تا پیش از راهاندازی اینجا، من اصلاً عادت عکس آپلود کردن نداشتم. خیلی وقت پیش چهار، پنج تا عکس همینجوری محض آزمایش روی فلیکر گذاشته بودم. اما بعد از این که اینجا را راه انداختم، به نظرم رسید که برای رنگ و رو دادن به اینجا بد نیست از تعدادی از عکسهایی که گرفتم یا دارم استفاده کنم. الان فکر میکنم که فارغ از این که اینجا را من راه میانداختم یا نه خیلی خوب است که آلبومهایم را آپلود کنم: به هر صورت این طوری اولاً ماندگاری بیشتری پیدا میکنند در ثانی خوب میدانید فکر میکنم سهیم شدن در لذت -اگر لذتی در کار باشد- باعث تشدید لذت میشود. این دقیقاً مثل آن است که آدم آلبوم عکسش را به یک دوست نشان دهد و یکی یکی در مورد عکسها برایش صحبت کند. در ضمن به خاطر روزی (لینکدونی اینجا) کاربری حساب دلیشسم را تغییر دادهام. قبلاً هر نشانی را که فکر میکردم شاید روزی به آن نیاز پیدا کنم ثبت میکردم و معمولاً اسم آن را هم عوض نمیکردم. اما الان سعی میکنم هر صفحهای را که فرصت میکنم بخوانم و فکر میکنم حداقل ارزش نگه داشتن یا علامت زدن را دارد ثبت کنم. البته همه این صفحات را یک برچسب خاص میزنم که معلوم باشد برای روزی علامتشان زدم. نمیدانم این کار تأثیر منفی در سرعت پیدا کردن آن صفحاتی که به آنها نیاز پیدا کردهام خواهد داشت یا نه (به هر حال اسمها را عوض کردهام، در ضمن به زودی به جای جستجو در حداکثر دویست یا سیصد نشانی باید در انبوهی از نشانیها جستجو کنم، مگر برچسبها به داد برسند).
روزی امروز
افق انتظار در عرصه ی اینترنت : همه اش را نخواندم، شاید یک روز بخوانم، لینک از سیبستان
وبلاگ و شرکتهای تجاری: تهدید یا فرصت : خوب ترجمه ش این نیست ولی اونی که من فهمیدم نوشتم
چیز چگونه کار می کند : لینک از خسروبیگی، شاید بعدا به درد خورد، نگهش می دارم
ابزارهای وب دو : Web Tools 2.0
حالم خوب نیست
«در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند»
… و من توقف کردهام.
واقعیتش به نظرم نوشتن، آن هم نوشتن از خود در جایی که ممکن است هر آن رهگذری -غریبه یا آشنا- نظری به آن بیندازد، خیلی خطرناک است. تمامی ضعفها، عقدهها و حماقتهای آدم، یک جا برملا میشود. اما یک خوبی هم دارد و آن این که آدم دیگر ترسی از پرده بر افتادنهای بعدی ندارد. راستش امروز داشتم با خودم فکر میکردم که آدم اگر بزرگ یک دسته آدم کوچک باشد ارزش آن را ندارد که کوچکترین یک دسته آدم بزرگ باشد. میدانم که از روی این جمله میخوانید که دارم به تمامی آدمهای اطرافم توهین میکنم و عقده خود بزرگ بینی دارم و و و … . راستش امروز کمی ناراحتم، بهتر است کمتر بنویسم و کمتر عقدهها و ضعفهایم را رو کنم.
روزی امروز
عُمَر: چهره درخشان اسلام : از وبلاگ بازگشت
گیوه بافی در سنجان : خبرگزاری میراث فرهنگی
کشف سکه های تاریخی در سنجان : خبرگزاری میراث فرهنگی
یک مجموعه عکس از سنجان و اراک : خبرگزاری میراث فرهنگی
خروسی که قدقد می کند : روزنامه کیهان
شهر زیبای سنجان : همشهری
خانه آماده است!
