روزی امروز

روزی امروز

روزی امروز

پسر حسن سیا

راستش از وقتی که در اینجا چند شعر با لهجه اراکی دیدم به هوس افتادم به بهانه حفظ واژه‌های معمول لهجه محلی در حال نابودیمان تعدادی از آنها را در قالب شعرهای با مضمونهای محلی بگنجانم و عرضه کنم، حاصل اولین تلاش من شعر زیر است که از زبان کبوتربازی که رقیب را زیر نظر گرفته و او را شماتت می‌کند سروده شده. توضیحات واژه‌ها را با کلیک بر روی پیوندهای آبی رنگ می‌توانید بخوانید و با کلیک بر روی معنای واژه دوباره به شعر برگردید. شعر را با لهجه سنجانی (تقریباً همان اراکی) می‌توانید با استفاده از پخش کننده‌ی پایین همین نوشته بشنوید یا فایل آن را از اینجا دریافت کنید. قبلاً به خاطر زبان آلوده شعر معذرت می‌خواهم!

رو بون حسن سیا چتّیلی نشته پسرش

پسر چولّکی ِ غازغلاغ ِ نرّه خرش

بـَر ِ ی ِ کفترامو رو بونـِـشـُن دُن پاشیده

ماخا کفترا مـُنا تور کنه اروا پدرش!

نمدُنـُم کفتره اونا یا غـِلاغ دور و ورش!

وخساد از جا، دره را میره مث کـَرّتنه!

ماخا کفترا هوا کنه بپرّن خبرش

پسر حسن سیا! اُو ببرت! وخی برو!

وخی او ملوچّاتم ورگیر از اونجو بـَوَرش

تو که هوچّی باباتم که پیر کفتر بازیه

نمیشه حریف مو، بلکه‌م از او بز[ر]گترش

ول کن او کفتر زممسّه و او پال و پرش

توضیحات:

بون : بام، پشت بام

چتّیلی : یک جور نشستن

نشته : نشسته

چولّکی : مثل چوب باریک، به تمسخر به آدم لاغراندام می‌گویند

غازغلاغ : نمی‌دانم چطور پرنده‌ایست، به تمسخر به آدم گردن‌دراز می‌گویند

بـَر ِ ی : برای

کفترامو : کبوترهای من

دُن : دانه

ماخا : می‌خواهد

مـُنا : من را

دکّ و دیم : دیم به تنهایی یعنی صورت و رخسار، دکّ و دیم صورت تمسخرآمیز دیم است

بین : ببین

کپّو : میمون، به تمسخر به آدم زشترو می‌گویند، در فارسی قدیم هم به شکل کپّی وجود داشته، رودکی در ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه منظوم یک جا می‌گوید:

شب، زمستان بود، کپّی سرد یافت

کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت

کپیان آتش همی پنداشتند

پشته‌ی هیزم برو بر داشتند

میمنه : می‌ماند، شبیه است

نمدنم : نمی‌دانم

وخساد : برخاست

دره : دارد

کـَرّتنه : عنکبوتهای پابلند خانگی را می‌گویند، «تنه» آن احتمالاً از فعل تنیدن آمده باشد، زنان جورابچن (گیوه باف) قدیمی سنجان این عنکبوتها را می‌گرفتند و با اعتقاد به سبکی پاهای آنها، آنها را داخل جوراب (گیوه نبافته) هایشان می‌گذاشتند تا زودتر تمام شود! در اینجا اشاره تمسخرآمیز به پاهای بلند پسر حسن سیاه است!

خبرش : خبر مرگش!، طعنه و نفرین است

اُو ببرت : خدا کند آب تو را ببرد! ، نوعی بددعایی معمول است و بیشتر در مورد پسربچه‌های شر و جانوران موذی مانند گربه‌ها کاربرد دارد! البته این عبارت را قدیمیها او بورت ادا می‌کنند همانند مصرع دوم و چون لهجه ما امروزیها به نوعی اختلاطی با لهجه تهرانی پیدا کرده و برخی عبارتها را جور دیگری تلفظ می‌کنیم وقت سر هم بندی شعر حواسم به این قضیه نبود، ولی الان هم به آن دست نمی‌زنم.

