شب زيبايي بود : شب ميلاد حسن. آسمان روشن بود، ماه هم ميخنديد.
و ستاره خنديد،
و حسن هم آمد،
و عجب نوري بود!
و چه زيبا صورت!
اي خداي شب و روز!
توعجب ميداني! كه چنين انساني به جهان ميخواني.
و خدا نام گذاشت
و«حسن» را بگماشت
تا بخوانند حسن را به «حسن» كه حسن نيكترين نيكان است!
و خدا ميداند
كه حسن با زشتي
هر زمان ميجنگيد
با سلاح صبرش
گاه با صلح و گهي با رزمش
با بدان ميجنگيد
واگر صلح نمود
مسأله ترس نبود...
|