بیا تا برایت بگویم …

شما را نمی‌دانم ولی خودم خیلی دوست دارم وقتی فیلمی می‌بینم که قرار است مثلاً ترسناک باشد در شرایطی آن را ببینم (در تنهایی و در اتاق ساکت و نیمه روشن!) که آن حس را واقعاً به من انتقال دهد و تا حد ممکن تحت تأثیر قرار بگیرم! به همین ترتیب وقتی چند روز پیش داستان فیلمی مرا بیش از حد غافلگیر کرد حس فوق‌العاده خوبی داشتم و همین باعث شد آن فیلم را که در نظرم بسیار زیبا آمده بود چندباره ببینم. اسم این فیلم را نمی‌گویم تا شما را از احتمال غافلگیر شدن در حد مطلوب در یک روز نامعلوم از زندگیتان محروم نکرده باشم!

دو سه روز پیش هم پس از آن که با حوصله‌ی تمام (و بدون این که به حاشیه‌ها نگاه کنم 😉 ) یکی یکی طرحهای خیاط نابغه‌ای را -که مشکل جیبهای کوچک و نامناسب برای مردمان امروز را حل کرده- ورانداز کردم باز هم همین حس را به دست آوردم. بد نیست شما هم نظری به طرحهایی که در سایتش ارائه کرده بیندازید (البته احتمالاً به یک خط اینترنت نسبتاً سریع نیاز دارید).

خیاط مبدع جیبهای بزرگ

خوب! برای تجربه‌ی چیزهای جالب حتماً لازم نیست یک فیلم خفن ببینید یا اینترنت پرسرعت در اختیار داشته باشید. اگر یک چشم طبیعی دارید که تجربه‌های غیرمعمول برایش خطرناک نیست سری به این صفحه بزنید، روی عبارت Click me to get trippy کلیک کنید و به مدت بیست ثانیه به مرکز شکل متحرکی که نشان داده می‌شود نگاه کنید. بعد نگاهی به اطراف بیندازید تا از مشاهده‌ی روح سرگردان اشیاء مشعوف شوید 😉 .

strobe

اگر باز هم دنبال تجربه‌های جالب می‌گردید بد نیست سری به عکسهای این کاربر فرانسوی فلیکر یا این هموطنش بزنید تا کارهای جالبی شبیه به این عکسها را مشاهده کنید:

سیاره کوچکی از چوب
سیاره یونانی؟!
موزه لوور

یکی از آنها روش ایجاد این عکسهای کروی و نرم‌افزارهای مورد استفاده‌اش را هم در اینجا توضیح داده است (از طریق وبلاگ فلیکر).

چهره‌یاب کامپیوتری

شاید خنده‌تان بگیرد، اما برای من همیشه سؤال بوده که گربه‌ها، کبوترها، قناریها و سهره‌ها (و دیگر حیوانات مشابهی که زیاد باهاشان برخورد نداشته‌ام) آیا وقتی دارند به ما نگاه می‌کنند دارند به چشمهای نگاه می‌کنند؟! آیا آنها می‌دانند که چشمهای ما کجاست یا مثلاً محل چشمهای جانوران غیرهمجنسشان را تشخیص می‌دهند؟! به هر حال فارغ از این مسأله امروز در صفحه‌ی پرطرفدارترینهای دلیشس چیز جالبی پیدا کردم: یک نمونه از برنامه‌های کامپیوتری که توانایی تشخیص محل سر (صورت) آدمها را دارد. برای تست آن کافی است به این صفحه بروید و نشانی یک عکس موجود روی اینترنت را به آن بدهید یا عکس دلخواه خود را آپلود کنید تا نتیجه را ببینید (چهره‌های تشخیص داده شده را با علامت خاص خودش می‌پوشاند). مثلاً این سایت در ازای این ورودی به من این خروجی را داد:

چهره یاب کامپیوتری

همچنان که می‌بینید همه‌ی تشخیصهایش درست نیست و غیر از چهره‌ی خود من یک چهره موهومی دیگر هم در فاصله‌ی بین دو کیس کامپیوتر پیدا کرده. با عکسهای شلوغ‌تر که تست کردم متوجه شدم که ایرادهای دیگری هم دارد. مثلاً نیمچهره‌ها را تشخیص نمی‌دهد اما در هر حال سایت و سرویس جالبی است.

