یک بار گفتهام که اینجا و این نام (گزیر) را برای کار و فکر دیگری در نظر داشتم. اما الان و با شرایطی که دارم فکر نمیکنم حداقل فعلاً مرد این کار باشم، برای این همین خلاصهای از طرحی را که در سر داشتم اینجا توضیح میدهم.
روزی امروز
ربات چینی : احتمالا از خانواده ماهواره مصباح است. یک نفر گفته من یکی ازش دارم که غذامو سرد نگه میداره و نوشته چینیم روش نداره!
مشکلات تغییر نام دامنه : شاید یک روز به دردم بخورد!
سرویس پرسش و پاسخ مایکروسافت : نظر پای نوشته : برنامه جدید مایکروسافت = هر ۶ سال یک سیستم عامل، هر ۲ سال تغییر قیافه آفیس و این که کپی کارهای یاهو و گوگل را ۶ ماه بعد بیرون بده
کشتمش!
بالاخره کشتمش! آنقدر اذیتم کرده بود که تصمیم گرفته بودم وقتی دخلش را آوردم حتماً شرح ماجرا را اینجا بنویسم.
دنیای برچسبها
قدیمیها ضرب المثلی دارند که میگوید:
هر چیز که خوار آید
یک روز به کار آید
پدرم به سفارش همین ضرب المثل عادت دارد وقتی توی کوچهها راه میرود اگر پیچی، مهرهای یا هر چیز ریزی سر راهش ببیند برمیدارد میگذارد جیبش و میآورد خانه! این شده که ما در خانه چهار پنج قوطی از این جور آت و آشغالها داریم و هر دفعه قصد سوئی به جانشان میکنیم به ضرب مثل کله میشویم!
الغرض! علت نقل این روایت آن بود که بگوییم حالا حکایت ماست! از دست دادن یادگاریهایی از دوران دانشجویی که دوستشان داشتم (مثل یک ویرایشگر متن گرافیکی مبتنی بر داس و چند پروژه درسی دیگر) باعث شده دچار وسواس شدیدی بشوم و تقریباً هر آت و آشغالی را که روی کامپیوتر تولید میکنم یا روی اینترنت به هر نشانیی که برمیخورم و حس میکنم روزی ممکن است به کارم بیاید یک جا نگه میدارم. این شده که مثلاً اگر داشتهام روی یک طرح گرافیکی کار میکردهام چون عادت دارم معمولاً هر جا تصمیم جدیدی میگیرم یا به مرحله جدیدی از کار میرسم، یک کپی جداگانه از کار تا آن لحظه را نگه میدارم، گاهی حجم این فایلهای میانی باورنکردنی شده. چون گاهی هم نتیجه این وسواسها به کار آمده و به دردم خوردهاند فکر میکنم با توجه به آن که نگهداری این آت و آشغالها هزینه آنچنانی ندارد ادامه این روند ضرری ندارد که هیچ، فایده هم دارد.
بحث اصلیم اینجا چیز دیگریست. چه شما وسواسهایی شبیه من داشته باشید چه نداشته باشید، اگر روزانه چند ساعت را پای کامپیوتر بنشینید به مرور زمان داشتههایی برای نگه داشتن و بعداً دوباره پیدا کردن و مراجعه کردن خواهید داشت و برای بازیابی احتمالاً مثل من به این واقعیت رسیدهاید که جستجوی نام فایلها همه جا راهکار کارامدی نیست. در خیلی از موارد نامها را به یاد نمیآوریم یا آنچه ما در ذهن داریم با نام واقعی متفاوت است. روش جدیدی که اخیراً دارد جهانشمول میشود برچسب گذاری آیتمهاست، از نشانیهای اینترنتی و عکسها شروع شده (حدس میزنم البته!) و دارد به همه چیز حتی خود آدمها سرایت میکند.
یکی از دلایل موفقیت شیوه برچسبگذاری این است که شخصی و سلیقهای است. مثلاً چون من در محتویات این نشانی اینترنتی اسم شهر محل زندگیم را دیدهام آن را با نام شهر محل زندگیم برچسب میزنم. حالا به احتمال قوی برای بسیاری دیگر ممکن است این نشانی از جنبههای دیگر اهمیت پیدا کند: جنبههای ادبیاتی، تاریخی، سیاسی و مانند آن. اما من هر دفعه این نشانی را بخواهم دوباره پیدا کنم به احتمال قوی با اسم شهر محل زندگیم به آن میرسم.
