دربارهٔ من:
آخرین نظردهندگان:
- Anonymous دربارهٔ تماشای ریحان
- لیام دربارهٔ @hrmoh
- سمانه ، م دربارهٔ @hrmoh
- M دربارهٔ شرح یک تجربه: سیانوژن روی گوشی LG Optimus 4X
- مسعود دربارهٔ @hrmoh
مشترک شوید:
ایمیل خود را در جعبهٔ زیر وارد کنید و دکمهٔ اشتراک را بزنید.
جستجو:
مورچگان ;) را چو بود اتفاق …
۸۶/۰۵/۱۹دیشب یکی از بخشهای خبری سیما لحظاتی از یک اتفاق نادر در حیات وحش را به نمایش گذاشت. گشتم و فیلمش را اینجا پیدا کردم. یک گروه توریست خوش شانس در یکی از پارکهای ملی حیات وحش آفریقای جنوبی در سال ۲۰۰۴ شاهد این ماجرا بوده و یکی از آنها از آن فیلم گرفته است. کل ماجرا چیزی حدود هشت دقیقه است که من تکههایی از آن را حذف کردهام تا ویدئوی کمحجمتری درست کنم (حدود چهار دقیقه) که میتوانید اینجا آن را مشاهده کنید:
در اینجا میتوانید به نسخهی با کیفیت بهتر این ویدئو دست پیدا کنید (یک چیزی حدود هفتاد مگابایت حجم دارد). در این صفحه نیز میتوانید چیزهای بیشتری راجع به این فیلم پیدا کنید. من اینجا خلاصهای از داستان را برایتان بازگو میکنم تا اگر نشد فیلم را ببینید حداقل بدانید چه اتفاقاتی داخل آن میافتد:
سیارهی آبی (۱) – قسمت اول
۸۶/۰۴/۱۵مقدمه
نمیدانم چقدر به حیات وحش علاقمندم! آخر آنچنان با این مقوله از نزدیک برخورد نداشتم و غیر از دورهی کوتاهی از بچگیم -که مثل خیلی از بچههای همولایتی، تفریح عمدهام گشت و گذار در باغها و صحراها و جمعآوری ملخ و جک و جانورهایی از این دست بوده- خیلی اهل طبیعت و طبیعتگردی نبودهام. اما به هر حال همیشه از ورق زدن کتابهای مصور مربوط به حیات وحش لذت میبردهام، همچنان که از دیدن عکسهای مربوطه و همچنین تماشای فیلمهای مستند مرتبط.
چند وقتی است قصد دارم مجموعهی کامل یکی از مستندات حیات وحش ساخت بی.بی.سی را که در دسترسم قرار گرفته با دقت ببینم و این کار را از دیشب شروع کردهام. فکر کردم بد نیست برای این که از وقتی که برای این کار صرف میکنم بهترین استفاده را کرده باشم از روی فیلم جزوهبرداری کنم و عکسها و -اگر بشود- تکههای جالب این فیلمها را به این جزوههای آنلاین الصاق کنم. حداقل نفعی که دارد این است که بعدها با صرف زمان کمتری میتوانم تکههای مورد علاقهام را پیدا کنم. ضمناً این جزوهها میتواند راهنمای آنلاین خوبی باشد برای کسانی که میخواهند این جور فیلمها را ببینند.
مجموعهی مستند سیارهی آبی
مجموعهی تلویزیونی سیارهی آبی یا The Blue Planet یکی از تولیدات شبکهی تلویزیونی بی.بی.سی است که مشتمل بر هشت قسمت ۵۰ دقیقه به همراه دو قسمت اضافه شامل پشت صحنهها و حاشیههای تولید این مجموعهی مستند است و همچنان که نام آن نشان میدهد به حیات وحش در محدودهی دریاها، اقیانوسها و سواحل میپردازد. اطلاعات کاملتر راجع به این مجموعهی مستند را میتوانید در این قسمت از سایت بی.بی.سی بیابید و در این قسمت از همان سایت نیز به اطلاعات جامعتری راجع به موضوع مجموعه دست پیدا کنید. گویندگی این مجموعه بر عهدهی دیوید اتنبرو بوده و فکر میکنم جز در قسمتهای اضافی مربوط به حاشیهها خودش فقط در نقش گوینده ظاهر شده و چهرهی او را به آن صورت نمیبینیم.
