بچه که بودم فکر میکردم روزی خواهد آمد که کامپیوترها همهٔ حالتهایی که کلمات در یک زبان میتوانند کنار هم بنشینند را ایجاد خواهند کرد. و آن وقت یک شاعر هر شعری که بگوید پیشتر جمله به جملهٔ آن در دیوان کامپیوتر یافته خواهد شد و هیچکس دیگر نمیتواند شعر جدیدی بگوید.
آن زمانها کامپیوتر را از نزدیک ندیده بودم اما احتمالاً ایدهٔ درستی راجع به تواناییهای آن داشتم. این روزها آن ایده را خیلی جدی نمیگیرم و فکر میکنم هر کسی از تجربههای شخصی خودش هر چه بگوید و بنویسد غنیمت است و تکراری نیست.
این روزها ایدهٔ تاریکتری دارم راجع به روزی که انسانها به واسطهٔ کاشت اندامهای الکترونیکی مکمل، توان صحبت کردن و درک صحبت را از دست بدهند! روزی که شما به یک اشاره و از طریق خط ارتباطی دیجیتالتان بتوانید منظورتان به دیگری انتقال دهید و دیگر لازم نباشد برای گفتنش وقت صرف کنید و شنونده برای شنیدنش زمان بگذارد. دیگر حتی لازم نباشد چیزی را بخوانید چون هر چه هر جایی نوشته شده باشد به یک اشاره به ذهنتان انتقال مییابد. چیزی شبیه آموختن مهارت کونگفو یا راندن هلیکوپتر در فیلم ماتریکس. و آن وقت چون نیازش نیست خواندن و نوشتن و صحبت کردن و درک صحبت میتواند از فهرست مهارتهای طبیعی و ضروری انسانهایی که از بدو تولد مجهز به چیپهای زیستی ضروری هستند حذف شود. و در ادامه تکامل اندامهای گفتاری و شنوایی را محو کند و اندک اندک چهرهٔ انسانها شبیه به آن صورتکهای بیگانهای بشود که در فیلمهای تخیلی دیدهایم.
نمیدانم این دو مقدمه چه ربطی به اصل آنچه میخواهم بگویم دارد اما به نظرم ربط داشت و نوشتم. من -که احتمالاً استثنا نباشم- علاقهٔ عجیبی به خواندن نوشتههای خودم دارم. علاقهای در حد جنون. یک نوشته را بارها و بارها میخوانم و از آن لذت میبرم تا کار به حس آسیب فیزیکی میرسد و وقتی در سرم فشار احساس میکنم به زور بازخوانی را متوقف میکنم. علیرغم آن که نوشتههایم پر است از جملههای طولانی که چون وسط نوشتنشان تصمیمم تغییر کرده و فعل پایانی جمله را تغییر دادهام بسیار پیش آمده که گنگ و نامفهوم از کار درآمده.
امروز نوشتهٔ جدیدی در لینکدین گذاشتم و به این مناسبت سری به نوشتههای قدیمیم زدم تا از خواندنشان مشعوف شوم. در لینکدین من انگلیسی مینویسم. پیشتر چند باری تلاش کردهام که وبلاگی به انگلیسی راه بیندازم تا مهارتهای نوشتاری انگلیسیم را تقویت کنم که به جایی نرسیده و فعلاً لینکدین تنهایی جایی است که مجالی برای تمرین انگلیسی نوشتن دارم. البته اخیراً به مدد هوش مصنوعی بیشتر تقلب میکنم و جملههای بریده بریده و نامفهوم انگلیسیم را خوانا میکنم و از این جهت شاید آن ایدهٔ تقویت انگلیسینویسی با نوشتن در لینکدین رنگ باخته باشد.
به این نوشته رسیدم. با افتخار متن نوشته مربوط به قبل از کشف چتجیپیتی است و فکر میکنم به انگلیسی خوبی نوشته شده. حیفم آمد که آن خاطره و نوشته را در وبلاگم نگذارم.
منتهی، شوربختانه به اینجای نوشته که رسیدهام انرژیم را از دست دادهام. از این جهت ترجمه و بازگویی ماجرا را به استاد چت.جی.پیتی میسپارم:
این داستان ممکن است از آن مواقع نادری باشد که از وجود یک باگ در برنامهنویسی خوشحال باشید، و حالا دقیقاً در چنین موقعیتی هستم!
داستان از شب قبل شروع شد، وقتی که یکی از طرفداران دکلمههای شعرم (بله درست خواندید، برخی افراد واقعاً ادعا میکنند که صدای من و دکلمههای شعرم را دوست دارند و به نظر میرسد که کاملاً جدی هستند!) با من تماس گرفت و شکایت کرد که سایت شرور گنجور تمام دکلمههای ارزشمندم را به طور مخرب حذف کرده است (او نمیدانست که من خودم مالک آن سایت “وحشتناک” هستم!) و دنبال جای دیگری میگشت تا صدای “زیبای” من را گوش کند.
