مصاحبه

هفته‌نامه‌ی عصر ارتباط در یکی از شماره‌های اخیر خود مصاحبه‌ی جالبی دارد با مدیرعامل شرکت سروش‌رسانه. محور بحث قضیه‌ی تولید گوشی تلفن همراه است اما در این میان صحبتهایی مطرح می‌شود که تا حدود زیادی می‌تواند روشنگر سطح فکر و نوع تلقی مدیران و گردانندگان دولتی یا متکی به دولت ِ فناوری اطلاعات کشور از فناوریهای روز و نحوه‌ی برخورد با آنها باشد. تکه‌هایی از صحبتهای مصاحبه‌شونده را به عینه نقل می‌کنم:

دسترسی به اینترنت لازم است اما كافی نیست. وقتی دسترسی به اینترنت ایجاد می‌شود، ما از ریخته‌های دیگران استفاده می‌كنیم. بسیاری از این سایتهایی كه هم اكنون در دسترس افراد جامعه قرار دارد سایتهای مخربی هستند چه از نظر سیاسی، مذهبی و یا اخلاقی. بنابراین در كنار توسعه‌ی شبكه باید حضورمان را در این بستر پررنگ كنیم. از همین رو با هماهنگیهایی كه انجام شد، قدمهای موثری در زمینه فیلترینگ برداشته شد. من نمی‌خواهم وارد بحث فیلترینگ شوم، چون بحث پیش‌پا افتاده‌ای است و دنیا به این موضوع رسیده كه باید فیلترینگ صورت گیرد و اگر زمانی بحث حقوق بشر مطرح می‌شود، همه داستان است. تمامی انسانها نیز خود را فیلتر می‌كنند و در مملكت ما نیز قدمهای خوبی در این زمینه برداشته شده است.

 

موضوع اینترانت ملی گام موثری است كه بتوانیم جامعه را ایمن‌سازی و از آسیبهای جدی اینترنت حفظ كنیم ضمن اینكه در این میان هزینه‌‌ها نیز تعدیل خواهد شد.

 

… راه‌اندازی ایران‌سیما یكی از گامهای اساسی است كه در جهت تولید محتوا برداشته شده است …

 

سازمان صدا و سیما می‌تواند ساكت بنشیند و یكی گوشی تولید كند و بعد بگوید مسئولیت انتقال صدا و تصویر با من است و من این سرویس را ارائه خواهم داد، …، اگر از چند جهت به این موضوع نگاه كنیم، تولید گوشی تلفن همراه یكی از وظایف ماست. اگرنه چرا نرفتیم در صنعت یخچال‌سازی سرمایه‌‌گذاری كنیم! …

در این صفحه می‌توانید متن کامل مصاحبه‌ی مدیر کاملاً خصوصی ِ :mrgreen: سروش رسانه را با عصر ارتباط مطالعه کنید.

از ماست که بر ماست

 

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست

واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست

بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:

«امروز همه روی زمین زیر پر ماست،

بـر اوج فلک چون بپرم -از نظـر تــیز-

می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست

گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد

جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست.»

بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید

بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست:

ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی،

تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست،

بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز

وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست،

بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی

وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست،

گفتا: «عجب است! این که ز چوب است و ز آهن!

این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست؟!»

پر خویش بر او دید

چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید

گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.»

منسوب به ناصرخسرو

چند نقل قول

۱- این یکی را از رادیو شنیدم، می‌گفت یکی از معصومین ( احتمالاً امام علی (ع) ) گفته که «مردم به عمل کردن به آن چیزی که می‌دانند نیازمندترند تا دانستن آن چیزی که نمی‌دانند.» از این حرف خیلی خوشم آمد، چون فکر می‌کنم پیش از این که آن را بشنوم عملاً و توی زندگی خودم برمبنای آن عمل می‌کرده‌ام البته شاید با کمی اغماض: تمایل زیادی به دانستن آنچه نمی‌دانم و می‌دانم به این زودیها کاربردی برایم نخواهد داشت ندارم (هر چند خیلی هم توی بورس باشد) ولی در مورد عمل کردن به آنچه که می‌دانم …! 😉

۲- این یکی را توی روزنامه خواندم، نوشته بود هیتلر گفته: «تاریخ را پیروزمندان می‌نویسند!»، جای فکر دارد و فکر می‌کنم تا حد زیادی درست است. حتی می‌شود آن را اصل قرار داد و در مورد این که پیروز واقعی بعضی منازعات تاریخی چه کسی بوده بحث کرد.

