عکسی از بازدید قالیباف از خوابگاههای دانشجویی : نفس من بیدی!
شايد که ‘فلنگ’ خفته باشد : وبلاگ بی بی سی فارسی
نوشتههای گاه و بیگاه حمیدرضا محمدی
عکسی از بازدید قالیباف از خوابگاههای دانشجویی : نفس من بیدی!
شايد که ‘فلنگ’ خفته باشد : وبلاگ بی بی سی فارسی
بی آن که بخواهم یا حتی علاقمند باشم در جریان یک مجادله و رد و بدل شدن الفاظ رکیک بین برخی دوستانم از طریق ایمیل(!) قرار گرفتم (دوستانی که البته فکر نمیکنم اینجا را بشناسند و بخوانند). دوستانی که آن روزها که چشم در چشم هم داشتند از گل درشتتر به هم نمیگفتند و حالا به نظرم دارند عقدههایی که شاید آن روزها جرأت آشکار کردنشان را نداشتند این گونه بر سر هم خالی میکنند. «دوری و دوستی» را که شنیدهاید، حالا حکایت ما شده «نزدیکی و دوستی، دوری و دشمنی»! مهم نیست که اصلاً ماجرا چیست و مهم نیست که چرا بعد از چند سال حالا یادشان افتاده که میشود اینطوری هم دعوا کرد. اما …، اما من به روزی فکر میکنم که دوستان قدیم و دشمنان فعلی دوباره چشم در چشم میشوند: آن روز چقدر آن نگاهها گرمی نگاه یک دوست، خورندگی نگاه یک دشمن یا دزدیدگی نگاه یک خطاکار خجالت زده را در خود خواهند داشت؟
یهودیان ایران در سایه نفی هولوکاست : بریدههایی از مقاله ایندیپندنت
ایران فقط چند ماه تا پیوستن به باشگاه تولیدکنندگان سلاح هستهای فاصله دارد : ادعای نخست وزیر اسرائیل، سی ان ان
سر آرتور کونن دویل : لوگوی امروز گوگل را دیدهاید؟
کشیدن کاریکاتور رئیس جمهور؟! : قباحت دارد!
کاریکاتوریست طنز «ایران جمعه» برکنار شد : این یعنی ضعف و ترس از قدرت یک جمعیت فریب خورده، مهر تأیید زدن بر تحلیل مغرضانه افراد سودجو و البته قربانی کردن بیدفاعترین مهرهها
نمیدانم چرا متأثر شدم وقتی که فهمیدم جرمی برت بازیگر نقش شرلوک هلمز در مجموعه تلویزیونی شرلوک هلمز و بهترین شرلوک هلمز در تاریخ بازیگری به ادعای هوادارانش در سال ۱۹۹۵ میلادی مرده است. بازخوانی بخشهایی از زندگی او جالب و تأثیرگذار است: این که او در دوران نوجوانی گرفتار یک ناهنجاری گفتاری بوده که مانع میشده بتواند حرف R را درست تلفظ کند. یک عمل جراحی برای رفع این مشکل انجام میشود که بعد از آن تمرینهای مداوم برت برای تصحیح تلفظهایش او را صاحب بیانی روان و گیرا میکند. این که او در فیلم دیگری در نقش دکتر واتسون دستیار هلمز ظاهر شده است. این که او وقتی میفهمد هلمز در داستان دویل معتاد به کوکائین است از دختر این نویسنده اجازه میگیرد و در قسمتی از این مجموعه با (تغییر داستان و) به خاکسپاری سرنگ هلمز نشان میدهد که او کوکائین را ترک کرده است. و این که مرگ نابهنگام همسر دومش او را در هم میشکند و زمینههای تشدید بیماری روانیش را فراهم میآورد و در نهایت داروهایی که او برای کنترل این بیماری مصرف میکرد و همچنین اعتیاد شدید او به سیگار باعث تشدید بیماری قلبیی که ریشه در دوران کودکی او داشت میگردد و در نهایت جان او را میگیرد.
برت متولد سال ۱۹۳۳ میلادی بوده است و پسری از او و همسر اولش به نام دیوید هاگینز به جا مانده (متولد ۱۹۵۹ میلادی) که یک داستاننویس موفق بریتانیایی است. دوبله فارسی نقش هلمز را در مجموعه تلویزیونی شرلوک هلمز (که در طول یک دهه بین سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۴ میلادی تهیه شد و با مرگ برت ناتمام ماند) بهرام زند به عهده داشت.
«من» موجودیتی حساسیتبرانگیز است، تنشزاست، سؤال ایجاد میکند، باعث بحث میشود و گروهی را در برابر گروهی قرار میدهد. اگر مخالفید یک لحظه به «من»هایی فکر کنید که ازشان خوشتان نمیآید، به «من»هایی که به نظرتان پایشان را از گلیمشان درازتر کردهاند، به «من»هایی که در ذهنتان ازشان پرسیدهاید «مگر تو کیستی که …؟». شاید حتی شما هم مثل من -البته در یک مقطع زمانی خاص- نسبت به «من» آلرژی داشته باشید و هر جا «من»ی اظهار وجود میکند در برابرش موضع بگیرید.