اما اینجا یک مشکل دیگر هم وجود دارد: حداقل برای من وجود دارد و آن این است که برچسبگذاری مؤثر به منظور بازیابی آیتمها بیشتر به این بستگی دارد که من چقدر از خودم شناخت داشته باشم و چقدر یادم باشد که برای چه چیزی دارم برچسب میزنم. در واقع خیلی از برچسبگذاریها -برای من به شخصه- مثل این بوده که نشانیی را به من بدهند و از من بخواهند موضوعات آن را بگویم! من فکر میکنم در زمان برچسبگذاری پیش از آن که سعی کنیم آیتمها را از دید موضوعی دستهبندی کنیم باید سعی کنیم به این فکر کنیم که «اگر فردا من خواستم این آیتم را دوباره پیدا کنم احتمالاً چه برچسبی را جستجو خواهم کرد؟» این مسأله باعث میشود تا از این روش و از این ابزار استفاده مؤثرتری بکنیم و مجبور نباشیم هر چند وقت یک بار برای حذف زوائد برچسبها و سازماندهی مجدد آنها وقت تلف کنیم.
روزی امروز
قدم زدن پشت کامپیوتر : یک پزشک
وقتی سرور بیمارستان در اثر حجم بالای موسیقیهای کپی شده مشکلدار می شود : همانطور که در نظرات آمده بیشتر از پرسنل پزشکی مسئولین آی تی آنجا به دلایل معلوم زیر سؤالند.
چینی از کره ای، کره ای از کی؟ : شرکتهای کره ای از کپی طرحهایشان توسط چینها شاکیند: اما آیا همه طرحهای کره ایها مال خودشان است
تشخیص صحبت
نمیدانم شما در موقعیتی قرار گرفتهاید که با شخصی یا گروهی وارد بحثی شوید که بعداً متوجه شوید که احمقانه بوده و اصلاً نباید وارد آن بحث میشدید؟ زمانی که طرفتان اصلاً در موقعیتی نبوده که بحث کردن با او فایدهای داشته باشد. به هر حال من با آن که شدیداً از بحث و جدل بر سر هر چیزی گریزانم یک بار این اتفاق برایم افتاد.
حدوداً دو سال پیش از جایی به من زنگ زدند و اطلاع دادند که قصد دارند روی یک پروژه طراحی سیستم تشخیص صحبت برای زبان فارسی کار کنند و چون من قبلاً با آنها تماس داشتم و میدانستند من تجربههایی در مورد یک سیستم مشابه دارم از من خواستند که با آنها همکاری کنم. واقعیتش خیلی خوشحال شدم چون فکر کردم میتوانم به زودی درگیر یک پروژه علمی و جدی آن هم در محل زندگی خودم بشوم. اما زمانی که برای آشنایی با تیم پروژه به محل آنها رفتم تازه متوجه شدم که اصلاً تیمی در کار نیست: پیشنهاد دهنده پروژه و راهبر احتمالی آن در آینده یک کارشناس ادبیات است که تا به حال دستش هم به کامپیوتر نخورده! او نشسته بود و برای خودش یک سری دستهبندی از صداها و بخشهای کلمات و حروف صدادار و بیصدا سر هم کرده بود و به خیال خودش کار مهمی انجام داده بود: کاری آنقدر مهم که فقط کافیست کامپیوتر این تفاوتها را بفهمد و از این به بعد هر چیزی که برایش میگویی برایت تبدیل به نوشته کند. در موقعیت عجیبی قرار گرفتم: شخصی که صاحب شرکت تماس گیرنده بود را درست نمیشناختم ولی با توجه به نوع کاری که انجام میدادند و مدرک تحصیلی طرف، تصور نمیکردم آنقدر از مرحله پرت باشد که این بابا را جدی بگیرد و تازه آن طور که بعداً فهمیدم انتظار داشته باشد من یک نفره، بدون بودجه و کمک و فقط با تکیه بر بافتههای ذهن آن آقای کارشناس سیستمی به این پیچیدگی را تحویل آقایان بدهم. مسأله آنقدر برای صاحب شرکت بدیهی بود که تصور میکرد مشکل ما فقط آن است که چطور روی نرمافزار نهایی قفل بگذاریم!