اگر به این موضوع علاقمندید بد نیست سری هم به این موتور جستجوی تصویری و این سایت وابسته به آن بزنید (تعداد زیادی از گروه تحقیقاتی پشت این سرویس هندی هستند: اینجا را ببینید). علاوه بر این بد نیست retrievr را هم آزمایش کنید: سایتی که با استفاده از آن می‌توانید یک طرح ساده از آنچه را دنبالش هستید بکشید و عکسهای شبیه به آن را در میان عکسهای فلیکر بیابید.

چشمها زودتر می‌بینند یا گوشها سریع‌تر می‌شنوند؟!

فکر نمی‌کردم در سایت بی.بی.سی بازی ِ فلشی پیدا شود. دیشب دنبال اطلاعاتی راجع به یک سری از برنامه‌های مستند تولیدی بی.بی.سی می‌گشتم که لینک به لینک به این لینک رسیدم: این یک بازی ساده‌ی مبتنی بر فلش است که به نوعی می‌توانیم با آن سرعت عمل خودمان را بسنجیم. کافی است هر وقت متوجه شدیم یک گوسفند می‌خواهد فرار کند بر روی دارت بی‌هوش‌کننده کلیک کنیم.

Sheep Dash!

از دو طریق مختلف می‌توانیم متوجه اقدام به فرار 😉 یک گوسفند شویم: ممکن است فرارش را به چشم ببینیم یا صدایش را بشنویم. من فکر می‌کردم که لحظه‌ی فرار را فقط از روی صدا تشخیص می‌دهم و دیدن صحنه تأثیر چندانی ندارد. جالبی ِ این بازی این است که می‌توان این فرضیه را آزمایش کرد: جای دارت ثابت است، پس می‌شود بدون دیدن صحنه هم بازی کرد. از طرف دیگر می‌شود بلندگوی کامپیوتر را خاموش کرد و فقط با دیدن بازی کرد.

نتیجه برای من برعکس آن چیزی بود که فکر می‌کردم: من با دیدن زودتر متوجه فرار گوسفند می‌شدم و رکورد بهتری را ثبت می‌کردم.

آیا شما هم اینها را باور داشتید؟

دیروز بود -فکر می‌کنم- که در حین دلیشس‌گردی به این صفحه رسیدم. عنوان مطلب هست «۹ قانون فیزیکی که در هالیوود مصداق ندارند»!

واقعیتش من خیلی از این اتفاقها را به همان شکلی که در فیلمها دیده بودم باور داشتم. بد ندیدم در راستای پاسداشت مخاطب فارسی‌زبان 😉 ضمن لینک به منبع خلاصه‌ای از آن را هم اینجا بیاورم:

۱- بنزین تا وقتی که با میزان کافی هوا (۹۳٪) مخلوط نشود خاصیت انفجاری پیدا نمی‌کند، به همین خاطر خیلی بعید است یک ماشین واژگون شده به خاطر نشت بنزین منفجر شود. بنابراین علت وفور انفجارهای این گونه در فیلمهای هالیوودی فقط خشونت، هیجان و میخکوب‌کنندگی این گونه صحنه‌هاست (نظر به این که ماشینهای این گونه فیلمها هیچکدام تولید ایران خودرو هم نیستند 😉 ). توصیه‌ پزشکی این مورد: در موقعیتهای این گونه ریسک صدمات ناشی از جابه‌جایی را به خاطر ترس از رخ دادن چنین اتفاقی نپذیرید.

