دربارهٔ من:
آخرین نظردهندگان:
- Anonymous دربارهٔ تماشای ریحان
- لیام دربارهٔ @hrmoh
- سمانه ، م دربارهٔ @hrmoh
- M دربارهٔ شرح یک تجربه: سیانوژن روی گوشی LG Optimus 4X
- مسعود دربارهٔ @hrmoh
مشترک شوید:
ایمیل خود را در جعبهٔ زیر وارد کنید و دکمهٔ اشتراک را بزنید.
جستجو:
تشخیص صحبت
۸۵/۰۲/۱۵نمیدانم شما در موقعیتی قرار گرفتهاید که با شخصی یا گروهی وارد بحثی شوید که بعداً متوجه شوید که احمقانه بوده و اصلاً نباید وارد آن بحث میشدید؟ زمانی که طرفتان اصلاً در موقعیتی نبوده که بحث کردن با او فایدهای داشته باشد. به هر حال من با آن که شدیداً از بحث و جدل بر سر هر چیزی گریزانم یک بار این اتفاق برایم افتاد.
حدوداً دو سال پیش از جایی به من زنگ زدند و اطلاع دادند که قصد دارند روی یک پروژه طراحی سیستم تشخیص صحبت برای زبان فارسی کار کنند و چون من قبلاً با آنها تماس داشتم و میدانستند من تجربههایی در مورد یک سیستم مشابه دارم از من خواستند که با آنها همکاری کنم. واقعیتش خیلی خوشحال شدم چون فکر کردم میتوانم به زودی درگیر یک پروژه علمی و جدی آن هم در محل زندگی خودم بشوم. اما زمانی که برای آشنایی با تیم پروژه به محل آنها رفتم تازه متوجه شدم که اصلاً تیمی در کار نیست: پیشنهاد دهنده پروژه و راهبر احتمالی آن در آینده یک کارشناس ادبیات است که تا به حال دستش هم به کامپیوتر نخورده! او نشسته بود و برای خودش یک سری دستهبندی از صداها و بخشهای کلمات و حروف صدادار و بیصدا سر هم کرده بود و به خیال خودش کار مهمی انجام داده بود: کاری آنقدر مهم که فقط کافیست کامپیوتر این تفاوتها را بفهمد و از این به بعد هر چیزی که برایش میگویی برایت تبدیل به نوشته کند. در موقعیت عجیبی قرار گرفتم: شخصی که صاحب شرکت تماس گیرنده بود را درست نمیشناختم ولی با توجه به نوع کاری که انجام میدادند و مدرک تحصیلی طرف، تصور نمیکردم آنقدر از مرحله پرت باشد که این بابا را جدی بگیرد و تازه آن طور که بعداً فهمیدم انتظار داشته باشد من یک نفره، بدون بودجه و کمک و فقط با تکیه بر بافتههای ذهن آن آقای کارشناس سیستمی به این پیچیدگی را تحویل آقایان بدهم. مسأله آنقدر برای صاحب شرکت بدیهی بود که تصور میکرد مشکل ما فقط آن است که چطور روی نرمافزار نهایی قفل بگذاریم!
خلاصه این آقا ما را به این کارشناس محترم معرفی کرد و ما که تازه متوجه عمق فاجعه شده بودیم، تلاشی بیثمر را برای به باغ آوردن طرفین آغاز کردیم. آن یکی آقا نظریهاش را ظرف پنج دقیقه توضیح داد و جالب آنجا بود که در ارائه آن هم جانب احتیاط را رعایت میکرد نکند که ما نظریه آقا را برای خودمان بدزدیم و سرش بیکلاه بماند. من اندک اندک وارد بحث شدم و دو ساعت بعد وقتی به خود آمدم که صدای بلند من برای لحظاتی محیط آن شرکت را ساکت کرد. تازه فهمیدم چقدر بیهوده دارم وقتم را تلف میکنم. قراری نداشته را بهانه کردم و هر چه زودتر از محل گریختم! به هر حال تجربهای شد که حالا هر جا موقعیت را موقعیت جدل خیز و بحث برانگیزی میبینم حتی اگر شده با موافقت ظاهری با طرف صحبتم از بحث بیهوده دوری میکنم: به هر حال احمق جلوه کردن خیلی بهتر از احمق بودن است!
چگونه فارسی را پاس بداریم؟
۸۵/۰۲/۰۷زبان از یک دیدگاه میتواند فقط یک ابزار ارتباطی باشد، ابزاری که باید از آن درست استفاده کرد تا کارکرد درستی داشته باشد. این دیدگاه میتواند در کنار دلبستگی به آن به عنوان بازماندهای از نیاکان باعث شود تا با دیدی منطقی هر جا به لحاظ ظهور عرصههای نو و ناشناخته یاریگرمان نبود، با وام گرفتن از زبانها و فرهنگهای بیگانه و در صورت لزوم واژهسازی دامنه پوشش آن را گسترش دهیم و آن را غنا بخشیم.