۳- رفته بودم دندانم را بکشم (عقل بالا را بکشم و عقل پایین را که شدیداً اذیتم می‌کرد با جراحی برایم بیرون بیاورد)، در لحظات انتظار، مجله‌ای برداشتم و آن را ورق زدم. توی یک صفحه از آن مجموعه مطالب جالبی دیدم که در آن لحظه چشمم را گرفت و برای استفاده بعدی با موبایل دو سه تا عکس از آن گرفتم. بعداً که آمدم آن را دوباره بخوانم واقعیتش متوجه نشدم که از کدام مطلب خوشم آمده! احتمالاً جو وحشت (یا شوق) عمل جراحی رویم تأثیر منفی (یا مثبت 😉 ) گذاشته بوده! به هر حال این یکی را که از «مقالات شمس تبریزی» نقل شده بود اینجا می‌آورم:

آن یکی در سرما می‌لرزید. کسی از دور می‌آمد. گفت: «کبریت فروشی؟»، آن یک (با افتخار) گفت: «نه پزشکم.»، گفت: «کاش کبریت فروش بودی».

راستی! این هم یک عکس از دندان کشیده شده‌ام:

دندان عقل بالا

پرهیز از اختراع مجدد چرخ

دیشب تلویزیون در یک بخش خبری (اگر اشتباه نکنم) مصاحبه‌ی کوتاهی را پخش کرد که در آن مدیرعامل شرکت گسترش انفورماتیک (باز هم اگر اشتباه نکنم) درباره‌ی محصول اخیر این شرکت یعنی همان کامپیوتر به اصطلاح ملی (با نام علمی 😉 کلونایزر) توضیحاتی را ارائه می‌داد.

پیشتر بگویم که این محصولات یا طرحهایی که پسوند ملی ته آنها چسبانده می‌شود در نظر من نمایانگر حاکمیت یک تفکر مسخره و قدیمی است که تلاش دارد در محدوده‌ی مرزهای جغرافیایی ایران یک نسخه‌ی مینیاتوری کاملاً مستقل از جهان را بسازد که بتواند به راحتی در موقعیت بحرانی بدون مشکل با همه‌ی دنیا قطع رابطه کند. تفکری که سابق بر این تلاش داشت در همه چیز «خودکفا» شود و امروز دوست دارد یک نسخه‌ی «ملی» از هر چیزی را داشته باشد هر چند در تولید و یا پیاده‌سازی آن «چیز ملی» کاملاً خودکفا نباشد. این تفکر، هزینه کردن به گونه‌ای سرسام‌آور را راهکار نهایی دستیابی به اهداف خود می‌داند و بدون توجه به میان‌افزار لازم برای دستیابی به توسعه و پیشرفت که همانا پرورش و حمایت از نیروی انسانی تواناست فقط به بزرگتر شدن غولهای پرنفوذ مافیای جذب بودجه‌های دولتی کمک می‌کند. غولهایی که به پشتوانه‌ی سرمایه و رابطه، مجری پروژه‌های ملی می‌شوند و بدنه‌ی علمی آنها را معمولاً مدرک گرفته‌هایی تشکیل می‌دهند که دست توانمند ایرانیشان خارج از چارچوبهای سازمانهایی که از آنها حقوق می‌گرفته‌اند تجربه‌ی قابل ارائه‌ای ندارد و تجارب قابل ارائه‌ی آنها در سازمانهای مذکور نیز چیزی در حد تعارفات معمول سازمانهای دولتی با مدیران عالیرتبه‌یشان است.