من فوراً پاسخ دادم که چنین چیزی امکان ندارد، او اشتباه میکند و هیچ مشکلی در دکلمههای من وجود ندارد. اما بعد، برای اطمینان از هرگونه مشکل جزئی، رفتم تا یکی از دکلمههایم را گوش کنم و…
بوم!!!
حتی یک دکلمه از من در سایت نبود! نکته جالب این بود که دکلمههای بقیه افراد به خوبی و بدون هیچ مشکلی در دسترس بودند.ناگهان دچار یک حمله عصبی شدم. سالها شعر خواندم و ضبط کردم و ممکن بود نتیجه صدها ساعت از عمرم نابود شده باشد!
فوراً به آن طرفدار عزیز اطلاع دادم که اشتباه میکردم و او درست میگفت و وقتی مشکل حل شود، به او اطلاع خواهم داد.در آن لحظه نمیتوانستم بفهمم چه اتفاقی افتاده است. چرا فقط دکلمههای من؟ حتی به این فکر کردم که ممکن است نتیجه یک حمله هکری باشد، کسی که میخواهد نقاط ضعف سایت من را نشان دهد و فقط دادههای مرا هدف قرار داده باشد. هرچند این فرضیه خیلی بعید به نظر میرسید. زیرا چنین کاری نیاز به آشنایی کامل با ساختار پایگاه داده سایت داشت و شخص باید نام کاربری من و اطلاعات زیادی را میدانست تا چنین عملیات دقیقی انجام دهد. ایمیلم را چند بار بررسی کردم تا ببینم آیا کسی پیام تهدیدآمیز یا پیروزمندانهای فرستاده است یا نه. هیچ چیزی پیدا نکردم.
اما این سناریو منطقی به نظر نمیرسید. چه کسی چنین دانش عمیقی از ساختار دادهها دارد؟ و این شخص باید از صدای من به شدت متنفر باشد!
بنابراین، آخرین نسخه پشتیبان پایگاه داده را بررسی کردم که صبح همان روز گرفته شده بود و متوجه شدم که دادهها در آن نسخه پشتیبان هم نیستند! وحشتناک بود!
عصبیتر شدم و نسخه پشتیبان چند روز قبلتر را بررسی کردم و خوشبختانه دادههای حذفشده را در آنجا پیدا کردم. خدا را شکر! تنها خبر خوب این بود که آن نسخه پشتیبان شامل تمام دادههای حذفشده بود و خوشبختانه در روزهای اخیر چیزی اضافه نکرده بودم.آن بخش از دادهها را به پایگاه داده فعال وارد کردم و پس از کمی تلاش، دادهها را بازگرداندم و درست کار کردند. به “طرفدار” عزیز اطلاع دادم که دادهها بازگردانی شدهاند تا بتواند لذت ببرد و چون عادت دارم زود بخوابم، به رختخواب رفتم، اما نمیتوانستم بخوابم. این اتفاق چگونه رخ داده بود؟ اگر حملهای هکری بود، ممکن بود دوباره اتفاق بیفتد، و اگر یک باگ بود، باز هم ممکن بود تکرار شود.
بلند شدم و بررسی کردم ببینم چه اتفاقی افتاده است. اگر دسترسی مستقیم به پایگاه داده نباشد، دو API وجود داشت که میتوانستند این کار را انجام دهند.
اولین API، به کاربر اجازه میدهد دکلمههایش را حذف کند، فایلهای فیزیکی سیستم را نیز پاک میکند و یک گزارش ثبت میکند. احتمالاً این مورد نبود، چون فایلهای فیزیکی دستنخورده بودند و هیچ گزارشی از این API وجود نداشت. اگر این API باعث این مشکل شده بود و فرض کنیم یک باگ از حذف فایلها جلوگیری کرده باشد، باید بیش از ۲۰۰۰ بار فراخوانی میشد تا تمام دادهها حذف شوند، و فکر نمیکنم هیچ هکری آنقدر صبر داشته باشد!
API دوم، اجازه میدهد کاربر حساب کاربری خود را حذف کند، که این یک ویژگی حریم خصوصی است. و این احتمال بیشتری داشت، چون میتوانست تمام دادهها را در یک مرحله حذف کند. به یاد آوردم که صبح همان روز یک حساب موقت را حذف کرده بودم (قبل از گرفتن نسخه پشتیبان). اما لینک حذف نهایی را زمانی کلیک کرده بودم که با حساب اصلیم لاگین شده بودم.
یک باگ در میانهٔ راه باعث شده بود که حساب اصلی من به طور کامل حذف نشده باشد. دوباره بررسی کردم و دیدم که تمام نظراتم هنوز موجود هستند.
بنابراین، هیچ هکری وجود نداشت و آن شخص حائز دانش دقیق برای هدفگیری دادههای من (و صاحب تنفری شدید از صدای من) کسی نبود جز خودم!
خیالم راحت شد و توانستم بخوابم.
امروز یک اصلاحیه اضافه کردم تا مطمئن شوم که لینک حذف فقط توسط همان کاربری که درخواست داده، کلیک شود و متأسفانه باگ دوستداشتنیای که باعث نجات من شد را از بین بردم! چه ناسپاس!