مرا بیشتر بشناسید

پنجره رو به دیوار را بستم، اگر پنجره شما رو به دیوار باز نمی‌شود هنوز می‌توانید باغم را به نظاره بنشیند! به جای آن نگارشی آبی رنگ از شمایل خودم با پیوندی به شناسنامه‌ام را جایگزین کردم!

درباره من

دو نکته

۱- امروز داشتم آمار بازدیدکنندگان سایت شرکت را بازبینی می‌کردم تا این گزارش را با استفاده از آن بسازم. نکته عجیبی که نه تنها در این آمار بلکه در آمار چند سایت دیگر که با استفاده از سیستم آمارگیری گوگل آنها را ردیابی می‌کنم مشاهده کردم آمار بالای بازدیدکنندگان از چهار محال و بختیاری بین سایر نقاط ایران است. علاوه بر آن مورد می‌توانید نگاهی به این یکی که مربوط به سایت دیگریست بیندازید:

نمودار موقعیت جغرافیایی بازدیدکنندگان

فکر می‌کنم سیستم تشخیص جغرافیایی محل بازدیدکنندگان گوگل (حداقل برای ایران) ایراد دارد. مخصوصاً آن که مثلاً من تا به حال نامی از مرکزی در بین محلهایش ندیده‌ام و البته من نام اراک را بیشتر در قسمتی که نامشخص نشان داده می‌شود دیده‌ام.

۲- فیلترینگ جدید پدیده عجیب و غریبی است. یکی دو هفته پیش برای مدتی اراک گرفتارش شد، بعد مدتی به نرم‌افزار سابق رجعت شد و دوباره برگشته. یک نکته عجیب و غریب در مورد این فیلترینگ آن است که این طور به نظر می‌رسد که چند نفر پشت نرم‌افزارش نشسته‌اند و همین طوری سایتها را می‌بندند و باز می‌کنند! این را با مشاهده سایتهایی که امروز بسته‌اند و فردایش باز می‌گویم. نکته عجیب و غریب دیگر را امروز دیدم. صبحی من داشتم سایت مجله تایم را نگاه می‌کردم، بعد از خواندن خبرواره‌ای که از جای دیگری برای خواندنش آمده بودم توجهم به نقل قولهای روزش جلب شد و جالب آن که روی پیوند هر کدام از نقل قولها که می‌زدم به صورت تصادفی امکان داشت که صفحه مقصد فیلتر باشد یا نباشد و وقتی به صفحه قبلی برمی‌گشتم و دوباره امتحان می‌کردم نتیجه متفاوتی با دفعه قبل می‌گرفتم. این نشان می‌دهد که یک جای کار ایراد دارد که احتمالاً به خاطر همین هم یکی دو هفته پیش یک بار برگشت به نرم‌افزار قدیمی صورت پذیرفته است. البته می‌توان حدس زد که چون دست توانمند ایرانی در کار بوده و باعث این همه صرفه‌جویی شده آخرش اینطوری شده! از نقل قولها این یکی به نظرم جالب آمد.

Quote of the Day - TIME

خواب و بیدار

برای من تا به حال این اتفاق نیفتاده بود: بعدازظهری خواب بودم و داشتم خواب می‌دیدم. درست همه خوابم یادم نیست ولی در قسمتی(!) از آن خواب دیدم که ساعت گوشی موبایلم(!: دقیقاً مثل ساعت عقربه‌ای خودم بود: صفحه‌اش سفید و عقربه‌هایش سیاه) در یک جای تاریک افتاد روی زمین و داشتم سعی می‌کردم پیدایش کنم! حالا در این حین زنگ اس.ام.اس گوشی موبایلم به صدا در آمد، یک لحظه ایستادم: «وای! حالا بدون ساعت گوشیم، چطور اس.ام.اس را بخوانم؟!» و بعد باز شروع کردم به گشتن دنبال گم شده موهوم … .

