این دو بیت از کلیم کاشانی را در ذهن داشتم:
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش،
آن هم -کلیم!- با تو بگویم چه سان گذشت:
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت!
نمیدانم کلمهی «ایجاز» اینجا میتواند استفاده شود یا نه، اما به نظرم بیت دوم به این خاطر زیباست که حرفش را در خلاصهترین صورت ممکن بیان کرده.
بگذریم! گفتم جستجویی بکنم تا بلکه صورت کامل این شعر را پیدا کنم و در اینجا پیدایش کردم. این غزل ابیات زیبا یا معروف دیگری هم دارد، مثل این:
طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی!
یا همتی که از سر عالم توان گذشت
یا این:
در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست
در قید نام ماند اگر از نشان گذشت
(این بالایی یعنی چه؟! نام؟! نشان؟!)
و علاوه بر آن بیتهایی دارد که به نظرم تلاش برای درک معنایشان بیشتر شبیه حل مسائل ریاضی است تا معنی کردن شعر. بخوانید و معنا کنید:
باریکبینیت چو ز پهلوی عینک است
باید ز فکر دلبر لاغرمیان گذشت!
…
در راه عشق، گریه متاع اثر نداشت
صدبار از کنار من این کاروان گذشت
از دستبرد حسن تو بر لشگر بهار
یک نیزه خون گل ز سر ارغوان گذشت