مصاحبه‌شونده در بخشی از صحبتهایش اشاره می‌کرد که آنها قصد نداشته‌اند چرخ را از نو اختراع کنند و به همین دلیل کامپیوتر ملی سیستم عاملش ویندوز است! این گفته از نظر من یعنی این که آقایان اگر اراده می‌کردند مشکلی با اختراع مجدد چرخی از آن نوع نداشتند و صـِـرف ملاحظه‌ی تنگی وقت دست به آن اقدام حماسی نزده‌اند (چه بسا این جمله توجیهی باشد بر به انجام نرساندن تعهداتی که بدون مطالعه زیر بار آن رفته‌اند و به مرور زمان دریافته‌اند که دست توانمند ایرانی از عهده‌ی انجام آن برنمی‌آید). در ادامه‌ی تبیین تصمیم غرورآمیز احتراز از اختراع مجدد چرخ اشاره شد که «… اما یک پوسته‌ یا Shell برای این سیستم عامل ساخته شده که همه‌ی ابزارها را در اختیار کاربران می‌گذارد» و همزمان تصویر صفحه‌ی اول این پوسته‌ی مسحورکننده را به نمایش گذاشتند که اگر اشاره نمی‌شد که این بخشی از پروژه‌ی کامپیوتر ملی است من تصور می‌کردم تصاویر مذکور بخشی از پروژه‌ی ملی شبیه‌سازی کاغذبازی اداری است: تصویر یک اتاق کار که مثلاً کاربر برای اسکن باید روی -نمی‌دانم مثلاً- عکس یک دسته کاغذ کلیک می‌کرد و مانند آن. به هر حال آن تصویر و آن نرم‌افزار، نمایانگر میزان توانایی مجریان طرحهای مذکور است که کار شاخص و قابل عرضه‌شان برای دوربینهای تلویزیونی در پروژه‌هایی شبیه به این، حداکثر چیزی در حد همان صفحه‌ی مسخره‌ی کارتونی است و سرانجام ِ دستاوردهای آنها -پس از طی شدن عمر خبریشان- خاک خوردن در انبارهای خریداران بخشنامه‌ای دولتیشان خواهد بود.

چطور درست رونویسی کنیم؟

از این نوشته به قلم الکس هلویس خوشم آمده، آنقدر که دوست داشتم اگر فرصتی و حوصله‌ای پیدا کردم فارسیش کنم. این نوشته یک ترجمه‌ی آزاد از آن مطلب است.

نمره‌های نهایی این ترم را همین الان رد کردم. این کار همیشه برایم مثل برداشته شدن باری سنگین از روی دوشم است، اما این دفعه چون اینها آخرین نمره‌هایی خواهد بود که برای دانشجویان دانشگاه بوفالو رد می‌کنم باعث احساس فراغ بال و آسودگی بیشتر من شده. به همین خاطر فکر می‌کنم الان همان طور که بچه‌ها می‌گویند موقع «درس پس دادن» من است.

من برای پروژه‌ی نهایی باید ۲۴ ساعت خانه می‌ماندم. دانشجویان باید پروژه‌هایشان را به صورت فایل متنی برای من می‌فرستادند که اکثراً پروژه‌ها را به صورت فایل ورد فرستادند. در مورد پروژه‌ها تذکر داده بودم که «انتظار دارم همه به شیوه‌ای قابل تقدیر عمل کنند» و گفته بودم که کپ زدن یا کمک گرفتن از دیگران را کار درستی نمی‌دانم.

من ترجیح می‌دهم دانشجویانم تقلب نکنند. درست است که آنها در واقع به این صورت سر خودشان کلاه می‌گذارند اما علاوه بر آن این کار بر روی جامعه نیز تأثیرات منفی خاص خود را می‌گذارد. آنچه در این باره بیشتر مرا آزار می‌دهد آن است که این کار نوعی بی‌احترامی است: بی‌احترامی به من، به همکلاسیهایشان، به دانشگاه، به نظام آموزشی، به خود آنها و همچنین به من (این را که قبلاً نگفته بودم؟). این کار مخصوصاً زمانی برایم آزاردهنده‌تر می‌شود که نوع کپ زدن آنها نشان می‌دهد (یا شاید یادآوری می‌کند) که من آدم احمقی هستم.

بنابراین برای این که به دانشجویان در سراسر کشور کمک کنم بهتر کپ بزنند و خودشان را از آسان لو رفتن و برانگیخته شدن خشم دانشکده‌ی محل تحصیلشان مصون نگه دارند و به این ترتیب محیط دانشجویی یکدست‌تری ایجاد کنند توصیه‌های زیر را بر اساس تجربه‌ی اخیر بازبینی پروژه‌ها ارائه می‌کنم:

ادامه خواندن “چطور درست رونویسی کنیم؟”

یا امامزاده علی دایی!

«” آنقدر با سر به دیوار خانه‌مان هد زدم که گچ دیوار خانه‌مان ریخت ”.»