خلاصه این آقا ما را به این کارشناس محترم معرفی کرد و ما که تازه متوجه عمق فاجعه شده بودیم، تلاشی بیثمر را برای به باغ آوردن طرفین آغاز کردیم. آن یکی آقا نظریهاش را ظرف پنج دقیقه توضیح داد و جالب آنجا بود که در ارائه آن هم جانب احتیاط را رعایت میکرد نکند که ما نظریه آقا را برای خودمان بدزدیم و سرش بیکلاه بماند. من اندک اندک وارد بحث شدم و دو ساعت بعد وقتی به خود آمدم که صدای بلند من برای لحظاتی محیط آن شرکت را ساکت کرد. تازه فهمیدم چقدر بیهوده دارم وقتم را تلف میکنم. قراری نداشته را بهانه کردم و هر چه زودتر از محل گریختم! به هر حال تجربهای شد که حالا هر جا موقعیت را موقعیت جدل خیز و بحث برانگیزی میبینم حتی اگر شده با موافقت ظاهری با طرف صحبتم از بحث بیهوده دوری میکنم: به هر حال احمق جلوه کردن خیلی بهتر از احمق بودن است!
آرشیو سی دی ها
من عادت دارم هر چند وقت یک بار کارهای خودم، برنامهها و فایلهای داونلود شده و آت و آشغالهای دیگر مثل آن را روی سیدی رایت میکنم و در صورتی که آن موارد جزء نیازهای فعلیم نباشند آنها را از روی کامپیوتر پاک میکنم.
روزی امروز
رازهای موفقیت دلیشس : The Del.icio.us Lesson
صد سایت پربازدید کننده ایران بر طبق آمار آلکسا : آمارش معتبر است؟
رامین سهراب : سایت رامین سهراب، حرکات اکروباتیک غیرمعمول
شاهزاده ایرانی
داشتم به دنبال راهی برای مشاهده فایلهای ویدئویی بازی شاهزاده ایرانی ۳ میگشتم بین راه به اینجا رسیدم، بحثی شده راجع به این که چطور میشود حرکات اکروباتیک شاهزاده را تقلید کرد و جالب اینجاست که اشاره شده به این که فردی به نام رامین سهراب که یک ایرانی ساکن فنلاند است توانایی انجام حرکات شبیه به آن را دارد و ویدئوهایی از آن حرکات را در سایتش در دسترس گذاشته. به نظرم جالب آمد. محض اشاره آنچه دنبالش بودم را اینجا پیدا کردم. همان عنوان اولی.
تذکر مهم: اگر در مورد این بازی سؤال دارید لطفاً دیگر اینجا مطرح نکنید. به وبلاگ امیرعلی (اینجا) یا مسعود (اینجا) سر بزنید.
… استخوانش سخت تر خواهد شکست!
عکس روبرو یادگار آن شبی است که در اتاقمان در خوابگاه (ترم سوم بود و فکر میکنم ساکن طبقه سوم خوابگاه مفتح بودیم) به اتفاق هماتاقیها هوس کردیم بالا رفتن از دیوار اتاق را با دویدن روی آن به سمت بالا تجربه کنیم! امری که اینجانب به دلایلی در آن تخصص داشت و هر چند درست یادم نیست باید ترتیب دهنده اصلی ماجرا هم همان جانب بوده باشد. در هر صورت تصور لحظهای را بکنید که یک آدم صد و هفتاد سانتی کف پایش روی ارتفاع دو متر و نیمی یک دیوار باشد: این چنین آدمی ممکن است به جای آن که روی پا به زمین برگردد به صورت وارونه و از ناحیه کف دست راست با زمین برخورد کند و تمامی وزن بدنش هم به صورت آنی روی همان ناحیه فشار بیاورد. همان اتفاقی که در برگشت به زمین برای من افتاد. البته در لحظه برخورد و حتی تا ساعتی بعد از آن هیچ احساس ناخوشایندی نداشتم. اما وقتی چراغهای اتاق را خاموش کردیم و من به عادت آن وقتهایم دست راستم را زیر سرم گذاشتم تا بخوابم، لحظه به لحظه و دقیقه به دقیقه این احساس به من بیشتر دست میداد که دارد سرم بالا میآید و همزمان احساس یک درد ضعیفِ در حال قوت گرفتن و ضعف عمومی در من مشخص کرد که اوضاع خراب است و … . مشخص شد که استخوان اسکانفوئید(؟) دست راستم ترک برداشته، دستم را از نوک انگشتان تا بالای بازو گچ گرفتند و گفتند تا دو ماه باید در همین وضع باقی بماند و در صورت هر گونه بیاحتیاطی اتفاقات بدی برای دست راستم میافتد. خلاصه آن اتفاق باعث شد که مدتی اجباراً چپدست شوم و تمام امتحانات میان ترم را هم با دست چپ به اتمام برسانم.