دوربین

۱) ایکسوس ۷۰

چند وقت پیش یک دوربین خریدم: مدل کانن ایکسوس ۷۰ که اسم دیگرش پاورشات اس.دی ۱۰۰۰ است. در این صفحه می‌توانید معرفی مفصل آن را بخوانید. آن موقع که من خریدمش کمی گرانتر از الان بود ولی با توجه به قابلیتها و امکاناتش فکر می‌کنم قیمتش خیلی مناسب باشد. بد ندیدم به بعضی از ضعفهای این دوربین که فکر می‌کنم خیلی در سایتها در مورد آن صحبت نشده اشاره بکنم، البته شاید این مشکلات از این جهت خیلی مورد توجه قرار نگرفته‌اند که در بیشتر مدلهای کانن وجود دارند!

ضعف اول نداشتن نمایشگر باتری است. اشتباه نشود! باتری این دوربین (که از نوع لیتیوم-یونی و شبیه باتریهای موبایلهاست) توانایی بالایی دارد. من بیشتر از ۳۰۰ عکس (البته در نور روز و با استفاده‌ی کم از فلاش) با یک شارژ باتری گرفته‌ام بدون آن که به مرحله‌ی خالی شدن باتری برسم، اما به هر حال این که ندانید دوربین چقدر شارژ دارد و تقریباً تا کی می‌توانید روی شارژش حساب کنید ضعف به حساب می‌آید. البته راهکاری برای این دوربین و برخی مدلهای دیگر کانن وجود دارد که یک نمایشگر باتری به آن اضافه می‌کند (قابلیتهای این شبه‌برنامه را که روی این دوربین قابل استفاده است اینجا ببینید و بخوانید). من این برنامه‌ی تکمیلی را روی دوربین خودم آزمایش کردم. علاوه بر نمایشگر باتری قابلیتهای دیگری مثل نمایش هیستوگرام زنده‌ی صحنه در حین گرفتن عکس (که می‌تواند در تشخیص میزان نور صحنه کمکتان کند، ضمن این که خود دوربین هیستوگرام تصاویر گرفته شده را نشان می‌دهد ولی قابلیت نمایش هیستوگرام صحنه‌ی زنده را ندارد)، قابلیت ذخیره‌ی عکس با قالب RAW و کلی قابلیت دیگر را می‌توان با این برنامه‌ی تکمیلی به دوربین اضافه کرد. اما چیزی که من متوجهش شدم این بود که یا استفاده از این برنامه، باتری را به سرعت خالی می‌کند یا این که نمایشگر باتری این برنامه اشتباه می‌کند، چون معمولاً یکی دو دقیقه بعد از روشن کردن دوربین و کار با آن در حین اجرای این برنامه، نمایشگر باتری چند درصد افت را نشان می‌دهد.

نمونه‌ای از امکاناتی که با میان‌افزار CHDK به دوربینهای کانن اضافه می‌شود

نمونه‌ای از امکاناتی که با میان‌افزار CHDK به دوربینهای کانن اضافه می‌شود

ادامه خواندن “دوربین”

به (یا از) خانه برمی‌گردیم!

خیلی وقت می‌شود که اینجا چیزی ننوشته‌ام: آنقدر که حس نگرانی بعضی دوستان را برانگیخته‌ام. خبر خاصی نیست. این مدت ذهنم یا دور و برم شلوغ‌تر از آنی بودی که جایی برای وبگردی درست و حسابی، وبلاگ نوشتن یا … پیدا کنم. عید را هم که تا حدود زیادی به تعطیلی 😉 گذراندم و عامدانه از اینترنت -تا آنجا که می‌شد- (که خوشبختانه خیلی هم شد) دوری کردم. آنقدرها هم -البته- بیکار نبودم. یکی از لپ‌تاپهای شرکت دستم بودم تا در مدت تعطیلات طولانی عید کار واجبی را به انجام برسانم. روی لپ‌تاپ یک نسخه از نرم‌افزار «نورالسیره» تولید مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نصب بود که کلی از وقتم را پر کرد.

