شاهزاده ایرانی

داشتم به دنبال راهی برای مشاهده فایلهای ویدئویی بازی شاهزاده ایرانی ۳ می‌گشتم بین راه به اینجا رسیدم، بحثی شده راجع به این که چطور می‌شود حرکات اکروباتیک شاهزاده را تقلید کرد و جالب اینجاست که اشاره شده به این که فردی به نام رامین سهراب که یک ایرانی ساکن فنلاند است توانایی انجام حرکات شبیه به آن را دارد و ویدئوهایی از آن حرکات را در سایتش در دسترس گذاشته. به نظرم جالب آمد. محض اشاره آنچه دنبالش بودم را اینجا پیدا کردم. همان عنوان اولی.

شاهزاده ایرانی - دو سریر

تذکر مهم: اگر در مورد این بازی سؤال دارید لطفاً دیگر اینجا مطرح نکنید. به وبلاگ امیرعلی (اینجا) یا مسعود (اینجا) سر بزنید.

… استخوانش سخت تر خواهد شکست!

عکس روبرو یادگار آن شبی است که در اتاقمان در خوابگاه (ترم سوم بود و فکر می‌کنم ساکن طبقه سوم خوابگاه مفتح بودیم) به اتفاق هم‌اتاقیها هوس کردیم بالا رفتن از دیوار اتاق را با دویدن روی آن به سمت بالا تجربه کنیم! دست راستم که استخوان اسکانفوئیدش ترک برداشته بود امری که اینجانب به دلایلی در آن تخصص داشت و هر چند درست یادم نیست باید ترتیب دهنده اصلی ماجرا هم همان جانب بوده باشد. در هر صورت تصور لحظه‌ای را بکنید که یک آدم صد و هفتاد سانتی کف پایش روی ارتفاع دو متر و نیمی یک دیوار باشد: این چنین آدمی ممکن است به جای آن که روی پا به زمین برگردد به صورت وارونه و از ناحیه کف دست راست با زمین برخورد کند و تمامی وزن بدنش هم به صورت آنی روی همان ناحیه فشار بیاورد. همان اتفاقی که در برگشت به زمین برای من افتاد. البته در لحظه برخورد و حتی تا ساعتی بعد از آن هیچ احساس ناخوشایندی نداشتم. اما وقتی چراغهای اتاق را خاموش کردیم و من به عادت آن وقتهایم دست راستم را زیر سرم گذاشتم تا بخوابم، لحظه به لحظه و دقیقه به دقیقه این احساس به من بیشتر دست می‌داد که دارد سرم بالا می‌آید و همزمان احساس یک درد ضعیفِ در حال قوت گرفتن و ضعف عمومی در من مشخص کرد که اوضاع خراب است و … . مشخص شد که استخوان اسکانفوئید(؟) دست راستم ترک برداشته، دستم را از نوک انگشتان تا بالای بازو گچ گرفتند و گفتند تا دو ماه باید در همین وضع باقی بماند و در صورت هر گونه بی‌احتیاطی اتفاقات بدی برای دست راستم می‌افتد. خلاصه آن اتفاق باعث شد که مدتی اجباراً چپدست شوم و تمام امتحانات میان ترم را هم با دست چپ به اتمام برسانم.

روزی امروز

روزی هر روز

این طوری فقط لازم است من زنده باشم و هر روز در اینترنت چرخ بخورم و علامت بزنم! بعد ساعت بیست و سه و پنجاه و نه دقیقه یکی می‌آید اینجا و تولید محتوی می‌کند! قابل توجه کسانی که کفگیرشان به ته دیگ خورده.

روزی امروز

عادت ترک شده

امشب با دیدن صحنه‌ای از فیلمی که کانال دو نشان می داد یاد یک عادت فراموش شده خودم افتادم. عادت من مربوط به دوره‌ای بود که ذهنم شدیداً با شعر درگیر بود (نتایجش را احتمالاً اینجا می‌توانید ببینید) و بر طبق آن همیشه من وقتی می‌خواستم بخوابم کاغذ و قلم دم دستم می‌گذاشتم تا اگر ایده یا جمله شاعرانه‌ای پیش از خوابیدن یا در حین آن(!) به ذهنم خطور کرد آن را بنویسم! پیش می‌آمد که گاهی وقتی خوابم نمی‌برد همان قلم و کاغذ را برمی‌داشتم، به بالکن خانه می‌رفتم و ضمن تماشای آسمان و منظره روبرو چیزهایی می‌نوشتم. به هر حال هر چند حالا دیگر فقط وقتی برق نیست یاد کتاب و گاهی قلم و کاغذ می‌افتم، اما به نظرم این عادت فراموش شده شاید ارزش رجعت را داشته باشد.

کبوتر و کودکی

بعدازظهری گذری در سایتی با دوستی موجبات انبساط خاطرمان را فراهم آورده بود (اینطوری گفتم که به کسی برنخورد، واقعیتش از شدت انبساط داشتیم منفجر می‌شدیم!).

یاد زمانی افتادم که تازه قرار بود بروم مدرسه. آن وقتها پدرم کلی کبوتر داشت. پرنده ها در آسمان اما از آنجا که گویا من علاقه شدیدی به کبوترها نشان می‌دادم از ترس آن که مبادا کبوتر و کبوتربازی مرا هم گرفتار خود کند و نگذارد که درسخوان شوم (با توجه به آن که من از مدرسه شدیداً گریزان نشان می‌دادم و برنامه‌هایی سر ملت پیاده کرده بودم که آن هم داستان دارد!) همه را یکجا فروخت و به من این طوری تفهیم شد که کبوترهایمان یک روز بعدازظهر همه با هم فرار کرده‌اند و رفته‌اند! جالب آن که تا سالها بعد که به من گفتند این قضیه دروغی مصلحتی بیش نبوده، فکر می‌کردم واقعاً فرار دسته‌جمعی کبوترها را دیده‌ام و همیشه تصویری روشن شامل یک آسمان آبی که وسطش یک دسته کبوتر سفید در حال پروازند از آن واقعه ناواقع در ذهن داشتم.

… اگر گفتید کدامیک رخ داده؟

ویندوزی را فرض کنید که پیغامهای خطایش این طوری باشند:

« فایل به آن بزرگی / شاید که مهم بوده باشد / اکنون دیگر وجود ندارد! »

« ویندوز ان تی در هم شکست / من صفحه آبی رنگ مرگم / کسی فریادت را نخواهد شنید! »

« چاپگر آماده نیست / یک مشکل بزرگ / قلم و کاغذ ندارید؟! »

« سه چیز را گزیری نیست: / مرگ، مالیات، از دست رفتن داده‌ها. / اگر گفتید کدامیک رخ داده؟! »

« کمبود حافظه! / کاش تمام آسمان از آن ما بود / افسوس! ممکن نیست. »

هایکو

(از طریق پابرهنه بر خط)

یک نمونه ایرانی از این اعلام خطاهای ادیبانه که من دیدم در نرم‌افزار درج ویرایش اولش بود که وقتی جستجو می‌کردی و نمی‌یافت می‌گفت: «یافت می‌نشود! جسته‌ایم ما!»

روزی امروز