معماهای منظوم

گاهی فکر می‌کنم که این زبان رمزگونه و رازآلود شعر فارسی چقدر می‌تواند سوژه‌ی خوبی باشد برای طراحی داستانها و فیلمهای خیالی بومی. مشابه همین فیلمهای هالیوودی، شاید کمی بی‌ربط باشد اما الان یک جورهایی فیلم مومیایی در ذهنم هست، آن وردخوانیها و کلید قفل تابوت مومیایی، یا این صحنه از فیلم ون هلسینگ، جایی که تکه‌ی گمشده‌ی دستورالعمل ورود به قصر کنت دراکولا مورد نیاز است:

ون هلسینگ

البته این نمونه‌ها بیشتر بر روی عناصر تصویری تکیه دارند، نه رمزهای زبانی، احتمالاً نمونه‌های نزدیکتری باید وجود داشته باشند که من ندیده‌ام یا در ذهنم نیست.

به هر حال، داشتم می‌گفتم، ساده‌ترین و دم دست‌ترین این معماهای شعر فارسی را در استفاده از حساب ابجد برای ثبت تاریخها یا اعداد می‌بینیم که نمونه‌های زیادی دارد (روی کاشیها و سردر اماکن تاریخی/مذهبی کاربرد زیاد داشته است، در این حساب به حروف ارزشهای عددی ثابتی می‌داده‌اند: ا=۱، ب=۲، …،ط=۹، ی=۱۰، ک=۲۰، … و ارزش عددی کلمه را با جمع کردن ارزش تک تک حروفش محاسبه می‌کردند). در بیشتر آنها مثل بیت زیر از حافظ به روشنی گفته شده که برای رمزگشایی عددی باید ارزش کلمات را در حساب ابجد به دست آورد و جمع کرد:

بلبل و سرو و سمن، یاسمن و لاله و گل

هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل

که حاصل جمع ارزش عددی کلمات مشخص شده می‌شود ۷۵۷ (هجری قمری)، که تاریخ قتل شاه شیخ ابواسحاق است.

رمزگونگی را به شکلهای دیگر هم در اشعار می‌بینیم. نمونه‌ی بسیار متداولش کاربرد اصطلاحات صوفیه در شعر است. کلماتی مثل «وقت»، «برق»، «بی‌خبری»، «حضور»، «غیبت» و مانند آنها که معمولاً در شعرهای عرفانی به کار رفته‌اند، هر چند به خاطر استفاده‌ی به جا و درست این شعرها برای ناآشنایانی مثل ما معنی معمولی خودش را می‌دهد اما برای معتقدین و آشنایان به اصطلاحات این فرقه حاوی پیامهای خاص خود آنهاست (بخش عرفان از کتاب آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری توضیحات مقدماتی و کافی در این زمینه دارد).

حضوری گر همی خواهی، از او غایب مشو حافظ!

متی ما تلق ما تهوی، دع الدنیا و اهملها

علاوه بر اینها در میان اهل تصوف فرقه‌ای بوده‌اند به اسم «ملامتیان» یا «ملامتیه». اینها برای آن که در دام ریا گرفتار نشوند، در برابر چشم مردم تظاهر به گناه می‌کرده‌اند یا حداقل ادعا می‌کرده‌اند که اهل گناه هستند (اهل می و ساقی و شاهد و خرابات و خیلی چیزهای ممنوعه‌ی دیگر)!

به می‌پرستی از آن نقش خود زدم بر آب

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

اینها هم محصولات ادبیشان به نوعی معماگونه و «برعکس» است. زبانی برای خودشان درست کرده‌اند که برداشت خودشان از آن متفاوت است با برداشت ما از گفته‌های آنها و گاهی در بین همین اقرار به اعمال گناه‌آلود -یواشکی 😉 – بخشهایی از اسرار خودشان را مخفی کرده‌اند تا به خیال خودشان فقط «اهلش» متوجه آنها شوند. اینجور معماگونگی هم در نوع خود جالب است و می‌تواند فهمیدن منظور اصلی آنها از گفته‌هایشان هیجان‌انگیز باشد.

البته در این میان «لغزها» و «چیستانها» هم جایگاه خود را دارند:

لـَـنگ ِ دونده‌ست، گوش نیّ و سخنیاب!

گنگ فصیح است، چشم نیّ و جهانبین

تیزی ِ شمشیر دارد و روش ِ مار

کالبد ِ عاشقان و گونه‌ی غمگین

چیستانی از رودکی، که جوابش قلم است.

2 دیدگاه برای “معماهای منظوم”

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.