نورالسیره

این نرم‌افزار یک کتابخانه‌ی دیجیتالی شامل مجموعه‌ی جالب توجهی از کتابهای تاریخی قدیمی است (۸۳ عنوان کتاب در ۴۱۰ جلد که ۳۵ عنوان از کتابهای آن فارسی و باقی عربی هستند). از کتابهای مشهور فارسی آنها می‌توانم به تاریخ سیستان، تاریخ طبری (شامل دو ترجمه، یکی ترجمه‌ی معروف و تاریخی منتسب به ابوعلی بلعمی وزیر دولت سامانیان و دیگری یک ترجمه‌ی معاصر از اصل عربی)، تاریخ گزیده و همچنین ترجمه‌هایی از کتابهای ارزشمند اخبارالطوال، احسن التقاسیم، البلدان و تاریخ ابن خلدون اشاره کنم که مطمئنم اگر اهل کتاب خواندن باشید هر کدامشان می‌تواند ساعتها بلکه روزها وقتتان را به خودش اختصاص دهد. از بخشهای جالبی که خوانم و یادم مانده می‌توانم به ماجراهای پر پیچ و خم بهرام چوبین سردار شورشی دوره‌ی قباد و خسرو پرویز پادشاهان ساسانی و به موازات و در ادامه‌ی آن زندگی خسرو پرویز اشاره کنم که با شیرینی خاصی در کتاب اخبارالطوال آمده. در کتاب تاریخ قم (که تألیفش به اواخر قرن چهارم برمی‌گردد) در ذکر ولایات حوالی قم، در فهرست روستاهای «خوی» (که باید متفاوت باشد با خوی آذربایجان که امروز می‌شناسیم) در کنار نامهایی مثل «دستجرده» و «شادجرده» از «سنجان» یاد می‌کند که حدس می‌زنم همان «سنجان» زادگاه من باشد و اگر اینطور باشد فکر می‌کنم این نشان دهنده‌ی قدمت بالای این ناحیه باشد. غیر از این نرم‌افزار، بازیچه‌ی دیگری هم داشتم: دوربینی را هم که تازه خریده بودم با خودم این‌ور و آن‌ور می‌بردم و از در و دیوار و خودم و ملت عکس می‌گرفتم که تعدادی‌شان را این چندروزه آپلود کردم روی فلیکر. گفتم فلیکر! چند روزی می‌شود که فلیکر امکان آپلود ویدیو اضافه کرده به فهرست امکاناتش (البته حداکثر ۹۰ ثانیه، آن هم فقط برای کاربران پولی). غیر از این که من این قابلیت را با آپلود یک ویدئوی ۱۵ ثانیه‌ای آزمایش کردم (اینجا)، چیز جالبی که در این مورد می‌توانم بگویم واکنش منفی عجیب خیلی از کاربران فلیکر به این قابلیت است، طوری که برای اعتراض گروه راه انداخته‌اند و طومار امضا می‌کنند که چرا فلیکر به فیلم آلوده شده! تا حالا من سه یا چهار دعوتنامه برای عضو شدن در این گروه دریافت کرده‌ام (از آشناهای فلیکریم که بیچاره‌ها نمی‌دانند من از جمله خائنین روزهای اول بوده‌ام 😉 )!

مطلب دیگری که نگفته ماند مشکلاتی بود که برای گنجور طی این چند روز پیش آمده بود (اینجا را ببینید) و مشکلات جزئی‌تری که برای اینجا. البته گفتن نداشت اما گفتم که بگویم!

بسم الله الرحمن الرحیم …

می‌گوید:

«بسم الله الرحمن الرحیم»

هست کلید ِ در ِ گنج ِ حکیم!

این بیت اول مخزن الاسرار نظامی است.

