بازی کوبیدن سر به سبک زیدان : و البته بدجنسی به سبک ایتالیایی (ایمیل طراح بازی را نگاه کنید)
Author: حمیدرضا
امتحان فلسفه
استاد فلسفله روز امتحان نهایی صندلیش را روی میز گذاشت و گفت: «سؤال امتحان این است: بر اساس آموختههای فلسفیتان در این کلاس ثابت کنید این صندلی وجود ندارد.»
همهی دانشجویان مشغول شدند: مدادها مینوشتند و پاککنها پاک میکردند تا ثابت شود آن صندلی وجود ندارد غیر از یک نفر که ظرف سی ثانیه جوابش را نوشت و برگه را تحویل داد.
روز اعلام نمرهها همه با کمال تعجب متوجه شدند که بالاترین نمره را همان دانشجویی گرفته که برگهاش را زودتر از همه تحویل داده!
جواب آن دانشجو به سؤال امتحان فقط این دو کلمه بود: «کدام صندلی؟»
توصیه هایی برای جستجوی بهتر در اینترنت
هر جویندهای یابنده نیست. جویندهای یابنده است که در جای درست و با روش درست دنبال هدفش باشد. دفعهی بعد که خواستی بفهمی چطور می شود بهتر در اینترنت جستجو کرد؟ این نکتهها را در نظر داشته باش:
انگار می دانستم
پخش مستقیم بازی ایتالیا-آلمان را ندیدم، پرتقال-فرانسه را هم همینطور (مثل خیلی بازیهای دیگر که با ساعت خواب یک آدم خوشخواب تداخل میکرد!). قبل از این دو بازی هم حدس نمیزدم که کدامیک برنده خواهد بود (راستی اگر دوست داشته باشید میتوانید حدسهای من در مورد جام جهانی را پیش از شروع شدنش اینجا ببینید). اما صبح فردای هر کدام از همان بازیها، پس از بیدار شدن جالب بود که یک جورهایی انگار میدانستم چه تیمی برده! ایتالیا-آلمان را با کمی ناراحتی و پرتقال-فرانسه را با کمی آسودگی خاطر! برایم عجیب بود، گفتم یک جا بنویسمش بلکه بعداً اگر باز هم اتفاق افتاد بدانم که قبلاً سابقهی دانستن نتیجهی اتفاقی که در جریانش نبودهام را داشتهام!
روزی امروز
مای اسپیس اسلامی : مسلم اسپیس! : کپی اسلامی شبکه اجتماعی پرطرفدار مای اسپیس که برای زبان و محتوی محدودیتهای خاص خود را دارد و از زنان عضو فقط عکس باحجاب میپذیرد.
جشن رخوت
رقص گاه به گاه نسیم را
درختان
هلهلهکنان و کفزنان به سرور میایستند.
زمین
سرمست و سبز
زیر آفتاب
دراز کشیده
و خواب فصل میوههای رسیده را میبیند.
گنجشکها
فارغ از جستجوی همیشه
فراغت یک بعدازظهر تابستانی را به جیک جیک نشستهاند!
آسمان اما
بیتفاوت و سرد
گویی
در ورای رخوت خوشایند امروز زمین
تشویشی دوباره را
به انتظار ایستاده است.
جانیان دوست داشتنی
اگر اهل تلویزیون دیدن باشید با فیلمهای سینمایی هندی آن احتمالاً آشنایی دارید. فیلمهایی که سابق بر این ویژگی عمدهی آنها داستانهای پر از مصیبت، عاطفه و سوز و گداز آنها بود که معمولاً در یک دورهی زمانی چند ساله یا چند ده ساله اتفاق میافتاد.
سری جدید فیلمهای انتخابی صدا و سیما ویژگی عمدهی دیگری دارند و آن پر بودن آنها از خشونت است، آن هم نوعی خشونت کور و بیقانون. در واقع آدمهای خوب این فیلمها جانیانی هستند که داستان فیلم طرفدار آنهاست. آنها معمولاً از تمام شخصیتهای دیگر فیلم خطرناکترند و یکه و تنها مجری قانونی میشوند که برای مجرمان مجازاتی به شکل جنایتهای فجیع در نظر میگیرد. قهرمان این فیلمها معمولاً خود قانون شکنی است که با انگیزهی انتقامجویی شخصی دشمنانش را به فجیعترین و جنایتآمیزترین شکل ممکن مجازات میکند. به عنوان نمونه در فیلمی که امشب کانال سه پخش کرد قهرمان داستان به کمک جمعیت همراهش دشمنانش را زنده زنده سوزاند! در واقع به نظر میرسد این فیلمها فقط ساخته شدهاند تا تماشاگرانشان از خشونت افراطی موجود در آنها لذت ببرند (لذتی از نوع لذت مردم رم وقتی که تماشاگر نبرد خونین گلادیاتورها یا دریده شدن بردگان توسط شیرهای گرسنه بودند).
