آمار موضوعی

دسته‌بندی موضوعی – آماری می‌تواند به خود آدم و خواننده نوشته‌های آدم نشان دهد که ذهن وبلاگنویس درگیر چه موضوعاتی است و به صورت روزمره با چه مقوله‌هایی برخورد دارد مخصوصاً اگر وبلاگ، یک وبلاگ شخصی باشد. البته اوایل قصد داشتم از موضوعات کاری خودم هیچ حرفی اینجا به میان نیاورم، ولی خوب آدمی که تقریباً تمامی روزش با یک سری درگیریهای خاص می‌گذرد نمی‌تواند از آنها در آینه‌های زندگی روزمره‌اش بازتابی نشان ندهد.

موضوعات نوشته ها

یک ایرانی

امشب کانال سه تکه‌هایی از فیلم ترمینال اسپیلبرگ را نشان داد. در این فیلم ویکتور که اهل کشور خیالی کراکوژیاست پس از ورود به فرودگاهی در نیویورک به جهت آغاز جنگ داخلی در کشورش و به رسمیت شناخته نشدن حکومت کشورش توسط آمریکا مجبور می‌شود مدتی طولانی در فرودگاه ماندگار شود. The Terminal در بین تحلیلهای فیلم اشاره شد به این که داستان این فیلم اقتباسی از سرگذشت واقعی یک ایرانی است که در فرودگاهی در فرانسه به سرنوشتی مشابه دچار شده بوده. مسأله جالبی بود، فکر کردم ارزش دارد جستجویی در مورد آن بکنم: آنچنان که در منابع آمده این ایرانی (مهران کریمی ناصری) بعد از آن که طبق ادعای خودش پس از ورود به فرودگاه شارل دوگل پاریس در سال ۱۹۸۸ مدارک شناسایی و پناهندگیش ربوده شد و نتوانست هویت خود را به اثبات برساند به دلیل آن که راه پس و پیش نداشت مقیم فرودگاه شد. حتی با وجود آن که در سال ۱۹۹۹ دولت فرانسه به او اجازه اقامت موقت و گذرنامه پناهندگی داد به دلیل آن که او (گویا به لحاظ مشکلات روانی پیش آمده) منکر هویت ایرانی خود شد و ادعا کرد هویت وی درست شناسایی نشده حاضر نشد قدم به خاک فرانسه بگذارد. او که گویا هنوز هم ساکن فرودگاه شارل دوگل فرانسه است و خود را «آقا، آلفرد» می‌نامد با همراهی یک نویسنده انگلیسی کتابی از زندگی خود به نام مرد ترمینال به چاپ رسانده است و تا کنون دو فیلم (+ و +) نیز با اقتباس از ماجرای او ساخته شده است (هر چند هیچگاه رسماً اعلام نشده که داستان فیلم اسپیلبرگ مقتبس از زندگی اوست اما به گزارش برخی منابع از جمله مجله گاردین شرکت سازنده فیلم (دریمورکز) دویست و پنجاه هزار دلار بابت حق امتیاز داستان کریمی ناصری به او پرداخت کرده است).

روزی امروز

آرزوهای بزرگ

یک بار گفته‌ام که اینجا و این نام (گزیر) را برای کار و فکر دیگری در نظر داشتم. اما الان و با شرایطی که دارم فکر نمی‌کنم حداقل فعلاً مرد این کار باشم، برای این همین خلاصه‌ای از طرحی را که در سر داشتم اینجا توضیح می‌دهم.

گزیر
ادامه خواندن “آرزوهای بزرگ”

روزی امروز

دنیای برچسبها

قدیمیها ضرب المثلی دارند که می‌گوید:

هر چیز که خوار آید

یک روز به کار آید

پدرم به سفارش همین ضرب المثل عادت دارد وقتی توی کوچه‌ها راه می‌رود اگر پیچی، مهره‌ای یا هر چیز ریزی سر راهش ببیند برمی‌دارد می‌گذارد جیبش و می‌آورد خانه! این شده که ما در خانه چهار پنج قوطی از این جور آت و آشغالها داریم و هر دفعه قصد سوئی به جانشان می‌کنیم به ضرب مثل کله می‌شویم!