خوب! حالا دیگر میشود در این خانه زندگی کرد: از پنجره منظره بیرون را دید و پس از کار روزانه سر سفره روزی آن نشست! (خوب! انتظار زیادی نداشته باشید: من خیلی آدم بامزهای نیستم!)
این عکس را از حال و هوای فعلی اینجا نگه میدارم، چون رنگ و بوی اینجا -همچنان که قبلا گفتم برای جای دیگری در نظر گرفته شده بود- به نظرم خیلی خوشایند اینجا نیست. شاید اگر بعداً حوصله داشته باشم عوضش کنم. به هر حال رنگ و بو خیلی مهم نیست، مهم آن چیزیست که اینجا مینویسم. قصد دارم اینجا کمتر به کامپیوتر و اینترنت و مانند آن بپردازم (بیشتر مزخرفاتی مثل این را خواهم نوشت، در مورد مطالب اینچنینی هم زیاد خودتان را اذیت نکنید: خود من هم نمیدانم بعضی وقتها چهم میشود که اونجوری میشود!)، اما محض اشاره، اگر از فیدخوانهای آنلاین استفاده میکنید (من خودم از نت وایبز استفاده میکنم، این هم وضعیت فعلی برگه اول صفحه نتوایبز من [من ذوق بچهگانهای برای نشان دادن بازیچههایم دارم: برایتان عادی میشود!])، میتوانید با کلیک بر روی آیکون فید پایین ستون سمت راست و با استفاده از چند دکمهای که پایین صفحه مشاهده میشود، مستقیماً با استفاده از چند سرویس معروف، مشترک فید وبلاگ من شوید.
کوبریک
اینجا نوشته:
شعر
همه ما در طول زندگی روزمره، تجربههای لذتبخشی از تعامل با صحنهها، رویدادها، اجسام، جملات، آدمها و … را داشتهایم و داریم، تجربه لحظههای نابی که از لذت پر میشویم: یک جمله زیبا شاید پرمفهوم و شاید فقط خیلی رسا، تصویری ایستا که رابطه میان اجسام جا گرفته در آن حسی ناب را منتقل میکند، یک صحنه متحرک -یک تکه فیلم- که در آن تعامل اجزا ترکیبی گیرا را در برابر چشمان ما قرار میدهد یا به کمک صدا و یا موسیقی، داستانی را آن طور که به ما آن لذت دست میدهد برایمان بازگو میکند و یا در یک موقعیت بدیع با یک جمله یا حرکت فیالبداهه لذتی از همان جنس را در خود احساس میکنیم، گاهی هم این تجربه لذت بخش تنها در اثر نوازش لحظهایِ گرمای آفتاب یا خنکای نسیم به ما دست میدهد و مانند آن. گاهی این تجربه لذتبخش در یک آن به ما منتقل میشود و گاهی پس از دریافت یک کل از آن لذت میبریم. چارچوب زمانی در اینجا شاید خیلی مهم نباشد، میتوان با صرف نظر از صرف نظر کردنیها این چارچوب زمانی را یک لحظه دانست. من این لحظههای ناب را (برای خودم و به زبان خودم) از هر جنسی که باشند شعر مینامم (چون شاید آن را بیشتر در شکلی از کلام که آن را شعر مینامند یافتهام). البته واژه اینجا خیلی مهم نیست، مهم این است که حرف مرا بفهمید و بدانید از چه چیزی صحبت میکنم.
