راستش از وقتی که در اینجا چند شعر با لهجه اراکی دیدم به هوس افتادم به بهانه حفظ واژههای معمول لهجه محلی در حال نابودیمان تعدادی از آنها را در قالب شعرهای با مضمونهای محلی بگنجانم و عرضه کنم، حاصل اولین تلاش من شعر زیر است که از زبان کبوتربازی که رقیب را زیر نظر گرفته و او را شماتت میکند سروده شده. توضیحات واژهها را با کلیک بر روی پیوندهای آبی رنگ میتوانید بخوانید و با کلیک بر روی معنای واژه دوباره به شعر برگردید. شعر را با لهجه سنجانی (تقریباً همان اراکی) میتوانید با استفاده از پخش کنندهی پایین همین نوشته بشنوید یا فایل آن را از اینجا دریافت کنید. قبلاً به خاطر زبان آلوده شعر معذرت میخواهم!
نمدُنـُم کفتره اونا یا غـِلاغ دور و ورش!
ماخا کفترا هوا کنه بپرّن خبرش
تو که هوچّی باباتم که پیر کفتر بازیه
نمیشه حریف مو، بلکهم از او بز[ر]گترش
توضیحات:
بون : بام، پشت بام
چتّیلی : یک جور نشستن
نشته : نشسته
چولّکی : مثل چوب باریک، به تمسخر به آدم لاغراندام میگویند
غازغلاغ : نمیدانم چطور پرندهایست، به تمسخر به آدم گردندراز میگویند
بـَر ِ ی : برای
کفترامو : کبوترهای من
دُن : دانه
ماخا : میخواهد
مـُنا : من را
دکّ و دیم : دیم به تنهایی یعنی صورت و رخسار، دکّ و دیم صورت تمسخرآمیز دیم است
بین : ببین
کپّو : میمون، به تمسخر به آدم زشترو میگویند، در فارسی قدیم هم به شکل کپّی وجود داشته، رودکی در ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه منظوم یک جا میگوید:
شب، زمستان بود، کپّی سرد یافت
کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت
پشتهی هیزم برو بر داشتند
میمنه : میماند، شبیه است
نمدنم : نمیدانم
وخساد : برخاست
دره : دارد
کـَرّتنه : عنکبوتهای پابلند خانگی را میگویند، «تنه» آن احتمالاً از فعل تنیدن آمده باشد، زنان جورابچن (گیوه باف) قدیمی سنجان این عنکبوتها را میگرفتند و با اعتقاد به سبکی پاهای آنها، آنها را داخل جوراب (گیوه نبافته) هایشان میگذاشتند تا زودتر تمام شود! در اینجا اشاره تمسخرآمیز به پاهای بلند پسر حسن سیاه است!
خبرش : خبر مرگش!، طعنه و نفرین است
اُو ببرت : خدا کند آب تو را ببرد! ، نوعی بددعایی معمول است و بیشتر در مورد پسربچههای شر و جانوران موذی مانند گربهها کاربرد دارد! البته این عبارت را قدیمیها او بورت ادا میکنند همانند مصرع دوم و چون لهجه ما امروزیها به نوعی اختلاطی با لهجه تهرانی پیدا کرده و برخی عبارتها را جور دیگری تلفظ میکنیم وقت سر هم بندی شعر حواسم به این قضیه نبود، ولی الان هم به آن دست نمیزنم.
وخی، وخ : بلند شو! برخیز! هماتاقی شهرکردی دوران دانشگاه من (که این واژه در لهجه آنها هم معمول است) از یکی از آشناهایشان در دوره سربازی نقل میکرد که یک روز صبح قرار بوده این آقای شهرکردی همدورهای تهرانیش را بیدار کند، صبح که میشود آقا با بانگ «وخی! وخی!» به سراغ همدورهای میرود. فردای آن روز همدورهای تهرانی رو به شهرکردی میکند و میگوید: «نمیدانستم شهرکردیها هم عرب دارند!»، شهرکردی میپرسد: «عرب! چطور؟»، تهرانی میگوید: «تو خودت وقتی میخواستی مرا بیدار کنی، هی به من میگفتی اخی! اخی!».
ملوچ : گنجشک، تعریض (!) است به کبوترهای پسر حسن سیاه!
ورگیر : بردار!، یک نفرین دیگر: خدا ورگیرت! یعنی خدا از روی زمین برت دارد! نابود شوی!
هوچّی : هیچ
بلکهم : بلکه هم
چواتلن : چوب و اتل، بازیی محلی است که در سنجان و در میان کشاورزان هنوز معمول است، اتل چوبهای کوتاه بریده شده معمول در این بازی را میگویند
سیل کن : تماشا کن
گردوبازی : همین تیله بازی امروزی است فقط به جای تیله از گردو استفاده میشود
زممسّه : زبان بسته
پال : بال