یادم نیست آخر ماجرا چی شد ولی وقتی بیدار شدم به سرعت گوشی موبایلم را برداشتم و دیدم که نیم ساعت پیش برایم یک اس.ام.اس آمده!

روزی هر روز

این طوری فقط لازم است من زنده باشم و هر روز در اینترنت چرخ بخورم و علامت بزنم! بعد ساعت بیست و سه و پنجاه و نه دقیقه یکی می‌آید اینجا و تولید محتوی می‌کند! قابل توجه کسانی که کفگیرشان به ته دیگ خورده.

… اگر گفتید کدامیک رخ داده؟

ویندوزی را فرض کنید که پیغامهای خطایش این طوری باشند:

« فایل به آن بزرگی / شاید که مهم بوده باشد / اکنون دیگر وجود ندارد! »

« ویندوز ان تی در هم شکست / من صفحه آبی رنگ مرگم / کسی فریادت را نخواهد شنید! »

« چاپگر آماده نیست / یک مشکل بزرگ / قلم و کاغذ ندارید؟! »

« سه چیز را گزیری نیست: / مرگ، مالیات، از دست رفتن داده‌ها. / اگر گفتید کدامیک رخ داده؟! »

« کمبود حافظه! / کاش تمام آسمان از آن ما بود / افسوس! ممکن نیست. »

هایکو

(از طریق پابرهنه بر خط)

یک نمونه ایرانی از این اعلام خطاهای ادیبانه که من دیدم در نرم‌افزار درج ویرایش اولش بود که وقتی جستجو می‌کردی و نمی‌یافت می‌گفت: «یافت می‌نشود! جسته‌ایم ما!»

پنجره رو به دیوار

ما را بگو که تازه عاشقش شده بودیم! شنیده بودم فلیکر بعضی جاها فیلتر شده، اما تصور نمی‌کردم آتش این آه دامن ما را هم بگیرد! اما گرفت، بدجور هم گرفت و زشتی پنجره خانه‌ام را وقتی به سمت دیوار باز می‌شود دیدم. برای کم کردن از این زشتی تعداد پنجره‌ها را به یکی کاهش دادم و زمینه آن یکی را هم دیوار گذاشتم تا هر کس مثل من مجاز به تماشای منظره نیست، سهمش، زشتی آشکار شده دیوار حماقتها و کوته‌بینیها باشد.

پنجره رو به دیوار

حالم خوب نیست

«در سرزمین قدکوتاهان

معیارهای سنجش

همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند»

… و من توقف کرده‌ام.

واقعیتش به نظرم نوشتن، آن هم نوشتن از خود در جایی که ممکن است هر آن رهگذری -غریبه یا آشنا- نظری به آن بیندازد، خیلی خطرناک است. تمامی ضعفها، عقده‌ها و حماقتهای آدم، یک جا برملا می‌شود. اما یک خوبی هم دارد و آن این که آدم دیگر ترسی از پرده بر افتادنهای بعدی ندارد. راستش امروز داشتم با خودم فکر می‌کردم که آدم اگر بزرگ یک دسته آدم کوچک باشد ارزش آن را ندارد که کوچکترین یک دسته آدم بزرگ باشد. می‌دانم که از روی این جمله می‌خوانید که دارم به تمامی آدمهای اطرافم توهین می‌کنم و عقده خود بزرگ بینی دارم و و و … . راستش امروز کمی ناراحتم، بهتر است کمتر بنویسم و کمتر عقده‌ها و ضعفهایم را رو کنم.

کجایی ابر باران ریز؟!

ابرها: این بیشه های آب و زیبایی ...
اینجا مثل آسمان صاف شده، آن هم آسمانی که هیچ خورشیدی در آن نیست! درست است که وقتی تو نخ این آسمان می روی یک لذت دوست داشتنی ته گلوی آدم را نوازش می دهد. اما …. سعی می کنم از این به بعد نوشته هایم را با عکس تزئین کنم تا دلم خیلی از اینجا نگیرد.