این مجموعهی مستند ریتم نسبتاً یکنواختی دارد (البته من هنوز همهی قسمتهای این مجموعه را ندیدهام) و این باعث میشود که تماشای کامل آن نیاز به کمی حوصله داشته باشد. هر چند صداگذاری فوقالعاده و موسیقی همگام و سرحالآور زمینه تا حد زیادی کمک میکند به این که بتوان همگام با آن تا آخر هر قسمت پیش رفت. تیتراژ مجموعه را ببینید:
تن تنن
۸۶/۰۲/۲۸بخوانید:
من چنگ توام! زخمه بزنی،
زخمه نزنی: من تَن تَنَنَم!
متن کامل غزل (با روایتی اندکی متفاوت)، خواننده
قابلیت جالب مدیاپلیر ۱۱
۸۶/۰۲/۲۱میدانید؟! آدم دوست ندارد عادتهایش را کنار بگذارد. عادت که نه، منظورم چیزهایی است که به آنها خو گرفته. مثلاً همین الان داشتم مصاحبهی طارق کریم مؤسس فرانسوی سرویس نتوایبز را با سایت سئومز میخواندم * و طرحهایش را دربارهی آینده. فکرش را بکنید، سرویسهایی مثل این در آینده چقدر (با تکیه بر تواناییهایشان) میتوانند عادتهای ما را دستخوش تغییر کنند و مهارتهایی را که ما در استفاده از سرویسهای موجود به دست آوردهایم به دست فراموشی بسپارند؟! بگذریم! خیلی بیربط بود!
مدیاپلیر ۱۱ شکیلتر و زیباتر از تمامی نگارشهای قبلی این نرمافزار است (البته این گفته شاید با سلیقهی همه سازگار نباشد). علاوه بر آن به نظرم خوشدستتر هم هست و حس میکنم موسیقی را با کیفیت بهتری پخش میکند. اما به هر حال در طراحی آن تأکید اکیدی شده بر استفاده از پلیلیستها و نوارخانه (Library). به عنوان نمونه نگارش قبلی این نرمافزار فهرست آخرین آهنگها یا فیلمهای پخش شده را در برگهی آمادهی پخشها نگه میداشت، به طوری که لازم نبود هر بار که مدیاپلیر را اجرا میکنی دوباره بروی آنها را انتخاب کنی. اما نگارش جدید یک کمی حافظهاش از این لحاظ ضعیف است و فهرست آخرین پخش شدهها را به یاد نمیآورد مگر آن که آخرین پخششدههایت داخل یک پلیلیست از پیش ذخیره شده توسط خود همین نرمافزار باشد. آن وقت میبینی که همیشه آخرین پلیلیست پخش شده را در همان برگهی نوارخانه میگذارد جلوی دستت.