۲- این یکی را خودمان تجربه کرده‌ایم: صدای رعد و برق همیشه با فاصله (گاهی چند ثانیه‌ای) بعد از برقش به گوش می‌رسد. این قاعده در تمامی موارد مشابه هم صادق است: صدای انفجار یک آتشفشان دوردست هیچگاه همزمان با رخ دادن انفجار به گوش ما نمی‌رسد (به ازای هر مایل فاصله، پنج ثانیه اختلاف وجود خواهد داشت)، حتی این قاعده در مورد انفجارهای میدانهای جنگ هم مصداق دارد. اما به نظر می‌رسد در فیلمهای هالیوودی فرصتی برای رعایت این قاعده‌ی فیزیکی وجود ندارد و صدای هر اتفاقی بدون توجه به فاصله همزمان با رخ دادنش به گوش می‌رسد.

۳- آلودگی رادیواکتیوی مسری نیست و باعث هم نمی‌شود فرد آلوده در تاریکی برق بزند.

۴- هر عملی عکس‌العملی معادل دارد. بنابراین وقتی ضربه‌ی کونگ‌فوی قهرمان فیلم ضدقهرمان را در فضای اتاق به پرواز درمی‌آورد، همان ضربه در دنیای واقعی باید باعث به عقب پرتاب شدن ضربه‌زننده شود مگر این که پشت ضربه‌زننده به دیوار باشد.

۵- Wile E. Coyote اگر این یکی را ندانید ممکن است در موقعیت خاص کار دست خودتان بدهید: یک اتومبیل یا اتوبوس هر چقدر هم شتاب داشته باشد در مواجهه با یک شکاف بزرگ به جای آن که مثل یک هواپیما از روی آن پرواز کند به سمت پایین سقوط خواهد کرد. در زمان زلزله‌ی سال ۱۹۸۹ میلادی سانفرانسیسکو راننده‌ای که کمی دیر متوجه شکاف حاصل از شکسته شدن پل سر راهش شده بود -احتمالاً تحت تأثیر فیلمها- با افزایش سرعت تلاش کرد تا از روی این شکاف بپرد. اما قوانین فیزیک برای او هم استثنایی قائل نشدند و او سقوط کرد. احتمالاً قانون باید فیلمهایی را که اینطور صحنه‌ها در آنها نمایش داده می‌شود وادار کند تا هشداری با این مضمون را در ابتدای فیلم به نمایش بگذارند: «قوانین فیزیک در این فیلم نادیده گرفته شده‌اند. این شیرینکاریها را در منزل انجام ندهید.»

۶- در صورتی که زمان را برای یک شیء در حال حرکت دو برابر کند کنیم، صدای آن هشت برابر کند می‌شود: در این حالت صدای زنها شبیه صدای مردها می‌شود و صدای مردها شبیه صدای هنری کیسینجر می‌شود (مگر صدای این بنده خدا چجوری است؟)! این قاعده اغلب در نمایش صحنه‌های آهسته نادیده گرفته می‌شود.

۷- وقتی یک انبار مهمات قرار است در یک فیلم منفجر شود اغلب می‌بینیم که راستای انفجار کاملاً عمودی است و قهرمان فیلم که احتمالاً در فاصله‌ی چند متری از محل قرار گرفته (یا دقیقاً در حال دور شدن از همان محل است) کاملاً سالم می‌ماند. اما واقعیت چیزی غیر از این است. در واقع راستای انفجار این گونه اهداف در همه‌ی جهات است و امکان ندارد کسی با آن فاصله از چنین انفجاری جان سالم به در ببرد.

۸- گلوله‌های سربی در هنگام برخورد به هدف یا خروج از لوله‌ی تفنگ جرقه نمی‌زنند یا روشنایی از خود ساطع نمی‌کنند.

۹- صدا در خلأ منتشر نمی‌شود.

در فضا هیچکس فریاد شما را نخواهد شنید

آزمایش می‌کنیم

فکر می‌کنم آمار نظرات هرز وبلاگ من به نسبت تعداد بازدیدکننده‌های روزانه‌اش کمی بالاست:

Akismet has caught spam for you ...

