سکته عروضی

شعر خواندن مهارتیست که هر کسی ندارد. آشنایی با واژه‌ها و لحن موسیقیایی زبان از جمله پیشنیازهای خواندن درست و لذت‌آفرین شعر است. بسیاری از ما با کلمات آشناییم و در بازخوانی یک متن یا شعر امروزی مشکلی نداریم. اما پیش می‌آید که کتابی، گزیده شعری یا دیوانی از شعرای قدیم به دستمان می‌رسد و تلاش می‌کنیم تا لذتی را که نیاکانمان با بازخوانی آن آثار در خود می‌آفریدند، در خویش بازآفرینی کنیم. در این راه -اگر کم تجربه باشیم- احتمالاً به مشکلاتی برخواهیم خورد. واژه‌های مرده و نامأنوس را در فرهنگهای لغات می‌یابیم و … . و یک مشکل کوچک را سعی می‌کنم -اگر تازه‌کارید- من برایتان حل کنم.

شعر شاعران قرنهای آغازین شعر فارسی -سوم و چهارم هجری- به لحاظ تصویرسازی و خلوص زبان -به نظر من شاید- بسیار ساده و نزدیکتر به زمان و زبان ماست به نسبت شعر بعضی قرنهای بعد که انبوه عربی‌بافیها و صنعتگریها ملغمه‌هایی را آفریده که گاه حتی اگر از پس زبانشان بر آییم از پس بیانشان -به لحاظ اشاره‌های دور و نزدیک به روایات و استعارات معمول زمان خودشان و منسوخ زمان ما- برنمی‌آییم.

شعر قرن سوم و چهارم (و پنجم) یک مشخصه زبانی خاص دارد و آن زبان آهنگینی است که از کنار هم نشینی دسته‌ای از واژه‌های خوش‌تراش که گاهی خشک و خشن می‌نمایانند به دست آمده. این مشخصه باعث می‌شود که این شعر، شعر بلند خواندن باشد، به این مفهوم که برای درک لذت شعری بالاتر آنها لازم است آنها را بلند بخوانیم. -تا حدود زیادی شعر امروز و برخی قرنها شعر مفهومی و اندیشه‌ای هستند، لذا شاید بتوان با خواندن چشمی آنها نیز به لذت نهفته در آنها رسید-. در جایی شعرهای خراسانی -سبک همین قرنهای مورد بحث شعر فارسی- را به قلعه‌های استوار و خشن تشبیه کرده بود که به نوعی شکستگیهای کنگره‌های این قلعه‌ها گاهی بر هیبت آنها می‌افزاید. شعر این سبک، بنابر این تشبیه شکستگیهایی دارد -که البته مختص این قرن و این سبک هم نیست و در قرنهای بعد هم دیده می‌شود- که با وجود آن که زبان آنها را قوی و استوار می‌نمایاند یکی از عوامل مشکلزا برای خواننده کم‌تجربه امروزی است. این شکستگیهای زبانی و وزنی به تعبیر قدیمیها سکته عَروضی خوانده می‌شود. اما این سکته عروضی چیست؟

سعی کنید این بیت از رودکی را بخوانید:

مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود

نبود دندان، لابل چراغ تابان بود

متوجه سکته شدید؟ مصرع اول روان است، مصرع دوم سکته خفیف! دارد. این یکی را بخوانید باز هم از رودکی:

آمد بهار خرّم با رنگ و بوی طیب

با صد هزار نزهت و آرایش عجیب

در این بیت شکستگی در مصرع اول به چشم می‌خورد و در نمونه زیر از نظامی سکته کامل است!:

بسم الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم

راز اینجاست که ترازوی کلمات زبان فارسی -که مشخص می‌کند چه واژه‌ای هم وزن واژه دیگر است- سه حرف با حرکت کوتاه متوالی منتهی به سکون مثل چِکُنَم یا دو حرف با حرکت کوتاه منتهی به یک حرف با حرکت بلند مثل نَتَوان را با کلمات دوبخشی مثل باران، شبنم و مانند آن هموزن نشان می‌دهد. این هموزنی همچنان که در خواندن متوجه می‌شویم کامل نیست و با یک سکته همراه است اما اگر در خواندن شعر مهارت پیدا کنیم متوجه می‌شویم که چگونه باید شعرهای اینچنینی را بدون از دست دادن لحن آهنگین بازخوانی کنیم.