ویژگی دیگری که بدون استفاده از پلیلیست و نوارخانه در اختیار نمیگذارد (حداقل من اینطوری فهمیدم) قابلیت ویرایش اطلاعات ضمیمهای موسیقی است (= ID3 tag). برای این که بتوانی این اطلاعات را ویرایش کنی باید موسیقیت را داخل یک پلیلیست ذخیره کنی و بعد داخل نوارخانه (Library) روی موسیقی مورد نظر کلیک راست کنی و عنوان Advanced Tag Editor را انتخاب کنی:
قابلیت جالبی را دیروز در همین قسمت این نرمافزار (Advanced Tag Editor) پیدا کردم که قبلاً فکر میکنم در نرمافزار جت اودیو دیده بودم (و نمیدانم ویرایشهای قبلی مدیاپلیر هم این قابلیت را داشتهاند یا نه). پنجرهی ویرایش اطلاعات اضافی فایل یک برگه دارد که میتوانید در آن متن ترانهی فایل (lyrics) را وارد کنید. متن ترانهها را (برای ترانههای انگلیسی) میتوانید با جستجوی ترکیبی از اسم آهنگ، خواننده و کلمهی Lyrics در موتورهای جستجو بیابید (برای ترانههای فارسی هم که سایت ایران ترانه یک کتابخانهی ارزشمند و جالب در این زمینه در خود دارد). قابلیت جالب مورد نظر من آن دکمهای است که در همین برگهی این پنجره در دسترس قرار گرفته:
بعد از این که متن ترانه را کپی کردید میتوانید با کلیک بر روی این دکمه با استفاده از ابزاری که در اختیار گذاشته میشود متن را با ترانه همخوان کنید:
پس از همخوان کردن متن با ترانه و فعال کردن قابلیت زیر:
در هنگام پخش ترانه میتوانید متن آن را هم ببینید:
فکر میکنم قابلیت جالبی باشد که هم به درد تقویت زبان انگلیسی میخورد و هم به درد این که بفهمیم داریم چی گوش میدهیم.
پاورقی
*: اینجا، که البته از طریق این نوشتهی وبلاگ عصرونه و از طریق این لینک به آنجا رسیده بودم.
هوش مصنوعی
۸۶/۰۲/۱۴
انتظار نداشتم فیلم خیلی قشنگی باشد. تا به حال پیش نیامده بود که بتوانم حتی یک فیلم از اسپیلبرگ ببینم (حتی پارک ژوراسیک و ایندیانا جونزش که حدس میزنم سیمای خودمان چندین بار آنها را نمایش داده باشد). انتظار فیلمی را داشتم با کلی جک و جونور و مقدار متنابهی معتنابهی (درست نوشتم؟!، نه انگار! غلط نوشته بودم) جلوههای ویژهی خیره کننده که فقط به یک بار دیدنش بیرزد بیارزد.
اما نه! فیلم خوبی بود، خوشمان آمد! نشنیده بگیرید اما این را هم بگویم که آخر فیلم کمی احساساتی هم شدیم (دلمان کمی نازک است 😉 ).
خلاصهی داستان را میتوانید اینجا بخوانید. شخصیت اصلی داستان (دیوید) و خرس عروسکی مارتین (تدی) شخصیتهای دوستداشتنیی هستند، و داستان پایان جالبی دارد: پایانی که نمیشود از ابتدا آن را حدس زد.
خلاصههای تک خطی این فیلم در آی.ام.دی.بی به نظرم جالب هستند. بخوانید:
دیوید یازده سالش است، وزنش شصت پوند و قدش چهار فوت و شش اینچ است. موهایش قهوهای است. عشقش واقعی است اما خودش نه.
سفر به دنیایی که در آن رباتها احساس دارند و آرزو میکنند.
این یک بازی نیست. (چند بار در صحنههای مختلف دیوید از مادرش میپرسد که آیا این یک بازی است؟!)
رمز شش کلمهای فعالسازی را به زبان نیاورید مگر این که بدانید دارید چه کار میکنید.
پینوشت: قسمتی از نوشته را خط خطی 😉 کردهام. دلیلش این بود که بعداً فهمیدم که قبلاً 😉 حداقل یک فیلم از اسپیلبرگ را دیده بودم.
دو تا لینک جالب و …
۸۶/۰۲/۱۴اولی را با مراجعه به این صفحه در سایت بی.بی.سی ببینید:
به نظرم استفادهی جالبی کرده از فلش برای نمایش خلاصهای از تاریخ بریتانیا.
دومی یک ویدئوست روی یوتیوب در این نشانی. حواستان باشد اگر داونلودش کردید و خواستید با وی.ال.سی به صورت تمام صفحه نگاهش کنید سرتان گیج نرود!
ناگفته نماند که این هر دو را حین دلیشسگردی پیدا کردم.