و جالب اینجاست که اکثر قریب به اتفاق این نظرات هرز روی یک نوشته‌ی قدیمی گذاشته می‌شوند که اتفاقاً هیچ نظر آدمیزادی 😉 هم روی آن گذاشته نشده. امروز آمدم یک تستی بکنم ببینم تأثیری دارد یا نه و آن این بود که یک تغییر کوچولو توی slug آن نوشته بدهم (delicious-23 بود، کردمش delicious-231). الان که این مطلب را دیدم، دوباره یادش افتادم، گفتم بروم ببینم تأثیری داشته یا نه که جواب نه بود:

new spam comment

الان به فکرم رسید که اگر بروم نظراتش را ببندم احتمالاً تأثیر دارد (یعنی می‌شود که نداشته باشد؟!)، به هر حال اگر نداشته باشد هم خیلی مهم نیست چون فعلاً اکیسمت دارد کار خودش را می‌کند و درصد اشتباهاتش هم پایین است. به هر حال فقط امیدوارم که این کارم باعث نشود این بلیه دامن نوشته‌های دیگر را بگیرد، اگر گرفت اخطارش را اینجا می‌گذارم تا کس دیگری این اشتباه را نکند.

پی‌نوشت

فکر می‌کنم که بستن نظرات آن نوشته مفید بوده، از دو روز پیش تا حالا هیچ نظر هرز جدیدی برایم نیامده. اگر هم بعداً نوشته‌ی دیگری دچار این مشکل بشود فکر نمی‌کنم به بسته شدن نظرات این یکی ربط داشته باشد.

پرطرفدارترین وبلاگهای دنیا

هیچ می‌دانستید که در فهرست صدتایی پرطرفدارترین وبلاگهای دنیا سه تا وبلاگ (سایت) ایرانی حضور دارند؟ تازه یکی از آنها در فهرست ده تای اول قرار دارد! بعید می‌دانم بتوانید نام این سه وبلاگ را حدس بزنید. ببینید:

پرطرفدارترین وبلاگهای دنیا؟!

اینها لینکهایی هستند که به طور پیش‌فرض در قالبهای پرشین‌بلاگ (دوتای اول) و بلاگفا (سومی) گنجانده شده‌اند. اینطور که معلوم است این محبوبیت خیره‌کننده :mrgreen: کنجکاوی تکنوراتیها را هم برانگیخته، فکر نمی‌کنم خیلی خوشحال بشوند وقتی بفهمند سیستم محبوبیت‌سنجشان کثرت حضور چند لینک پیش‌فرض را با محبوبیت آنها اشتباه گرفته است. بیچاره اینهایی که می‌آیند می‌نشینند این آمارها را تحلیل می‌کنند!

راستی! دارم به یک چیز دیگر فکر می‌کنم! به نظرتان پرشین بلاگ و بلاگفا سفارش بمب گوگلی قبول می‌کنند؟! 😉

ام پی تری

از کارل هاینز برندنبورگ اغلب به عنوان مخترع فرمت موسیقیایی ام.پی.تری یاد می‌شود. هر چند خود او اعتقاد دارد که پرطرفدارترین فرمت موسیقی دیجیتال امروز (ام.پی.تری)، حاصل تلاش یک هسته‌ی اصلی از طراحان و تعداد زیاد دیگری است که کمکهای مهمی به تکمیل این ابداع کردند. جالب است بدانیم که در نظر او این افراد فقط شامل برنامه‌نویسان و طراحان الگوریتمها نبودند و حتی در این میان از آوازخوانانی یاد می‌کند که به اتکای تواناییهای خودشان در پیشبرد این پروژه سهیم بودند!