در نمونه اول از رودکی … د و فرو … در مصرع اول با …دان، لا… در مصرع دوم باید هموزن انگاشته شود، همچنین در بیت دوم از رودکی …رم با… در مصرع اول با …هت و آ… در مصرع دوم.

در نمونه آورده شده از نظامی دو سکته متوالی وجود دارد: …مللا… در مصرع اول با …ت کلی در مصرع دوم و … رحما… در مصرع اول با …دَرِ گن… در مصرع دوم هموزن انگاشته شده‌اند.

جالب است بدانید که سکته عروضی در شعر شاعرانی مثل حافظ و روانگویان دیگر نیز دیده می‌شود -به وفور- اما معمولاً این سکته به جای آغاز یا وسط مصرع در پایان مصرع آورده شده که بسیار طبیعی و روان جلوه می‌کند:

بگشا پسته خندان و شکرریزی کن

خلق را از دهن خویش مینداز به شک

که در آن …زی کن آخر مصرع اول با …ز به شک مصرع دوم هموزن انگاشته شده است.

آلبوم عکس

تا پیش از راه‌اندازی اینجا، من اصلاً عادت عکس آپلود کردن نداشتم. خیلی وقت پیش چهار، پنج تا عکس همینجوری محض آزمایش روی فلیکر گذاشته بودم. اما بعد از این که اینجا را راه انداختم، به نظرم رسید که برای رنگ و رو دادن به اینجا بد نیست از تعدادی از عکسهایی که گرفتم یا دارم استفاده کنم. الان فکر می‌کنم که فارغ از این که اینجا را من راه می‌انداختم یا نه خیلی خوب است که آلبومهایم را آپلود کنم: به هر صورت این طوری اولاً ماندگاری بیشتری پیدا می‌کنند در ثانی خوب می‌دانید فکر می‌کنم سهیم شدن در لذت -اگر لذتی در کار باشد- باعث تشدید لذت می‌شود. این دقیقاً مثل آن است که آدم آلبوم عکسش را به یک دوست نشان دهد و یکی یکی در مورد عکسها برایش صحبت کند. در ضمن به خاطر روزی (لینکدونی اینجا) کاربری حساب دلیشسم را تغییر داده‌ام. قبلاً هر نشانی را که فکر می‌کردم شاید روزی به آن نیاز پیدا کنم ثبت می‌کردم و معمولاً اسم آن را هم عوض نمی‌کردم. اما الان سعی می‌کنم هر صفحه‌ای را که فرصت می‌کنم بخوانم و فکر می‌کنم حداقل ارزش نگه داشتن یا علامت زدن را دارد ثبت کنم. البته همه این صفحات را یک برچسب خاص می‌زنم که معلوم باشد برای روزی علامتشان زدم. نمی‌دانم این کار تأثیر منفی در سرعت پیدا کردن آن صفحاتی که به آنها نیاز پیدا کرده‌ام خواهد داشت یا نه (به هر حال اسمها را عوض کرده‌ام، در ضمن به زودی به جای جستجو در حداکثر دویست یا سیصد نشانی باید در انبوهی از نشانیها جستجو کنم، مگر برچسبها به داد برسند).

آلبوم عکس

روزی امروز

حالم خوب نیست

«در سرزمین قدکوتاهان

معیارهای سنجش

همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند»

… و من توقف کرده‌ام.