سه نقطهاش را فعلاً حسش نیست بنویسم. در مورد این بود، شاید نوشتم، شاید هم کلاً بیخیالش شدم …
چند فیلم کوتاه
۸۶/۰۲/۰۷تا به حال زیاد اهل یوتیوبگردی نبودهام. معمولاً اگر هوس تکه فیلمهای کوتاه کنم ترجیح میدهم در سایتهایی پرسه بزنم که محتوایشان را با کیفیت قابل تحملتری در اختیار میگذارند، هر چند معمولاً این سایتها تنوع سایت بزرگ و پرطرفداری همچون یوتیوب را ندارند.
در هر صورت در چند روز اخیر به چند کلیپ جالب و دیدنی یوتیوبی برخورد کردم که دیدنشان خالی از لطف نیست.
اولی یک کلیپ بسیار کوتاه است: احتمالاً نام استیو بالمر را شنیدهاید: مدیرعامل فعلی مایکروسافت، که خوب به لحاظ برخی رفتارها و گفتارهایش شخصیت خیلی محبوبی نیست. در این تکه فیلم او را میبینیم که با حالت عجیبی پشت سر هم تکرار میکند: برنامهنویسان، برنامهنویسان، برنامهنویسان، …! :
نویسندهی وبلاگ معروف سلوشن واچ (که به بررسی راهحلها و سرویسهای مبتنی بر وب میپردازد) تحت تأثیر همین حرکت بالمر عنوان یکی از مطالب خود را «فهرستی برای “برنامهنویسان، برنامهنویسان، برنامهنویسان …”» انتخاب کرده. در این مطلب او فهرست جالبی از ابزارهای برنامهنویسی مبتنی بر وب را فراهم آورده.
دومین کلیپ یک فیلم کوتاه هشت دقیقهایست به اسم چرخش که تا به حال در بیش از ۳۵ جشنوارهی فیلم برندهی جایزه شده. فیلم را میتوانید در این صفحه مشاهده کنید، هر چند با توجه به اندازهی نسبتاً بالای آن (حدود ۱۹ مگابایت) توصیه میکنم آن را از این نشانی دریافت کرده، پسوند آن را به flv تغییر دهید و نهایتاً با یک نرمافزار مناسب (مثل این) آن را مشاهده کنید. در این سایت هم میتوانید به اطلاعات بیشتری راجع به این فیلم کوتاه دست پیدا کنید.
یوتیوب تعدادی از فیلمها (و سریها)ی ارائه شده از طریق این سرویس را به عنوان بهترینها (یا برندگان) سال ۲۰۰۶ انتخاب کرده که فهرست آنها را میتوانید در این صفحه مشاهده کنید. اگر خواستید از این فهرست یکی را برای دریافت انتخاب کنید من این یکی را توصیه میکنم. با فایرفاکس و به کمک این افزونه میتوانید ویدئوهای یوتیوب را روی کامپیوتر خودتان ذخیره کنید.
آیا شما هم اینها را باور داشتید؟
۸۵/۱۲/۱۹دیروز بود -فکر میکنم- که در حین دلیشسگردی به این صفحه رسیدم. عنوان مطلب هست «۹ قانون فیزیکی که در هالیوود مصداق ندارند»!
واقعیتش من خیلی از این اتفاقها را به همان شکلی که در فیلمها دیده بودم باور داشتم. بد ندیدم در راستای پاسداشت مخاطب فارسیزبان 😉 ضمن لینک به منبع خلاصهای از آن را هم اینجا بیاورم:
۱- بنزین تا وقتی که با میزان کافی هوا (۹۳٪) مخلوط نشود خاصیت انفجاری پیدا نمیکند، به همین خاطر خیلی بعید است یک ماشین واژگون شده به خاطر نشت بنزین منفجر شود. بنابراین علت وفور انفجارهای این گونه در فیلمهای هالیوودی فقط خشونت، هیجان و میخکوبکنندگی این گونه صحنههاست (نظر به این که ماشینهای این گونه فیلمها هیچکدام تولید ایران خودرو هم نیستند 😉 ). توصیه پزشکی این مورد: در موقعیتهای این گونه ریسک صدمات ناشی از جابهجایی را به خاطر ترس از رخ دادن چنین اتفاقی نپذیرید.