الغرض! علت نقل این روایت آن بود که بگوییم حالا حکایت ماست! از دست دادن یادگاریهایی از دوران دانشجویی که دوستشان داشتم (مثل یک ویرایشگر متن گرافیکی مبتنی بر داس و چند پروژه درسی دیگر) باعث شده دچار وسواس شدیدی بشوم و تقریباً هر آت و آشغالی را که روی کامپیوتر تولید می‌کنم یا روی اینترنت به هر نشانیی که برمی‌خورم و حس می‌کنم روزی ممکن است به کارم بیاید یک جا نگه می‌دارم. این شده که مثلاً اگر داشته‌ام روی یک طرح گرافیکی کار می‌کرده‌ام چون عادت دارم معمولاً هر جا تصمیم جدیدی می‌گیرم یا به مرحله جدیدی از کار می‌رسم، یک کپی جداگانه از کار تا آن لحظه را نگه می‌دارم، گاهی حجم این فایلهای میانی باورنکردنی شده. چون گاهی هم نتیجه این وسواسها به کار آمده و به دردم خورده‌اند فکر می‌کنم با توجه به آن که نگهداری این آت و آشغالها هزینه آنچنانی ندارد ادامه این روند ضرری ندارد که هیچ، فایده هم دارد.

بحث اصلیم اینجا چیز دیگریست. چه شما وسواسهایی شبیه من داشته باشید چه نداشته باشید، اگر روزانه چند ساعت را پای کامپیوتر بنشینید به مرور زمان داشته‌هایی برای نگه داشتن و بعداً دوباره پیدا کردن و مراجعه کردن خواهید داشت و برای بازیابی احتمالاً مثل من به این واقعیت رسیده‌اید که جستجوی نام فایلها همه جا راهکار کارامدی نیست. در خیلی از موارد نامها را به یاد نمی‌آوریم یا آنچه ما در ذهن داریم با نام واقعی متفاوت است. روش جدیدی که اخیراً دارد جهانشمول می‌شود برچسب گذاری آیتمهاست، از نشانیهای اینترنتی و عکسها شروع شده (حدس می‌زنم البته!) و دارد به همه چیز حتی خود آدمها سرایت می‌کند.

یکی از دلایل موفقیت شیوه برچسبگذاری این است که شخصی و سلیقه‌ای است. مثلاً چون من در محتویات این نشانی اینترنتی اسم شهر محل زندگیم را دیده‌ام آن را با نام شهر محل زندگیم برچسب می‌زنم. حالا به احتمال قوی برای بسیاری دیگر ممکن است این نشانی از جنبه‌های دیگر اهمیت پیدا کند: جنبه‌های ادبیاتی، تاریخی، سیاسی و مانند آن. اما من هر دفعه این نشانی را بخواهم دوباره پیدا کنم به احتمال قوی با اسم شهر محل زندگیم به آن می‌رسم.

اما اینجا یک مشکل دیگر هم وجود دارد: حداقل برای من وجود دارد و آن این است که برچسبگذاری مؤثر به منظور بازیابی آیتمها بیشتر به این بستگی دارد که من چقدر از خودم شناخت داشته باشم و چقدر یادم باشد که برای چه چیزی دارم برچسب می‌زنم. در واقع خیلی از برچسبگذاریها -برای من به شخصه- مثل این بوده که نشانیی را به من بدهند و از من بخواهند موضوعات آن را بگویم! من فکر می‌کنم در زمان برچسبگذاری پیش از آن که سعی کنیم آیتمها را از دید موضوعی دسته‌بندی کنیم باید سعی کنیم به این فکر کنیم که «اگر فردا من خواستم این آیتم را دوباره پیدا کنم احتمالاً چه برچسبی را جستجو خواهم کرد؟» این مسأله باعث می‌شود تا از این روش و از این ابزار استفاده مؤثرتری بکنیم و مجبور نباشیم هر چند وقت یک بار برای حذف زوائد برچسبها و سازماندهی مجدد آنها وقت تلف کنیم.

روزی امروز