جالب است بدانیم که عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم» طبق قواعد عروض (=وزن شعر) فارسی یک جمله‌ی کاملاً موزون است! بر اساس قواعد وزن شعر فارسی (که با طبیعت بیان فارسی سازگاری کامل دارد) یک شاعر می‌تواند در جایی که باید دو حرکت کوتاهِ منتهی به یک هجای بلند به کار ببرد، دو هجای بلند متولی را جایگزین کند. مثلاً می‌تواند به جای «بــِــخـــَـــر َد» کلمه‌ی «بـــِــــخــْـــرَد» را به کار ببرد (در این مورد قبلاً نوشته‌ام). حالا در این جا نظامی از این قاعده بهره گرفته و این آیه‌ی قرآن را بدون نیاز به تغییر و جایگزینی کلمات، در داخل شعر خودش جا داده (وزن این شعر هست : «مفتعلن مفتعلن فاعلن» که طبق این قاعده به جای هر کدام از «مفتَعِلُن ها» می‌شود گذاشت «مفعولن» و وزن «بسم الله الرحمن الرحیم» را به دست آورد یعنی «مفعولن مفعلون فاعلن»).

البته احتمالاً موزون بودن عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم» در بیت فوق، خیلی به نظر طبیعی جلوه نمی‌کند و دلیل آن هم این است که فرمولی که در بالا به آن اشاره کردم، برای موزون به نظر رسیدن این عبارت، باید دو بار به آن اعمال می‌شود و خوب جای آن هم در ابتدای عبارت است که خوب «سکته» را ملموس می‌کند. اما در خیلی از شعرها می‌بینیم که این فرمول بدون این که خواننده متوجه بشود بر روی وزن عبارات اعمال می‌شود. اصلاً بر همین اساس است که «رباعی» دارای «دوازده» وزن کاملاً همتراز است و در خیلی از رباعیها این تبدیلها چندین بار روی وزن رباعی اعمال می‌شود.

بگذریم! هدف این بود که یک اشاره‌ای کرده باشم به این که یک سری تغییرات در «گنج ادب» داده‌ام! ما که تصمیم داشتیم این چند روز تعطیلی را یک سری به دهاتمان بزنیم، در شلوغی روز پیش از نیمه‌ی شعبان و احتمالاً به دلیل تعداد زیاد مشتاقان زیارت قم، موفق به دستیابی به هیچ گونه وسیله‌ی نقلیه‌ای -اعم از قطار، اتوبوس یا سواری بین شهری- در زمان معقول نشدیم. حال و حوصله‌ی انتظار کشیدن در ترمینال جنوب تا هشت و نه شب را هم نداشتیم و از معدود دفعاتی بود که زورمان آمد هجده یا بیست هزار تومان (!) در دهان لاشخورهای به کمین نشسته در آنجا برای گز کردن یک راه دو ساعت و نیمه بپردازیم. لذا سر از پا درازتر به خانه برگشتیم و مثل بچه‌ی آدم این چند روزه را همه‌اش اس.کیو.ال بازی می‌کردیم تا کمی اوضاع این مجموعه را بهتر کنیم (مجموعه‌ای که چند بار تصمیم گرفته‌ام که کلاً حذفش کنم ولی خوب! به دلیل این که آمارها از وجود چند تا مشتری دائمی خبر می‌داد که با وجود بسته بودن این مجموعه به روی موتورهای جستجو هر روز به آن سر می‌زنند، از این کار منصرف شدم).

در هر صورت غیر از جنگولک بازیهای مربوط به شکل و قیافه‌ها، دیوان غزلیات شمس، دیوان غزلیات سعدی و پنج گنج نظامی را به آن اضافه کرده‌ام. امکانات جستجوی آن را هم افزایش داده‌ام و امکاناتی برای دستیابی به شعر بعدی و قبلی هر شعر هم فراهم کرده‌ام (که البته کمی مشکل دارد).