۲- این یکی را خودمان تجربه کردهایم: صدای رعد و برق همیشه با فاصله (گاهی چند ثانیهای) بعد از برقش به گوش میرسد. این قاعده در تمامی موارد مشابه هم صادق است: صدای انفجار یک آتشفشان دوردست هیچگاه همزمان با رخ دادن انفجار به گوش ما نمیرسد (به ازای هر مایل فاصله، پنج ثانیه اختلاف وجود خواهد داشت)، حتی این قاعده در مورد انفجارهای میدانهای جنگ هم مصداق دارد. اما به نظر میرسد در فیلمهای هالیوودی فرصتی برای رعایت این قاعدهی فیزیکی وجود ندارد و صدای هر اتفاقی بدون توجه به فاصله همزمان با رخ دادنش به گوش میرسد.
۳- آلودگی رادیواکتیوی مسری نیست و باعث هم نمیشود فرد آلوده در تاریکی برق بزند.
۴- هر عملی عکسالعملی معادل دارد. بنابراین وقتی ضربهی کونگفوی قهرمان فیلم ضدقهرمان را در فضای اتاق به پرواز درمیآورد، همان ضربه در دنیای واقعی باید باعث به عقب پرتاب شدن ضربهزننده شود مگر این که پشت ضربهزننده به دیوار باشد.
۵- اگر این یکی را ندانید ممکن است در موقعیت خاص کار دست خودتان بدهید: یک اتومبیل یا اتوبوس هر چقدر هم شتاب داشته باشد در مواجهه با یک شکاف بزرگ به جای آن که مثل یک هواپیما از روی آن پرواز کند به سمت پایین سقوط خواهد کرد. در زمان زلزلهی سال ۱۹۸۹ میلادی سانفرانسیسکو رانندهای که کمی دیر متوجه شکاف حاصل از شکسته شدن پل سر راهش شده بود -احتمالاً تحت تأثیر فیلمها- با افزایش سرعت تلاش کرد تا از روی این شکاف بپرد. اما قوانین فیزیک برای او هم استثنایی قائل نشدند و او سقوط کرد. احتمالاً قانون باید فیلمهایی را که اینطور صحنهها در آنها نمایش داده میشود وادار کند تا هشداری با این مضمون را در ابتدای فیلم به نمایش بگذارند: «قوانین فیزیک در این فیلم نادیده گرفته شدهاند. این شیرینکاریها را در منزل انجام ندهید.»
۶- در صورتی که زمان را برای یک شیء در حال حرکت دو برابر کند کنیم، صدای آن هشت برابر کند میشود: در این حالت صدای زنها شبیه صدای مردها میشود و صدای مردها شبیه صدای هنری کیسینجر میشود (مگر صدای این بنده خدا چجوری است؟)! این قاعده اغلب در نمایش صحنههای آهسته نادیده گرفته میشود.
۷- وقتی یک انبار مهمات قرار است در یک فیلم منفجر شود اغلب میبینیم که راستای انفجار کاملاً عمودی است و قهرمان فیلم که احتمالاً در فاصلهی چند متری از محل قرار گرفته (یا دقیقاً در حال دور شدن از همان محل است) کاملاً سالم میماند. اما واقعیت چیزی غیر از این است. در واقع راستای انفجار این گونه اهداف در همهی جهات است و امکان ندارد کسی با آن فاصله از چنین انفجاری جان سالم به در ببرد.
۸- گلولههای سربی در هنگام برخورد به هدف یا خروج از لولهی تفنگ جرقه نمیزنند یا روشنایی از خود ساطع نمیکنند.
۹- صدا در خلأ منتشر نمیشود.