واقعیتش به نظرم نوشتن، آن هم نوشتن از خود در جایی که ممکن است هر آن رهگذری -غریبه یا آشنا- نظری به آن بیندازد، خیلی خطرناک است. تمامی ضعفها، عقده‌ها و حماقتهای آدم، یک جا برملا می‌شود. اما یک خوبی هم دارد و آن این که آدم دیگر ترسی از پرده بر افتادنهای بعدی ندارد. راستش امروز داشتم با خودم فکر می‌کردم که آدم اگر بزرگ یک دسته آدم کوچک باشد ارزش آن را ندارد که کوچکترین یک دسته آدم بزرگ باشد. می‌دانم که از روی این جمله می‌خوانید که دارم به تمامی آدمهای اطرافم توهین می‌کنم و عقده خود بزرگ بینی دارم و و و … . راستش امروز کمی ناراحتم، بهتر است کمتر بنویسم و کمتر عقده‌ها و ضعفهایم را رو کنم.

روزی امروز

خانه آماده است!

خوب! حالا دیگر می‌شود در این خانه زندگی کرد: از پنجره منظره بیرون را دید و پس از کار روزانه سر سفره روزی آن نشست! (خوب! انتظار زیادی نداشته باشید: من خیلی آدم بامزه‌ای نیستم!)

این عکس را از حال و هوای فعلی اینجا نگه می‌دارم، چون رنگ و بوی اینجا -همچنان که قبلا گفتم برای جای دیگری در نظر گرفته شده بود- به نظرم خیلی خوشایند اینجا نیست. شاید اگر بعداً حوصله داشته باشم عوضش کنم. به هر حال رنگ و بو خیلی مهم نیست، مهم آن چیزیست که اینجا می‌نویسم. قصد دارم اینجا کمتر به کامپیوتر و اینترنت و مانند آن بپردازم (بیشتر مزخرفاتی مثل این را خواهم نوشت، در مورد مطالب اینچنینی هم زیاد خودتان را اذیت نکنید: خود من هم نمی‌دانم بعضی وقتها چه‌م می‌شود که اونجوری می‌شود!)، اما محض اشاره، اگر از فیدخوانهای آنلاین استفاده می‌کنید (من خودم از نت وایبز استفاده می‌کنم، این هم وضعیت فعلی برگه اول صفحه نتوایبز من [من ذوق بچه‌گانه‌ای برای نشان دادن بازیچه‌هایم دارم: برایتان عادی می‌شود!])، می‌توانید با کلیک بر روی آیکون فید پایین ستون سمت راست و با استفاده از چند دکمه‌ای که پایین صفحه مشاهده می‌شود، مستقیماً با استفاده از چند سرویس معروف، مشترک فید وبلاگ من شوید.

شعر

همه ما در طول زندگی روزمره، تجربه‌های لذت‌بخشی از تعامل با صحنه‌ها، رویدادها، اجسام، جملات، آدمها و … را داشته‌ایم و داریم، تجربه لحظه‌های نابی که از لذت پر می‌شویم: یک جمله زیبا شاید پرمفهوم و شاید فقط خیلی رسا، تصویری ایستا که رابطه میان اجسام جا گرفته در آن حسی ناب را منتقل می‌کند، یک صحنه متحرک -یک تکه فیلم- که در آن تعامل اجزا ترکیبی گیرا را در برابر چشمان ما قرار می‌دهد یا به کمک صدا و یا موسیقی، داستانی را آن طور که به ما آن لذت دست می‌دهد برایمان بازگو می‌کند و یا در یک موقعیت بدیع با یک جمله یا حرکت فی‌البداهه لذتی از همان جنس را در خود احساس می‌کنیم، گاهی هم این تجربه لذت بخش تنها در اثر نوازش لحظه‌ایِ گرمای آفتاب یا خنکای نسیم به ما دست می‌دهد و مانند آن. گاهی این تجربه لذت‌بخش در یک آن به ما منتقل می‌شود و گاهی پس از دریافت یک کل از آن لذت می‌بریم. چارچوب زمانی در اینجا شاید خیلی مهم نباشد، می‌توان با صرف نظر از صرف نظر کردنیها این چارچوب زمانی را یک لحظه دانست. من این لحظه‌های ناب را (برای خودم و به زبان خودم) از هر جنسی که باشند شعر می‌نامم (چون شاید آن را بیشتر در شکلی از کلام که آن را شعر می‌نامند یافته‌ام). البته واژه اینجا خیلی مهم نیست، مهم این است که حرف مرا بفهمید و بدانید از چه چیزی صحبت می‌کنم.