وخی، وخ : بلند شو! برخیز! هم‌اتاقی شهرکردی دوران دانشگاه من (که این واژه در لهجه آنها هم معمول است) از یکی از آشناهایشان در دوره سربازی نقل می‌کرد که یک روز صبح قرار بوده این آقای شهرکردی همدوره‌ای تهرانیش را بیدار کند، صبح که می‌شود آقا با بانگ «وخی! وخی!» به سراغ همدوره‌ای می‌رود. فردای آن روز همدوره‌ای تهرانی رو به شهرکردی می‌کند و می‌گوید: «نمی‌دانستم شهرکردیها هم عرب دارند!»، شهرکردی می‌پرسد: «عرب! چطور؟»، تهرانی می‌گوید: «تو خودت وقتی می‌خواستی مرا بیدار کنی، هی به من می‌گفتی اخی! اخی!».

ملوچ : گنجشک، تعریض (!) است به کبوترهای پسر حسن سیاه!

ورگیر : بردار!، یک نفرین دیگر: خدا ورگیرت! یعنی خدا از روی زمین برت دارد! نابود شوی!

هوچّی : هیچ

بلکه‌م : بلکه هم

چواتلن : چوب و اتل، بازیی محلی است که در سنجان و در میان کشاورزان هنوز معمول است، اتل چوبهای کوتاه بریده شده معمول در این بازی را می‌گویند

سیل کن : تماشا کن

گردوبازی : همین تیله بازی امروزی است فقط به جای تیله از گردو استفاده می‌شود

زممسّه : زبان بسته

پال : بال

روزی امروز

فال حافظ

این هم‌اتاقی ما در دوران دانشگاه اهل استان فارس بود و آن شب هم که ما طبق معمول بازیچه‌ای دیگر -دیوان حافظ!- را برای گذراندن اوقات پیدا کرده بودیم، باز هم حس ناسیونالیستیش گل کرده بود و به اتکای مشاهیر تاریخی فارس، برای ما کری می‌خواند. تا آن که ذکر لسان الغیب بودن حافظ به میان آمد و قرار شد تا فال هم‌اتاقی فارسی را با دیوان حافظ بگیریم. دیوان حافظ را که باز کردیم، گل از گلمان شکفت چرا که سوژه بگو و بخندمان برای ادامه شب با این بیت فراهم شده بود:

آب و هوای فارس عجب سفله‌پرور است

کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم

سکته عروضی

شعر خواندن مهارتیست که هر کسی ندارد. آشنایی با واژه‌ها و لحن موسیقیایی زبان از جمله پیشنیازهای خواندن درست و لذت‌آفرین شعر است. بسیاری از ما با کلمات آشناییم و در بازخوانی یک متن یا شعر امروزی مشکلی نداریم. اما پیش می‌آید که کتابی، گزیده شعری یا دیوانی از شعرای قدیم به دستمان می‌رسد و تلاش می‌کنیم تا لذتی را که نیاکانمان با بازخوانی آن آثار در خود می‌آفریدند، در خویش بازآفرینی کنیم. در این راه -اگر کم تجربه باشیم- احتمالاً به مشکلاتی برخواهیم خورد. واژه‌های مرده و نامأنوس را در فرهنگهای لغات می‌یابیم و … . و یک مشکل کوچک را سعی می‌کنم -اگر تازه‌کارید- من برایتان حل کنم.

شعر شاعران قرنهای آغازین شعر فارسی -سوم و چهارم هجری- به لحاظ تصویرسازی و خلوص زبان -به نظر من شاید- بسیار ساده و نزدیکتر به زمان و زبان ماست به نسبت شعر بعضی قرنهای بعد که انبوه عربی‌بافیها و صنعتگریها ملغمه‌هایی را آفریده که گاه حتی اگر از پس زبانشان بر آییم از پس بیانشان -به لحاظ اشاره‌های دور و نزدیک به روایات و استعارات معمول زمان خودشان و منسوخ زمان ما- برنمی‌آییم.