۳۰۰ و یک نظر شخصی
۸۵/۱۲/۱۷فکر نمیکنم کسی مدعی شده باشد که روایت این فیلم از ماجرای تاریخی متناظر با آن مطابق با واقعیت است که حالا ما بخواهیم عدم واقعیت آن را ثابت کنیم:
این حداکثر میتواند یک کاریکاتور (فرض کنیم توهینآمیز) از گذشتهی ما باشد و جدی گرفتن و معترض شدن به آن -اگر در رسانههای جهانی انعکاس پیدا کند- تصور نمیکنم از دیدگاه مخاطبان این رسانهها تصویر مثبتی از ایرانیها ارائه دهد: تصویری از ملتی عصبانی که یک سرگرمی ِ از لحاظ تاریخی کمارزش را جدی گرفتهاند و دارند برای آن سر و صدا به پا میکنند.
شاید بهتر باشد پیش از آن که درصدد ایجاد حساسیت نسبت به موضوعاتی مشابه این و استفاده از آن برای ثبت رکوردی دیگر باشیم حداقل با تجدید نظر در مورد رفتارهای تنشزایی که از خودمان سرمیزند (به جای تمسخر واکنشها) اعتماد جامعهی هدف را دوباره به دست آوریم.
ایرانی میتواند!
۸۵/۱۲/۰۸جملات زیر را با فرض این که قسمتی از متن آخرین ایمیل دریافتیتان هستند بخوانید:
سلام
من و دوستم بر روی پردازش صوت کار می کنیم. در این زمینه به اطلاعاتی نیازمندیم. …
…
به امید آنکه بتوان تحولی در جهان با نام ایران انجام داد. فراموش نشود که ایرانی میتواند.
موفق باشید.
وقتی جملهی مشخص شده را خواندید چه واکنشی نشان دادید یا چه احساسی بهتان دست داد؟ افتخار کردید؟ تأیید کردید؟ بیتفاوت بودید؟ در هر صورت من با خواندن این جمله به صورت ناخودآگاه پوزخند زدم! بعد با خودم فکر کردم که چرا چنین واکنشی نشان دادم! آیا فکر کردم که ایرانی نمیتواند؟! آیا ایرانی نمیتواند؟! آیا آن که میتواند ایرانی نیست؟! آیا توانستن به ایرانی بودن ربط دارد؟! آیا این جمله خندهدار است؟! آیا این جمله یک شعار مسخره است؟! آیا من دچار «عدم خودباوری» و «خودباختگی» هستم؟! ….
یک لحظه فکر کردم دارد این پوزخند ما میشود یک چیزی شبیه آن الحمداللهی که گویندهاش سی سال داشت از گفتنش استغفار میکرد! اما خوب! خاطرتان جمع باشد. باز هم فکر میکنم اگر با نظیر این جمله برخورد کنم واکنشم چیزی شبیه همان خواهد بود!
بگذریم! این فیلم آخرالزمان مل گیبسون را دیدم. فیلم معرکهای نبود. در واقع از آن فیلمهایی نبود که فکر کنم با دیدنش چیز جدیدی به دست آوردهام. غیر از صحنههای کشت و کشتار و پر از خون و خونریزی، یکی از صحنههایی که در خاطرم مانده آن خورشیدگرفتگی چندثانیهای است که فکر نمیکنم هیچ وقت به این شکل اتفاق بیفتد. یعنی در عرض چند ثانیه خورشید کامل بگیرد و باز در عرض چند ثانیه به حالت عادی برگردد. به هر حال! اینها مهم نیست. مخصوصاً این که اینها نظرات یک تماشاگر نه چندان حرفهای است که احتمالاً عادت به تماشای فیلمهای تاپ کمی مشکلپسند و سختگیرش کرده. هدفم از طرح این مطلب این بود که بگویم من با وجود این که قبلاً این نوشته را دربارهی این فیلم خوانده بودم به این که نویسندهی قصهی این فیلم یک ایرانی به اسم فرهاد صفینیاست دقت نکرده بودم. همین!