گنج ادب

جالب اینجاست که خیلی از کارهایی را که پارسال کرده بودم -تا این مجموعه را راه بیندازم- از خاطر برده بودم. به همین دلیل و با یک اشتباه اس.کیو.الی، خرابکاریی کردم که در ابتدا فکر می‌کردم فاتحه‌ی همه چیز خوانده است! ولی خوب! بعد از کمی گوگلیدن و مرور گذشته‌ها فهمیدم می‌شود درستش کرد.

خلاصه به جهت استفاده‌ی برادران و خواهران اهل اس.کیو.ال، نمونه‌ای از دستوراتی را که مرا در این راه یاری کردند، -بدون توضیح اضافی- در اینجا یادآور می‌شوم به شرط آن که سرورش مای اس.کیو.ال باشد و جدولهایش هم جدولهای وردپرس 😉 (منتش را سر شما گذاشتم ولی واقعیتش برای استفاده‌ی بعدی خودم اینجا می‌آورمشان، آخر من هر چیزی را که اینجا می‌نویسم، بعداً خیلی راحت به یادش می‌آورم و دوباره پیدایش می‌کنم!):
[code lang=”sql”]
UPDATE wp_posts SET post_name=CONCAT(‘sh’,SUBSTRING( post_title, 8, 10 ))
WHERE (post_type = “post”)
AND
(ID IN (
SELECT post_id
FROM wp_post2cat
WHERE category_id =23
)
);
UPDATE wp_posts SET post_title=REPLACE(post_title, “dlths”, “”)
WHERE (post_type = “post”)
AND
(ID IN (
SELECT post_id
FROM wp_post2cat
WHERE category_id =23
)
);
UPDATE wp_posts SET post_author =7 WHERE (
post_type = “post”
) AND (
ID IN (
SELECT post_id
FROM wp_post2cat
WHERE category_id =23
)
);
[/code]

البته در جنگولک بازیهای مربوط به قیافه به یک مشکل عجیب برخوردم و آن این که فهمیدم اینترنت اکسپلورر برای عنصر select (همان کمبوباکس یا لیست بازشوی خودمان) از خاصیت border پشتیبانی نمی‌کند و راه حل سرراست هم ندارد (این هم سندش)! به نظرم رسید بروم و به جای کمبوباکس (برای محدود کردن نتایج جستجو روی شاعر خاص) از یک لیست نامرتب (ul) استفاده کنم [مثل این] و بعد نتایج انتخاب کاربران را با جاوااسکریپت به یک عنصر مخفی select انتقال بدهم. اما خوب! حوصله‌اش را نداشتم 😉 . خلاصه اگر «کاربران محترم اینترنت اکسپلورر» جعبه‌ی بازشوی انتخاب شاعر برای جستجو در اشعار را در این صفحه به شکل فجیعی زشت و نامتناسب مشاهده می‌فرمایند، فرستنده را ملامت نکنند که ایراد از گیرنده است! اگر برایشان مقدور است گیرنده‌ی معقول‌تری ابتیاع فرمایند!

تنهایی

تنهایی و انتظار صدای تنهاییت را از سکوت اتاق می‌شنوی، برمی‌خیزی تا بلکه با آهنگی، آوازی، چیزی تنهاییت را به دست فراموشی بسپاری، از میان آلبومهای تل‌انبار شده و هیچگاه گوش داده نشده‌ی ام.پی.تری دم دستت تصادفاً (واقعاً تصادفاً) دسته‌ای را انتخاب می‌کنی و مشغول کار خود می‌شوی.