شعر قرن سوم و چهارم (و پنجم) یک مشخصه زبانی خاص دارد و آن زبان آهنگینی است که از کنار هم نشینی دسته‌ای از واژه‌های خوش‌تراش که گاهی خشک و خشن می‌نمایانند به دست آمده. این مشخصه باعث می‌شود که این شعر، شعر بلند خواندن باشد، به این مفهوم که برای درک لذت شعری بالاتر آنها لازم است آنها را بلند بخوانیم. -تا حدود زیادی شعر امروز و برخی قرنها شعر مفهومی و اندیشه‌ای هستند، لذا شاید بتوان با خواندن چشمی آنها نیز به لذت نهفته در آنها رسید-. در جایی شعرهای خراسانی -سبک همین قرنهای مورد بحث شعر فارسی- را به قلعه‌های استوار و خشن تشبیه کرده بود که به نوعی شکستگیهای کنگره‌های این قلعه‌ها گاهی بر هیبت آنها می‌افزاید. شعر این سبک، بنابر این تشبیه شکستگیهایی دارد -که البته مختص این قرن و این سبک هم نیست و در قرنهای بعد هم دیده می‌شود- که با وجود آن که زبان آنها را قوی و استوار می‌نمایاند یکی از عوامل مشکلزا برای خواننده کم‌تجربه امروزی است. این شکستگیهای زبانی و وزنی به تعبیر قدیمیها سکته عَروضی خوانده می‌شود. اما این سکته عروضی چیست؟

سعی کنید این بیت از رودکی را بخوانید:

مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود

نبود دندان، لابل چراغ تابان بود

متوجه سکته شدید؟ مصرع اول روان است، مصرع دوم سکته خفیف! دارد. این یکی را بخوانید باز هم از رودکی:

آمد بهار خرّم با رنگ و بوی طیب

با صد هزار نزهت و آرایش عجیب

در این بیت شکستگی در مصرع اول به چشم می‌خورد و در نمونه زیر از نظامی سکته کامل است!:

بسم الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم

راز اینجاست که ترازوی کلمات زبان فارسی -که مشخص می‌کند چه واژه‌ای هم وزن واژه دیگر است- سه حرف با حرکت کوتاه متوالی منتهی به سکون مثل چِکُنَم یا دو حرف با حرکت کوتاه منتهی به یک حرف با حرکت بلند مثل نَتَوان را با کلمات دوبخشی مثل باران، شبنم و مانند آن هموزن نشان می‌دهد. این هموزنی همچنان که در خواندن متوجه می‌شویم کامل نیست و با یک سکته همراه است اما اگر در خواندن شعر مهارت پیدا کنیم متوجه می‌شویم که چگونه باید شعرهای اینچنینی را بدون از دست دادن لحن آهنگین بازخوانی کنیم.

در نمونه اول از رودکی … د و فرو … در مصرع اول با …دان، لا… در مصرع دوم باید هموزن انگاشته شود، همچنین در بیت دوم از رودکی …رم با… در مصرع اول با …هت و آ… در مصرع دوم.

در نمونه آورده شده از نظامی دو سکته متوالی وجود دارد: …مللا… در مصرع اول با …ت کلی در مصرع دوم و … رحما… در مصرع اول با …دَرِ گن… در مصرع دوم هموزن انگاشته شده‌اند.

جالب است بدانید که سکته عروضی در شعر شاعرانی مثل حافظ و روانگویان دیگر نیز دیده می‌شود -به وفور- اما معمولاً این سکته به جای آغاز یا وسط مصرع در پایان مصرع آورده شده که بسیار طبیعی و روان جلوه می‌کند:

بگشا پسته خندان و شکرریزی کن

خلق را از دهن خویش مینداز به شک

که در آن …زی کن آخر مصرع اول با …ز به شک مصرع دوم هموزن انگاشته شده است.