخ دُما نامونی


آقام بشم می گفت ای آتیشکی
ننم می گفت چه شه بیری قشنگی


زمستون که می شد کُرسی میشتیم
هاپا هم دور کُرسینه منشتیم


آقام هَمش منشتا کُلّه بالا
پا شا دراز میکرد تا توی چالا


وقتی شومشا می خورد یه لایی منشتا
دندون دسّیاشا با زون مِلشتا


هر وخ میمُد خونه با داد و بیداد
نَنَم از ترس جُا بشا نَمیداد


دلُم خوش بود به یکی گربه توله
مکردُم گردنش مُره مازوله


آقام گربه تولا منداخ تو کوچه
می گفت اخ بیری زن تُف بیری بچه


دلُم مسوخ بره دسا ترکش
سر گرّو کلای چرک چرکش


چه خوش بود او شوآی شو نشینی
نُخو چی کشمش و گردو تو سینی


مِنِشتیم تا سحر شوغات گفتن
آقام می گفت بلّید بچّا باخفتن


اگه یه شو کمی اُدو می خوردُم
صُبش از خجالت خوب بود میمُردُم


خوشا اُمّخ که هاپای رفیقا
وتّو ویلون بودیم تو صرا باغا


صرا قصیه و سه لاله فیجون
برو بچای او کوچا سنجون


چه خوب بود با غلوم عمّه سارا
ناهار دُرُس مِکردیم توی صرا


شویر عمه بزرگم کله طوقون
صدا مکرد غلوم آهای غلوم جون


خرَ در رفت بگیرش بی صاحاب مُون
بَدو بَدو ببم قدتا قربون


توِسون با پسر خانم آغا
میرفتُم به جونه کپه غلاغا


آقام می گفت تونُم هو چی نمیشی
همش با آدمای بد مینیشی


چه طو پسره او غُلملی گرّه
شده شوفور ماخا ماشی بخرّه


پسره کله قدیر خمیر حا کن
توی شر خریده خونه و دوکن


پسر کوشکه داییت میرزا ملنگه
سواد دار و خوب و زلُّ و زرنگه


اونم پسر خالت سُلطون شلخته
همه می گن که وضش تخته تخته


پسر مو فقط گردن کلفته
اینم شانسه مونه شانسُم با خُفته


همش تعریف مکرد از بچا مردُم
مونم گوشی به حرفاش نمکردُم


آخه اُمخ غم هوچی نداشتُم
دو تا بز غاله و یه برّه داشتُم


فروختُم و اومدُم شر نشینی
خدا کُنه شوفوره خیر نبینی

علیرضا باقری سنجانی
سال ۱۳۷۱

خوش به حال قدیما شعری از علیرضا باقری سنجانی، عکس‌ها از حمیدرضا محمدی

هدف

سربرمی‌گردانم،

راهی را که پشت سر گذاشته‌ام ورانداز می‌کنم،

و به راهی که پیش روست می‌اندیشم.

مهم نیست،

که به کجا رسیده‌ام،

مهم این است،

که چگونه تا اینجا آمده‌ام.

هدف

یک نقطه نیست،

یک خط مستقیم است،

در امتداد یک عقیده،

و راستی،

من چقدر این راه را مستقیم پیش آمده‌ام،

و چقدر خواهم توانست در آن آن گونه به پیش بروم؟

جشن رخوت

رقص گاه به گاه نسیم را

درختان

هلهله‌کنان و کف‌زنان به سرور می‌ایستند.

زمین

سرمست و سبز

زیر آفتاب

دراز کشیده

و خواب فصل میوه‌های رسیده را می‌بیند.

گنجشکها

فارغ از جستجوی همیشه

فراغت یک بعدازظهر تابستانی را به جیک جیک نشسته‌اند!

آسمان اما

بی‌تفاوت و سرد

گویی

در ورای رخوت خوشایند امروز زمین

تشویشی دوباره را

به انتظار ایستاده است.

سنجان از بام خانه

یقین

تردیدهایم را

بی تو بودن

افزون می‌کند

و باورهایم را …

از کدامین آغاز سخن می‌گویی

و از کدام پایان؟

اینجا کسی به فکر فردا نیست

و کسی از غم دیروز نمی‌گرید

حتی کسی به امروز هم نمی‌اندیشد

اینجا

همه ایستاده‌اند و منتظرند،

منتظرند،

منتظرند،

و همینطور منتظرند

تا این که انتظار به پایان برسد

و من نمی‌دانم چرا فکر می‌کنم

که حتی اگر روزی انتظار هم به پایان برسد

اینجا همه باز هم خواهند ایستاد.

باور نمی‌کنم

با تو هم حتی

تردیدهایم به پایان برسند

تو فقط یک بهانه‌ای

تو نیستی

و اگر هم باشی

برای من فقط یک بهانه‌ای

بهانه‌ای برای نیندیشیدن

بهانه‌ای برای نرفتن

بهانه‌ای برای تردید داشتن

بهانه‌ای برای انتظار کشیدن.

بیهوده نیست

که نامت

معنای فردا را می‌دهد

معنای روزی را که نیامده

و هیچگاه نخواهد آمد.