«من» موجودیتی حساسیتبرانگیز است، تنشزاست، سؤال ایجاد میکند، باعث بحث میشود و گروهی را در برابر گروهی قرار میدهد. اگر مخالفید یک لحظه به «من»هایی فکر کنید که ازشان خوشتان نمیآید، به «من»هایی که به نظرتان پایشان را از گلیمشان درازتر کردهاند، به «من»هایی که در ذهنتان ازشان پرسیدهاید «مگر تو کیستی که …؟». شاید حتی شما هم مثل من -البته در یک مقطع زمانی خاص- نسبت به «من» آلرژی داشته باشید و هر جا «من»ی اظهار وجود میکند در برابرش موضع بگیرید.
اما جدیداً من به این «من» علاقه ویژهای پیدا کردهام: حس «بودن» به آدم میدهد این «من»، حس «بیشتر بودن»، حس بینیازی، حس استقلال، حس این که لازم نیست از آنچه هستی خجالت بکشی یا سعی کنی «فلانی» بشوی یا کاش «فلانی» بودی. حس این که لازم نیست برای آن که حق داشته باشی یا درست بگویی باید حتماً جزئی از یک «ما» باشی. میدانید «من» آدم را از قوم و قبیله و ملت و امت بینیاز میکند و به او حق میدهد بدون آن که «عددی» باشد فقط به اتکای بودن خود باشد و حق داشته باشد.
شاید برای همین باشد که این روزها سعی میکنم همه جا اگر کاری میکنم و اثری باقی میگذارم، این «من» را حتی اگر زاید به نظر برسد به یک صورتی به نتیجه آن کار الصاق کنم. فکر میکنم این کمک میکند که «من» ِ من، «من»ی بزرگتر باشد، بیشتر دیده شود و ندیده گرفته شدنش سختتر باشد.