CODE IS POETRY

گاهی ما خودمان در ایجاد این تجربه نقش داریم. چیزی که می‌گوییم، می‌نویسیم، نشان می‌دهیم، می‌کشیم، می‌خوانیم، می‌نوازیم، می‌سازیم و مانند آن شعر می‌شود. اغلب این گفتنها، نوشتنها، نشان دادنها و مانند آن که شعر می‌شوند در اثر یک موقعیت خاص و یک لحظه که آن را الهام می‌نامند دست می‌دهند. بسیاری از ما به تصمیم خودمان شاعر می‌شویم و تلاش می‌کنیم یا زیاد در موقعیت الهام قرار بگیریم و یا با تحلیل شعرهای دیگران و شعرهای واقعی خودمان و کشف رازهای آنها شعر مصنوعی! بسازیم. گاهی هم این شعرهای مصنوعی گونه جدیدی از شعر می‌شوند: یک منظره زیبا: سعی می‌کنیم در قاب یک تابلوی نقاشی عناصر شعری آن را -به صورت مصنوعی- تکرار کنیم و گونه جدیدی از شعر را می‌سازیم. بسیاری از آنها که حرفه‌شان شاعریست، حجم کمی از شعرهای مصنوعیشان ما را می‌گیرد. حتی حجم زیادی از آن حجم کم هم به واسطه آن که شعرگونگی شعرهای ناب دیگری را در خاطر ما متبادر می‌کنند برای ما ارزش شعر بودن دارند. به نظر من کسانی که برای شاعر شدن تلاش کرده‌اند تا از رازهای کشف شده صورت نهایی کمک بگیرند کمتر موفق بوده‌اند تا آنها که به جای صورت نهایی خط حرکتی منجر به الهام را دنبال کرده‌اند. رازهای نهایی کشف شده معمولاً تبدیل به قانون می‌شود و ناشاعران در چارچوبهای این قانونها خود را شاعر می‌نمایانند و این گونه می‌نمایانند که داشته‌های آنها شعر است. پس من و شما را به لذت بردن از آنچه در آن لذتی نیست می‌خوانند و احتمالاً ما را دچار آن زدگی‌ای می‌کنند که از آن دنیای شعری فاصله می‌گیریم و احتمالاً به خاطر این فاصله، از حظ آن گونه شعری محروم می‌مانیم. این قانونها گهگاه نوع یک شعر را هم در دید ما تغییر می‌دهند: یک روایت منظوم ممکن است به خاطر زبان روایی کلی آن گیرایی داشته باشد، اما معمولاً چون به ما آموخته‌اند که این یک شعر خوب است آن را به صورت تکه تکه تجربه می‌کنیم تا بلکه در تکه‌های آن لذتی را که می‌گویند این قطعه به ما می‌دهد پیدا کنیم. یا بر عکس یک نثر تأثیر گذار ممکن است چون عناصر یک نظم خوب و شاعرانه را در خود دارد برگزیده شده باشد اما به دلیل اطاعت از قانون عادت، تلاش می‌کنیم در آن عناصر یک مفهوم گیرا یا یک زبان گویا را جستجو کنیم.

گاهی این که ندانیم چرا از چیزی لذت می‌بریم، همین رازگونگی، باعث می‌شود بیشتر از آن لذت ببریم.