دلبستگی افراطی و یا شناخت نادرست از زبان و کارکردهای آن باعث شده که گهگاه زبان را به صورت یک پرچم و یک نماد ملی در آستانه نابودی ببینیم. دیدگاهی که به ما اجازه میدهد حتی برای واژههایی که از دوران کودکی بر زبان خودمان جاری بوده و حالا با تکیه بر سواد مدرسهای متوجه شدهایم اصلیت بیگانه دارد بدون توجه به عوامل شکل دهنده و تأثیرگذار بر زبان جایگزینهای مندرآوردی ارائه دهیم یا همزبانانمان را به کاربرد مجدد واژههای مرده فرابخوانیم. فرایند پیشنهاد کلمات و ترکیبهای بومی، فرایندی لازم و مؤثر است به شرط آن که وظیفه آن اتخاذ تصمیمات منطقی در قبال آینده زبان باشد و نه بازخوانی و بازنویسی گذشته زبان. ایده تلاش برای عدم قطع ارتباط با گذشتگان و حفظ ساختار باستانی زبان زمانی قابل دفاع خواهد بود که بدانیم در قبال حفظ و یا احیای ساختارهای سنتی زبان، رسایی و کارایی آن حفظ میشود. زبان ما بیش از آن که بازمانده پدرانمان باشد، ابزار ضروری ارتباطیمان است. ابزاری که کارایی نداشته باشد، دیر یا زود و به ناچار با ابزار صاحب کارایی جایگزین خواهد شد.
حفظ خلوص زبان آنقدر مهم نیست که توانمند نگاه داشتن آن. کارشناسی که محتوای تخصصی به زبان خود تولید میکند، خدمت مهمتری به زبان کرده است تا ادیبی که به شیوه امر و نهی سعی در پالایش زبان مردم کوچه و بازار دارد. به نظر من اگر میخواهیم زبانمان را حفظ کنیم بهترین خدمتی که میتوانیم به آن بکنیم این است که امکان دستیابی به دانستههای تخصصیمان را به زبان خودمان برای همعصران و آیندگانمان فراهم سازیم تا برای آنان دانستن زبان بیگانه را از یک اصل لازم به یک قابلیت انتخابی و قابل صرف نظر تبدیل کنیم.
آلبوم عکس
۸۵/۰۲/۰۳تا پیش از راهاندازی اینجا، من اصلاً عادت عکس آپلود کردن نداشتم. خیلی وقت پیش چهار، پنج تا عکس همینجوری محض آزمایش روی فلیکر گذاشته بودم. اما بعد از این که اینجا را راه انداختم، به نظرم رسید که برای رنگ و رو دادن به اینجا بد نیست از تعدادی از عکسهایی که گرفتم یا دارم استفاده کنم. الان فکر میکنم که فارغ از این که اینجا را من راه میانداختم یا نه خیلی خوب است که آلبومهایم را آپلود کنم: به هر صورت این طوری اولاً ماندگاری بیشتری پیدا میکنند در ثانی خوب میدانید فکر میکنم سهیم شدن در لذت -اگر لذتی در کار باشد- باعث تشدید لذت میشود. این دقیقاً مثل آن است که آدم آلبوم عکسش را به یک دوست نشان دهد و یکی یکی در مورد عکسها برایش صحبت کند. در ضمن به خاطر روزی (لینکدونی اینجا) کاربری حساب دلیشسم را تغییر دادهام. قبلاً هر نشانی را که فکر میکردم شاید روزی به آن نیاز پیدا کنم ثبت میکردم و معمولاً اسم آن را هم عوض نمیکردم. اما الان سعی میکنم هر صفحهای را که فرصت میکنم بخوانم و فکر میکنم حداقل ارزش نگه داشتن یا علامت زدن را دارد ثبت کنم. البته همه این صفحات را یک برچسب خاص میزنم که معلوم باشد برای روزی علامتشان زدم. نمیدانم این کار تأثیر منفی در سرعت پیدا کردن آن صفحاتی که به آنها نیاز پیدا کردهام خواهد داشت یا نه (به هر حال اسمها را عوض کردهام، در ضمن به زودی به جای جستجو در حداکثر دویست یا سیصد نشانی باید در انبوهی از نشانیها جستجو کنم، مگر برچسبها به داد برسند).