ای آدمهای «پست و حقیر»! ای شماها که فکر می‌کنید فوتبال فقط یک بازی است با یک توپ و دو دروازه و چند نفر فوتبالیست که البته همگی غیر از یک نفر جزء «جماعت لمپن» و از «سطح فرهنگی خاص» هستند! فکر کردید فوتبال به همین سادگی است که «زمان بازی که می‌شود همه کارشناس می‌شوید»؟

دایی
«با افتخار ممکلمتمان چه می‌کنید؟» «عوض روحیه دادن و تشویق» و گفتن این که الهی صد سال دیگر کاپیتان تیم ملی باشی فقط به خاطر این که «تیم چهارم جهان را» نبردیم «کاپیتان تیم را که حتی یک پاس اشتباه هم نداده است» (چون اصلاً توپی به پایش نخورده و اگر هم خورده پاس نداده) «زیر انتقاد و فحش می‌گیرید و اشک او را در می‌آورید»؟ «خجالت هم خوب چیزی است به خدا. بس کنید آقایان. بس کنید. راه‌های بهتری هم برای ابراز وجود هست.» مگر نمی‌گویید بازی مکزیک را! در آن بازی «میرزاپور پاس اشتباه داده است، مهدوی‌کیا می‌خواهد از ۵۰ متری گل بزند، رضایی توپ را لو داده و گل خوردیم، کریمی در زمین راه رفته، مربی تعویض‌هایش درست نبوده، همه بازیکنان در نیمه دوم بد بازی کرده‌اند» البته دایی که خودتان هم معترفید که اصلاً بازی نکرده که بخواهد بازیش خوب باشد یا بد. او «اسطوره‌ی ما بوده بر فراز یک قرن»! چرا آن وقت که آن همه گل می‌زد اینها را نمی‌گفتید؟ حالا که پیر شد یادتان رفت؟ احترام سن و سال کجا رفت؟

«او بازیکن با اخلاقی است. در اوج بی‌سر و صدا، بدون جار و جنجال کار خودش را می‌کند. البته او با هیچ کس تعارف ندارد و آنجا که حق پایمال می‌شود می‌ایستد و حقش را می‌گیرد.» «او دیر فوتبال را شروع کرده» حالا به همین زودی تمامش کند؟ مگر نمی‌دانید که «تا سال‌ها» بلکه قرنها «مثل دایی نخواهد آمد»؟ مگر نمی‌دانید «او اسطوره‌ای است که تا ابد سایه‌اش بر فوتبال ما و کشور ما سنگینی می‌‌کند»؟ مگر نمی‌دانید که «دایی در تمام سالهایی که به فوتبال مشغول بوده است، یک قران از پولهایش را از ایران خارج نکرده است»؟ فقط همین را می‌خواستید؟ می‌خواستید بازی با پرتقال او نباشد؟ من کلی برای بازی پرتقال برنامه‌ریزی کرده بودم که دایی بیاید یک گل بزند و آن وقت ما افتخار کنیم. حالا هم عیبی ندارد. بازی با آنگولا می‌آید و پنج گل می‌زند (تا به عدد سوره‌های قرآن برای تیم ملی گل زده باشد) و آن وقت می‌فهمید که اگر بازی با پرتقال هم بود ما اینجوری نمی‌باختیم بلکه یک جور دیگر. «عقل نداریم، چشم که داریم.» ای «بقالها و چقالها و نقالها!»

اصل حرفهایم را اینجا بخوانید.

خواستم فقط یک یادآوری بکنم (بعد از قرنها 😉 ) که این نوشته نقدی است بر بزرگنمایی و بت سازیهایی که در دفاع از شخصیتها بروز می‌کند و بیش از آن که هدف این نوشته زیر سؤال بردن شخصیت دایی باشد، هدفش ایجاد سؤال در مورد این گونه دفاعهای دربست و صددرصدی از شخصیتهاست که مطمئنا بیشتر باعث زیر سؤال رفتن آنها می‌شود. هر چند مطمئناً لحن بی‌سوادانه و آماتوری نوشتن من بسیاری را به اشتباه انداخته و می‌اندازد (به همین دلیل نظرات را بسته‌ام تا باعث خون و خونریزی نشود 😉 ).