سؤال اینجاست که صدا و سیمایی که هر زمان مجالش را پیدا میکند برای کودکان ساکن کشورهای غربی دل میسوزاند که به خاطر خشونت فیلمهای هالیوودی دچار مشکلات رفتاری و اخلاقی میشوند در هنگام انتخاب این گونه فیلمها به تأثیر آنها بر روی مخاطبانشان فکر نمیکند؟ فیلمهایی که عملاً مشوق اجرای فردی قانون هستند و میتوانند باعث شوند افراد تحت تأثیر آنها هر جا که احساس کردند مورد ظلم واقع شدهاند و میتوانند ظالم را به سزای عملش 😉 برسانند عدالت را به دست خود اجرا کنند.
حاشیه: بعضی وقتها خیلی بد مینویسم، به قول معروف جان میکنم تا آن چیزی را که میخواهم بگویم. قصد داشتم متن این نوشته را دوباره بنویسم، اما اولاً گفتم خوب به اندازهی ارزش محتوایش قابل فهم هست و بعد (ثانیاً) اگر دوباره بنویسم چه تضمینی وجود دارد که بهتر مینویسم؟ به هر حال گفتم بنویسم که بدانید خودم هم میدانم بعضی وقتها (یا بیشتر وقتها یا همیشه) چقدر حرفهایم سنگین و نامفهوم است.
روزی امروز
ببخشید؟! : ۱۵ ماه، ۱۰ نیروی ثابت، ۴،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ دلار! (البته فقط تا حالا!)
عکسهای جالبی از حیات وحش و … : عکسهای یک کاربر فلیکر
دیوانگی جزئی
هر کدام از ما احتمالاً دارای ویژگیهای شخصیتیی هستیم که برای دیگران و گاهی حتی برای خودمان عجیب، غیرطبیعی و یا گاهی خندهدار به نظر میرسد.
یکی از دوستان دورهی دانشگاهم آدم بسیار پرحرف و خوش خندهای بود که اگر حال و حوصلهی تحملش را داشتید میتوانستید از همصحبتی با او لذت ببرید. آن روز وسط یک تعطیلی چندروزه بود و تقریباً خوابگاهها خالی شده بود. او برای این که تنها نباشد آمده بود اتاق من که البته من هم همهی هماتاقیهایم رفته بودند خانه. روز روز انتخابات بود و ما میخواستیم برویم رأی بدهیم. شناسنامههایمان را برداشتیم و دوتایی به طرف محل رأی گیری که فاصلهاش با خوابگاه نسبتاً زیاد بود راه افتادیم. این دوست من بین راه به صورت عجیبی گیر داده بود به من که «اگه رفتی اونجا یه دفعه شناسنامهتو جانذاری! حواستو جمع کن!» من که این توصیهی بدون مناسبت دوستم برایم غیرعادی مینمود عجیب جا خورده بودم. به هر حال در تمام طول راه او این توصیه را تکرار میکرد در حالی که از تصور این که من چطور شناسنامهام را آنجا جا خواهم گذاشت از خنده داشت میترکید. من هم که فکر میکردم بالاخره او امروز ما را اینجوری «گرفته»، با خندهها و شوخیهایش همراهی میکردم. تا این که پس از مدتی در صف ماندن رأیمان را دادیم و برگشتیم به خوابگاه و اتفاق عجیبتر اینجا افتاد: دوست من بعد از حدود نیم ساعت تازه متوجه شد که شناسنامهاش را جا گذاشته! سراسیمه و نگران به محل برگشتیم و پس از مدت نسبتاً زیادی پرس و جو و البته با کمی دردسر شناسنامه را پیدا کردیم و پس گرفتیم. در راه برگشت دوست من هیچ صحبتی راجع به قضیه نکرد و اصلاً دل و دماغی برای شوخی و خنده نداشت. به هر صورت ماجرا ماجرایی نبود که بشود تعریفش نکرد و تا چند روز بعد نقل محافل خندهبارگی و مسخرگی آشنایان بود.