کارل هاینز برندنبورگ

دکتر برندنبورگ که هم‌اکنون مدیر مؤسسه‌ی فناوریهای رسانه‌ای دیجیتال فرانهوفر در آلمان است کار خود را بر روی مقوله‌ی فشرده‌سازی دیجیتالی موسیقی در اوایل دهه‌ی هشتاد میلادی و در حالی آغاز کرد که دانشجوی دکترای دانشگاه ارلانگن-نورنبرگ آلمان بود. یکی از اساتید دانشگاه او را تحریک کرد که بر روی مسأله‌ی انتقال موسیقی از طریق یک خط تلفن دیجیتالی ISDN کار کند. این مسأله برای برندنبورگ فقط یک مسأله‌ی برنامه‌نویسی کامپیوتر نبود، پیشنیاز دستیابی به یک راه حل برای این مسأله، بررسی علمی چگونگی درک موسیقی توسط انسان بود (همینجاست که در تاریخچه‌ی ابداع این فرمت موسیقیایی از یک خواننده و یک آهنگ خاص یاد می‌شود).

برندنبورگ پس از تکمیل رساله‌ی دکترای خود در سال ۱۹۸۹ -در حالی که با سمت استادیاری در دانشگاه محل اخذ مدرکش مشغول تدریس بود- کارهای خود را روی فرمت ام.پی.تری ادامه داد و در این راه با دانشمندان مؤسسه‌ی تحقیقاتی فرانهوفر همکاری نزدیک داشت تا این که در سال ۱۹۹۳ به این مؤسسه ملحق شد. تیم فرانهوفر تنها گروهی نبود که بر روی مسأله‌ی انتقال موسیقی از طریق اینترنت کار می‌کرد و این گروه رقبایی داشت که همگی در این باره تحقیق می‌کردند و تلاش می‌کردند دستاوردهایشان را به عنوان استاندارد جهانی انتقال صوت از طریق اینترنت تثبیت کنند. رقابتی فنی که گاه به یک دسته‌بندی سیاسی تبدیل می‌شد. اما سرانجام ام.پی.تری به عنوان فرمتی کارا و پرطرفدار از سوی کاربران پذیرفته شد. جایی که مخهای کامپیوتر آن روزگار، به استفاده از این فرمت برای ذخیره‌ی فایلهای موسیقی روی آوردند، مایکروسافت در سال ۱۹۹۷ پشتیبانی از این فرمت را به برنامه‌ی مدیاپلیر ِ ویندوز اضافه کرد و در سال ۱۹۹۸ اولین دستگاههای قابل حمل پخش ام.پی.تری به بازار آمدند.

برندنبورگ هم‌اکنون نیز در مقام مدیر مؤسسه‌ی فرانهوفر به شکلهای دیگری فعالیتهای خود را در زمینه‌ی فناوری موسیقی دیجیتال ادامه می‌دهد و هیچ بعید نیست که او و محققانی که تحت نظارت او کار می‌کنند زمینه‌های انقلابهای دیگری را در فناوری موسیقی دیجیتال فراهم آورند.


این یک ترجمه‌ی آزاد و ناقص از این مقاله است.

۳۰۰ و یک نظر شخصی

فکر نمی‌کنم کسی مدعی شده باشد که روایت این فیلم از ماجرای تاریخی متناظر با آن مطابق با واقعیت است که حالا ما بخواهیم عدم واقعیت آن را ثابت کنیم:

300

این حداکثر می‌تواند یک کاریکاتور (فرض کنیم توهین‌آمیز) از گذشته‌ی ما باشد و جدی گرفتن و معترض شدن به آن -اگر در رسانه‌های جهانی انعکاس پیدا کند- تصور نمی‌کنم از دیدگاه مخاطبان این رسانه‌ها تصویر مثبتی از ایرانیها ارائه دهد: تصویری از ملتی عصبانی که یک سرگرمی ‌ِ از لحاظ تاریخی کم‌ارزش را جدی گرفته‌اند و دارند برای آن سر و صدا به پا می‌کنند.

شاید بهتر باشد پیش از آن که درصدد ایجاد حساسیت نسبت به موضوعاتی مشابه این و استفاده از آن برای ثبت رکوردی دیگر باشیم حداقل با تجدید نظر در مورد رفتارهای تنشزایی که از خودمان سرمی‌زند (به جای تمسخر واکنشها) اعتماد جامعه‌ی هدف را دوباره به دست آوریم.