ادامه خواندن “تنهایی”

خشونت به اتکای قانون

سر شب بود و با وجود تاریکی، بیشتر مغازه‌های اراک که ( شاید یکی از مشکلاتش این باشد که شبها خیلی زود تعطیل می‌شود و به خواب می‌رود) باز بودند. توی تاکسی، صندلی عقب، گوشه‌ی سمت راننده نشسته بودم. تاکسی که البته نه، سواری شخصیی که با توجه به وفور مسافر در این ساعتها و کمبود تاکسی جای تاکسی کار می‌کرد. آخرین میدان شهر را که پشت سر گذاشتیم، جلوتر، یک ایست بازرسی موقت درست کرده بودند و خودروهای شخصی را نگه می‌داشتند. قضیه احتمالاً با قاچاق و اینجور حرفها مرتبط بود. ماشین ما را هم نگه داشتند، هر چند تعداد مسافران و وضعیت آن فکر می‌کنم کاملاً نشان می‌داد که این یک خودروی مسافرکش است. مأمور نیروی انتظامی سراغ ماشین ما آمد و از شیشه‌ی پایین کشیده شده‌ی عقب مسافران را برانداز کرد. به راننده و سه مسافر دیگر گفت که پیاده شوند و من و یک مسافر دیگر داخل ماشین ماندیم. مأمور شروع به بازرسی بدنی پیاده شدگان کرد. یکی از همسفرهای ما یکی دو پاکت پر از میوه دستش بود. در حین بازرسی بدنی از او مأمور دستش داخل جیب طرف رفت و به دلیل حرکات سریع و خشنش باعث شد جیب شلوارش پاره شود. مسافر به این کار مأمور اعتراض مختصری کرد که جواب غیرمنتظره‌ای دریافت کرد: مأمور به جای معذرت خواهی لگد سنگینی روانه‌ی او کرد و او را به باد مشت و لگد گرفت. لحظاتی بعد متوجه شدیم که یکی دیگر از مأموران که اندازه‌ی شکمش 😉 و حرکاتش نشان می‌داد احتمالاً مقام مافوق اینهاست دارد به سمت مأمور می‌دود. خوب! خدا را شکر! بالاخره یکی پیدا شد که به داد این بنده خدا برسد. اما نه! مأمور مافوق نیامده بود که مانع کتک خوردن این فرد بی‌گناه شود: او آمده بود تا به مأمور زیردست کمک کند! لحظاتی بعد وقتی هر دو عصبانیتشان را به شدت سر طرف خالی کردند مأمور پایین‌دستی دست قربانی (!) را گرفت و از پشت با دستبند به دست دیگرش بست. پاکتهای میوه هنوز در دست قربانی بود. مأموران به راننده و بقیه‌ی مسافران اشاره کردند که سوار شوند و هر چه زودتر بروند. توی راه هر کس چیزی می‌گفت، یکی می‌گفت کاش همگی ایستاده بودیم و می‌گفتیم بدون او نمی‌رویم! یکی دیگر می‌گفت اینها توی این شبها باید یک تعدادی را ببرند بازداشتگاه، هر چه بیشتر ببرند تشویقی بیشتری می‌گیرند! با خودم فکر می‌کردم که با چه اتهامی این مسافر بی‌گناه را در بازداشتگاه نگاه خواهند داشت و اگر طرف بخواهد از اینها شکایت کند با وجود آن همه دُم (!) دستش به جایی بند خواهد بود؟

این قضیه مال دو سه سال پیش است. به خاطر این فیلم قضیه‌ی ضرب و شتم دانشجوی ایرانی‌تبار یادش افتادم:

رسانه‌های شخصی و درون سازمانی

شرکت گاز که بودم یکی از کارهای جنبی ِ در آن روزها به نظرم کم‌اهمیت اما در این روزها به نظرم پراهمیتم، طراحی یک سایت درون سازمانی (اینترانت یا شبکه‌ی اطلاع‌رسانی داخلی) بود. هدف اولیه این بود که در گام اول افراد سازمان را با درج مطالب سرگرم‌کننده و جذاب نسبت به این پدیده علاقمند کنیم تا به این ترتیب آنها نشانی اینترانت را به خاطر بسپارند و آن را صفحه‌ی اول مرورگر پیش فرضشان قرار دهند و هر روز به آن سر بزدند. به مرور سعی کردیم مطالب جدی، اطلاعیه‌ها و اخبار درون سازمانی را با استفاده از این رسانه‌ی پرطرفدار در دسترس قرار دهیم و این رسانه را از یک «پاتوق» و مرکز تفریحی مجازی به مرکز دریافت آخرین اخبار سازمان تبدیل کنیم که حتی کم کردن فرکانس درج مطالب تفریحی (با وجود درآوردن سر و صدای مخاطبین این رسانه) از میزان مراجعه به آن نکاست.

