لولیی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کار نمیکنی و عمر در بطالت به سر میبری. چند بار بگویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسنبازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی؟ اگر از من نمیشنوی به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مردهریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد.
عبید زاکانی، رسالهٔ دلگشا
جای “کلمات و ترکیبات تازه” در انتهای متن خای واقعا!