پرهیز از اختراع مجدد چرخ
دیشب تلویزیون در یک بخش خبری (اگر اشتباه نکنم) مصاحبهی کوتاهی را پخش کرد که در آن مدیرعامل شرکت گسترش انفورماتیک (باز هم اگر اشتباه نکنم) دربارهی محصول اخیر این شرکت یعنی همان کامپیوتر به اصطلاح ملی (با نام علمی 😉 کلونایزر) توضیحاتی را ارائه میداد.
پیشتر بگویم که این محصولات یا طرحهایی که پسوند ملی ته آنها چسبانده میشود در نظر من نمایانگر حاکمیت یک تفکر مسخره و قدیمی است که تلاش دارد در محدودهی مرزهای جغرافیایی ایران یک نسخهی مینیاتوری کاملاً مستقل از جهان را بسازد که بتواند به راحتی در موقعیت بحرانی بدون مشکل با همهی دنیا قطع رابطه کند. تفکری که سابق بر این تلاش داشت در همه چیز «خودکفا» شود و امروز دوست دارد یک نسخهی «ملی» از هر چیزی را داشته باشد هر چند در تولید و یا پیادهسازی آن «چیز ملی» کاملاً خودکفا نباشد. این تفکر، هزینه کردن به گونهای سرسامآور را راهکار نهایی دستیابی به اهداف خود میداند و بدون توجه به میانافزار لازم برای دستیابی به توسعه و پیشرفت که همانا پرورش و حمایت از نیروی انسانی تواناست فقط به بزرگتر شدن غولهای پرنفوذ مافیای جذب بودجههای دولتی کمک میکند. غولهایی که به پشتوانهی سرمایه و رابطه، مجری پروژههای ملی میشوند و بدنهی علمی آنها را معمولاً مدرک گرفتههایی تشکیل میدهند که دست توانمند ایرانیشان خارج از چارچوبهای سازمانهایی که از آنها حقوق میگرفتهاند تجربهی قابل ارائهای ندارد و تجارب قابل ارائهی آنها در سازمانهای مذکور نیز چیزی در حد تعارفات معمول سازمانهای دولتی با مدیران عالیرتبهیشان است.
مصاحبهشونده در بخشی از صحبتهایش اشاره میکرد که آنها قصد نداشتهاند چرخ را از نو اختراع کنند و به همین دلیل کامپیوتر ملی سیستم عاملش ویندوز است! این گفته از نظر من یعنی این که آقایان اگر اراده میکردند مشکلی با اختراع مجدد چرخی از آن نوع نداشتند و صـِـرف ملاحظهی تنگی وقت دست به آن اقدام حماسی نزدهاند (چه بسا این جمله توجیهی باشد بر به انجام نرساندن تعهداتی که بدون مطالعه زیر بار آن رفتهاند و به مرور زمان دریافتهاند که دست توانمند ایرانی از عهدهی انجام آن برنمیآید). در ادامهی تبیین تصمیم غرورآمیز احتراز از اختراع مجدد چرخ اشاره شد که «… اما یک پوسته یا Shell برای این سیستم عامل ساخته شده که همهی ابزارها را در اختیار کاربران میگذارد» و همزمان تصویر صفحهی اول این پوستهی مسحورکننده را به نمایش گذاشتند که اگر اشاره نمیشد که این بخشی از پروژهی کامپیوتر ملی است من تصور میکردم تصاویر مذکور بخشی از پروژهی ملی شبیهسازی کاغذبازی اداری است: تصویر یک اتاق کار که مثلاً کاربر برای اسکن باید روی -نمیدانم مثلاً- عکس یک دسته کاغذ کلیک میکرد و مانند آن. به هر حال آن تصویر و آن نرمافزار، نمایانگر میزان توانایی مجریان طرحهای مذکور است که کار شاخص و قابل عرضهشان برای دوربینهای تلویزیونی در پروژههایی شبیه به این، حداکثر چیزی در حد همان صفحهی مسخرهی کارتونی است و سرانجام ِ دستاوردهای آنها -پس از طی شدن عمر خبریشان- خاک خوردن در انبارهای خریداران بخشنامهای دولتیشان خواهد بود.