گاهی ما خودمان در ایجاد این تجربه نقش داریم. چیزی که میگوییم، مینویسیم، نشان میدهیم، میکشیم، میخوانیم، مینوازیم، میسازیم و مانند آن شعر میشود. اغلب این گفتنها، نوشتنها، نشان دادنها و مانند آن که شعر میشوند در اثر یک موقعیت خاص و یک لحظه که آن را الهام مینامند دست میدهند. بسیاری از ما به تصمیم خودمان شاعر میشویم و تلاش میکنیم یا زیاد در موقعیت الهام قرار بگیریم و یا با تحلیل شعرهای دیگران و شعرهای واقعی خودمان و کشف رازهای آنها شعر مصنوعی! بسازیم. گاهی هم این شعرهای مصنوعی گونه جدیدی از شعر میشوند: یک منظره زیبا: سعی میکنیم در قاب یک تابلوی نقاشی عناصر شعری آن را -به صورت مصنوعی- تکرار کنیم و گونه جدیدی از شعر را میسازیم. بسیاری از آنها که حرفهشان شاعریست، حجم کمی از شعرهای مصنوعیشان ما را میگیرد. حتی حجم زیادی از آن حجم کم هم به واسطه آن که شعرگونگی شعرهای ناب دیگری را در خاطر ما متبادر میکنند برای ما ارزش شعر بودن دارند. به نظر من کسانی که برای شاعر شدن تلاش کردهاند تا از رازهای کشف شده صورت نهایی کمک بگیرند کمتر موفق بودهاند تا آنها که به جای صورت نهایی خط حرکتی منجر به الهام را دنبال کردهاند. رازهای نهایی کشف شده معمولاً تبدیل به قانون میشود و ناشاعران در چارچوبهای این قانونها خود را شاعر مینمایانند و این گونه مینمایانند که داشتههای آنها شعر است. پس من و شما را به لذت بردن از آنچه در آن لذتی نیست میخوانند و احتمالاً ما را دچار آن زدگیای میکنند که از آن دنیای شعری فاصله میگیریم و احتمالاً به خاطر این فاصله، از حظ آن گونه شعری محروم میمانیم. این قانونها گهگاه نوع یک شعر را هم در دید ما تغییر میدهند: یک روایت منظوم ممکن است به خاطر زبان روایی کلی آن گیرایی داشته باشد، اما معمولاً چون به ما آموختهاند که این یک شعر خوب است آن را به صورت تکه تکه تجربه میکنیم تا بلکه در تکههای آن لذتی را که میگویند این قطعه به ما میدهد پیدا کنیم. یا بر عکس یک نثر تأثیر گذار ممکن است چون عناصر یک نظم خوب و شاعرانه را در خود دارد برگزیده شده باشد اما به دلیل اطاعت از قانون عادت، تلاش میکنیم در آن عناصر یک مفهوم گیرا یا یک زبان گویا را جستجو کنیم.
گاهی این که ندانیم چرا از چیزی لذت میبریم، همین رازگونگی، باعث میشود بیشتر از آن لذت ببریم.
مرور
وقتی نوشتههای قبلیم را میخوانم یاد اجراهای دو نفره رادیویی میافتم!
نکته
یک جمله جالب پایین اینجا نوشته:
چرا وبلاگ می نویسم؟
نمیدانم چرا احساس میکنم باید بگویم که چرا این کار را میکنم (انگار همه با هدفی وبلاگ مینویسند!). در هر صورت من (فعلا) برای حفظ و افزایش مهارتهای نوشتاریم مینویسم (شاید بعداً هدفم عوض شد!). من اعتقاد دارم که برای این خوب بتوانم صحبت کنم باید زیاد حرف بزنم (واقعیتش من آدم خیلی کم حرفی هستم و البته آن مقداری هم که حرف میزنم بیشتر با خودم است!) و همین طور برای این که بتوانم بنویسم باید نوشتن را زیاد تمرین کنم. شاید اگر تصمیم گرفتهاید وبلاگ مرا بخوانید (البته خودم میدانم که فعلاً هیچ خوانندهای ندارم، این را برای خوانندگان اعصار بعد میگویم که گذرشان به اینجا میافتد) به خاطر این حرف من تصمیمتان را عوض کنید! چون من برای خودم دارم مینویسم نه برای شما! در هر صورت این هم یک جورش هست! میتوانید تصمیمتان را بگیرید!