قومیت پرستی

قومیت پرستی نوعی دفاع در برابر احساس حقارت است، یک نوع عصبیت است. فرقی نمی‌کند که قومیت پرست فارس باشد یا ترک و کرد و مانند آن. من گاهی در برابر کسانی که به صورت افراطی سعی در اثبات برتری قومیشان دارند عصبی می‌شوم و پیش آمده که با وجود آن که از اساس با حقایقی که طرفم به آنها اتکا می‌کند مخالفتی نداشته‌ام در برابر هر چه که او می‌گوید ایستاده‌ام (از رفتار خودم دفاع نمی‌کنم، دارم اعتراف به یک ضعف می‌کنم).

این روزها این نوع رفتار قومیت پرستانه را در وبگردیهایم بیشتر بین ترکها می‌بینم. دقت کنید توجیهات و فلسفه‌چینیهای این یکی را. البته آبشخور بیشتر آنچه اینها می‌گویند تراوشات ذهنی قومیت پرستهای افراطی ترکیه است که پیشنیه خود را به سومریان (و نه اقوام ساکن جنوب روسیه) می‌رسانند و در همه جهات سعی در سرقت ریشه‌های تاریخی ملل دیگر و انتساب آنها به قوم خود دارند. نوع این نفی تاریخ واقعی و اتکا بر تاریخ جعلی می‌تواند از یک دیدگاه نمایانگر اظهار ندامت نسل امروزی از کرده‌های نسل پیشین قلمداد شود، حال آن که شجاعت و سلحشوری این پدران نفی شده شایسته افتخار و تمجید فرزندان آنهاست. جالب است بدانید که سرقت شخصیتها محدود به دانشمندان و شاعران ایرانی چون ابن سینا، ابوریحان بیرونی، مولوی و نظامی گنجوی نمی‌شود و یکی از وزرای سابق دولت ترکیه در مجمعی ادعا کرده حضرت محمد (ص) نیز ترک بوده است!

دو نکته

۱- امروز داشتم آمار بازدیدکنندگان سایت شرکت را بازبینی می‌کردم تا این گزارش را با استفاده از آن بسازم. نکته عجیبی که نه تنها در این آمار بلکه در آمار چند سایت دیگر که با استفاده از سیستم آمارگیری گوگل آنها را ردیابی می‌کنم مشاهده کردم آمار بالای بازدیدکنندگان از چهار محال و بختیاری بین سایر نقاط ایران است. علاوه بر آن مورد می‌توانید نگاهی به این یکی که مربوط به سایت دیگریست بیندازید:

نمودار موقعیت جغرافیایی بازدیدکنندگان

فکر می‌کنم سیستم تشخیص جغرافیایی محل بازدیدکنندگان گوگل (حداقل برای ایران) ایراد دارد. مخصوصاً آن که مثلاً من تا به حال نامی از مرکزی در بین محلهایش ندیده‌ام و البته من نام اراک را بیشتر در قسمتی که نامشخص نشان داده می‌شود دیده‌ام.

۲- فیلترینگ جدید پدیده عجیب و غریبی است. یکی دو هفته پیش برای مدتی اراک گرفتارش شد، بعد مدتی به نرم‌افزار سابق رجعت شد و دوباره برگشته. یک نکته عجیب و غریب در مورد این فیلترینگ آن است که این طور به نظر می‌رسد که چند نفر پشت نرم‌افزارش نشسته‌اند و همین طوری سایتها را می‌بندند و باز می‌کنند! این را با مشاهده سایتهایی که امروز بسته‌اند و فردایش باز می‌گویم. نکته عجیب و غریب دیگر را امروز دیدم. صبحی من داشتم سایت مجله تایم را نگاه می‌کردم، بعد از خواندن خبرواره‌ای که از جای دیگری برای خواندنش آمده بودم توجهم به نقل قولهای روزش جلب شد و جالب آن که روی پیوند هر کدام از نقل قولها که می‌زدم به صورت تصادفی امکان داشت که صفحه مقصد فیلتر باشد یا نباشد و وقتی به صفحه قبلی برمی‌گشتم و دوباره امتحان می‌کردم نتیجه متفاوتی با دفعه قبل می‌گرفتم. این نشان می‌دهد که یک جای کار ایراد دارد که احتمالاً به خاطر همین هم یکی دو هفته پیش یک بار برگشت به نرم‌افزار قدیمی صورت پذیرفته است. البته می‌توان حدس زد که چون دست توانمند ایرانی در کار بوده و باعث این همه صرفه‌جویی شده آخرش اینطوری شده! از نقل قولها این یکی به نظرم جالب آمد.

Quote of the Day - TIME

روزی امروز