شعر
۸۵/۰۱/۳۱همه ما در طول زندگی روزمره، تجربههای لذتبخشی از تعامل با صحنهها، رویدادها، اجسام، جملات، آدمها و … را داشتهایم و داریم، تجربه لحظههای نابی که از لذت پر میشویم: یک جمله زیبا شاید پرمفهوم و شاید فقط خیلی رسا، تصویری ایستا که رابطه میان اجسام جا گرفته در آن حسی ناب را منتقل میکند، یک صحنه متحرک -یک تکه فیلم- که در آن تعامل اجزا ترکیبی گیرا را در برابر چشمان ما قرار میدهد یا به کمک صدا و یا موسیقی، داستانی را آن طور که به ما آن لذت دست میدهد برایمان بازگو میکند و یا در یک موقعیت بدیع با یک جمله یا حرکت فیالبداهه لذتی از همان جنس را در خود احساس میکنیم، گاهی هم این تجربه لذت بخش تنها در اثر نوازش لحظهایِ گرمای آفتاب یا خنکای نسیم به ما دست میدهد و مانند آن. گاهی این تجربه لذتبخش در یک آن به ما منتقل میشود و گاهی پس از دریافت یک کل از آن لذت میبریم. چارچوب زمانی در اینجا شاید خیلی مهم نباشد، میتوان با صرف نظر از صرف نظر کردنیها این چارچوب زمانی را یک لحظه دانست. من این لحظههای ناب را (برای خودم و به زبان خودم) از هر جنسی که باشند شعر مینامم (چون شاید آن را بیشتر در شکلی از کلام که آن را شعر مینامند یافتهام). البته واژه اینجا خیلی مهم نیست، مهم این است که حرف مرا بفهمید و بدانید از چه چیزی صحبت میکنم.
گاهی ما خودمان در ایجاد این تجربه نقش داریم. چیزی که میگوییم، مینویسیم، نشان میدهیم، میکشیم، میخوانیم، مینوازیم، میسازیم و مانند آن شعر میشود. اغلب این گفتنها، نوشتنها، نشان دادنها و مانند آن که شعر میشوند در اثر یک موقعیت خاص و یک لحظه که آن را الهام مینامند دست میدهند. بسیاری از ما به تصمیم خودمان شاعر میشویم و تلاش میکنیم یا زیاد در موقعیت الهام قرار بگیریم و یا با تحلیل شعرهای دیگران و شعرهای واقعی خودمان و کشف رازهای آنها شعر مصنوعی! بسازیم. گاهی هم این شعرهای مصنوعی گونه جدیدی از شعر میشوند: یک منظره زیبا: سعی میکنیم در قاب یک تابلوی نقاشی عناصر شعری آن را -به صورت مصنوعی- تکرار کنیم و گونه جدیدی از شعر را میسازیم. بسیاری از آنها که حرفهشان شاعریست، حجم کمی از شعرهای مصنوعیشان ما را میگیرد. حتی حجم زیادی از آن حجم کم هم به واسطه آن که شعرگونگی شعرهای ناب دیگری را در خاطر ما متبادر میکنند برای ما ارزش شعر بودن دارند. به نظر من کسانی که برای شاعر شدن تلاش کردهاند تا از رازهای کشف شده صورت نهایی کمک بگیرند کمتر موفق بودهاند تا آنها که به جای صورت نهایی خط حرکتی منجر به الهام را دنبال کردهاند. رازهای نهایی کشف شده معمولاً تبدیل به قانون میشود و ناشاعران در چارچوبهای این قانونها خود را شاعر مینمایانند و این گونه مینمایانند که داشتههای آنها شعر است. پس من و شما را به لذت بردن از آنچه در آن لذتی نیست میخوانند و احتمالاً ما را دچار آن زدگیای میکنند که از آن دنیای شعری فاصله میگیریم و احتمالاً به خاطر این فاصله، از حظ آن گونه شعری محروم میمانیم. این قانونها گهگاه نوع یک شعر را هم در دید ما تغییر میدهند: یک روایت منظوم ممکن است به خاطر زبان روایی کلی آن گیرایی داشته باشد، اما معمولاً چون به ما آموختهاند که این یک شعر خوب است آن را به صورت تکه تکه تجربه میکنیم تا بلکه در تکههای آن لذتی را که میگویند این قطعه به ما میدهد پیدا کنیم. یا بر عکس یک نثر تأثیر گذار ممکن است چون عناصر یک نظم خوب و شاعرانه را در خود دارد برگزیده شده باشد اما به دلیل اطاعت از قانون عادت، تلاش میکنیم در آن عناصر یک مفهوم گیرا یا یک زبان گویا را جستجو کنیم.
گاهی این که ندانیم چرا از چیزی لذت میبریم، همین رازگونگی، باعث میشود بیشتر از آن لذت ببریم.