اما جدیداً من به این «من» علاقه ویژهای پیدا کردهام: حس «بودن» به آدم میدهد این «من»، حس «بیشتر بودن»، حس بینیازی، حس استقلال، حس این که لازم نیست از آنچه هستی خجالت بکشی یا سعی کنی «فلانی» بشوی یا کاش «فلانی» بودی. حس این که لازم نیست برای آن که حق داشته باشی یا درست بگویی باید حتماً جزئی از یک «ما» باشی. میدانید «من» آدم را از قوم و قبیله و ملت و امت بینیاز میکند و به او حق میدهد بدون آن که «عددی» باشد فقط به اتکای بودن خود باشد و حق داشته باشد.
شاید برای همین باشد که این روزها سعی میکنم همه جا اگر کاری میکنم و اثری باقی میگذارم، این «من» را حتی اگر زاید به نظر برسد به یک صورتی به نتیجه آن کار الصاق کنم. فکر میکنم این کمک میکند که «من» ِ من، «من»ی بزرگتر باشد، بیشتر دیده شود و ندیده گرفته شدنش سختتر باشد.
مرد در حالی که با دست راستش اشارهای به آن دور میکند با دست چپ کیف سامسونتش را از روی پیشخوان سنگی بانک برمیدارد. کارمندی از آن دور به طرف باجه راه میافتد، مرد بیتوجه به دیگران جلو میزند، با کارمندی که حالا به جلوی باجه رسیده دست میدهد، چکی را که در دست دارد به کارمند میدهد و میگوید: «ببین تو حسابش پول داره؟»، کارمند روی صندلی متصدی باجه که چند لحظه پیش باجه را ترک کرده مینشیند، دست روی صفحه کلید میبرد و بعد از لحظاتی میگوید: «آره! به نام خودته؟ پشتشو امضا کردی؟ آهان!»، لحظاتی بعد مرد با پول میرود. چند لحظه بعد متصدی باجه برمیگردد، چک به دستش داده میشود، لحظهای چک را نگاه میکند، درنگ میکند و ناگهان با لحن تندی به کارمند که به طرف میزش برمیگردد میگوید: «نوبت این نبود که!»، کارمند برمیگردد -مرد هنوز از در بانک خارج نشده- و در حالی که با اشاره از متصدی میخواهد صدایش را پایین بیاورد میگوید: «بابا! آشنامه!» متصدی در حالی که روی صندلیش مینشیند با همان لحن میگوید: «آشنات هست که باشه! باید سر نوبتش واسه!»، چک را روی کازیهاش پرتاب میکند. لحظهای دست را به زیر چانه میبرد و صفحه مونیتور را نگاه میکند. -مرد از بانک خارج شده- کارمند از آن دور میگوید: «بابا تو مث این که مریضی! با مردم مشکل داری!»، متصدی بعد از لحظهای درنگ بیتوجه به گفته همکار چک را برمیدارد و میگوید: «لااقل خودت تمومش میکردی!»، وقتی کار چک تمام میشود در حالی که هنوز مونیتور را نگاه میکند، میپرسد: «نوبت تووه؟»، جوابی نمیشنود، سرش را برمیگرداند و در حالی که با اخم توی چشمهای من نگاه میکند بلندتر میپرسد: «نوبت کیه؟!»، من در حالی که دو سه نفر جلوییم را که در حال فیش پر کردن هستند میپایم آرام میگویم: «فک کنم منم!»
حافظ در نگاه شریعتی : از طریق گناهکار
معجزه هزاره سوم : می توانید قبل از آن که کلیک کنید حدس بزنید؟
وبلاگ بی بی سی فارسی : يادداشتهای غيررسمی برای ارتباط نزديکتر با خوانندگان سايت فارسی بی بی سی
لوگوهای روزهای خاص گوگل : از طریق دوربرگردان
حرفهای خواندنی روزنامهنگار تاجیکی در غرفه کیهان : … یکی از خوانندگان زن مقیم آمریکا [لیلا فروهر] … (از طریق روزنوشتها)
کسانی که دنیای ما را شکل می دهند : امید کردستانی : مجله تایم
رمز داوینچی : ویکیپدیا
داستان عشق و دیوانگی : دوربرگردان
آکادمی فانتزی (زیرآبیوس) : دنبال سایت بعد هفتم می گشتم، مثل این که تعطیل شده، این یکی همان شکلی است
اگر بگویم این مرحله راه شاهی بازی شاهزاده ایرانی ۳ یکی دو تار مویم را سفید کرد اغراق نکردهام.