شبکه اطلاع رسانی داخلی شرکت گاز استان مرکزی

البته خوب یک اشکال مهم در اینجا وجود داشت و آن این که این رسانه تقریباً یک رسانه‌ی یک طرفه بود. البته مخاطبین می‌توانستند پیشنهادات خود را از طریق این رسانه مطرح کنند یا در نظرسنجیهای آن شرکت کنند اما در تولید محتوای رسانه‌ی درون‌سازمانی شرکت نداشتند. در چنین رسانه‌ای پس از مدتی در صورتی که تولیدکننده (یا تولیدکنندگان) اصلی محتوا از سازمان خارج شوند یا سایر وظایف محوله به آنها اجازه‌ی رسیدگی به این فعالیت را ندهد این شبکه‌ی اطلاع رسانی به یک رسانه‌ی مرده با اطلاعات قدیمی و از رده خارج تبدیل خواهد شد که توان تحقق اهداف از پیش تعیین شده برای آن را نخواهد داشت.

بگذریم! هدف از طرح این مسأله چیز دیگری بود. داشتم فکر می‌کردم بسیاری از ما در طول تجربه‌های کاری، درسی، تحقیقاتی و … خود به مشکلاتی برمی‌خوریم که پیدا کردن راه حلهای آنها زمانبر و گاهی هزینه‌بر است. اما در عین حال زیاد پیش می‌آید که در یک موقعیت زمانی دیگر به همان مشکل قبلی بربخوریم و به لحاظ در دسترس نبودن یا از بین رفتن منابع اطلاعاتی یافته شده‌ی قبلی مجبور شویم هزینه‌های زمانی و مالی گذشته را تکرار کنیم. نمونه‌ی خیلی بارزش درصد بالای جستجوهای اینترنتی تکراری است که برای یافتن راه حل مسائل مشابه انجام می‌دهیم که شاید یکی از امکانات جدید گوگل (تاریخچه‌ی جستجوها) راه حلی برای رفع این معضل باشد. این معضل گاهی به صورت دیگری هم در تیمهای کاری یا تحقیقاتی نمود پیدا می‌کند: آن هم به این صورت که برای حل مشکلات مشابه، افراد مختلف، به صورت موازی دنبال راه‌حل می‌گردند و در کل، هزینه‌های تیم (یا سازمان) را بالا می‌برند و زمان دستیابی به هدف یا تولید محصول را افزایش می‌دهند.

آیا استفاده از ابزارهای تولید محتوی و وبلاگها نمی‌تواند یک راه حل مؤثر برای حل این مشکل باشد؟ وبلاگها معمولاً حالت شخصی دارند و با وجود آن که بسیاری به مطالب آن دسترسی دارند اگر محتوای آن توسط نویسنده تولید شده باشد و موضوع آن کاری یا تحقیقاتی باشد بزرگترین استفاده کننده از آن خود نویسنده خواهد بود (البته این فرضیه ممکن است فقط در مورد خود من مصداق داشته باشد!). بگذارید طور دیگری مطلب را بگویم. شما دو انتخاب دارید: انتخاب اول این است که تجربیات خود را در یادداشتهای محرمانه و شخصیتان بنویسید و آن را در گاوصندوق شخصیتان نگهداری کنید تا هر وقت خواستید فقط خودتان آن را بخوانید. انتخاب دیگر آن است که تجربیات خودتان را در قالب راهنمایی برای دیگران بنویسید و آن را در تابلوی اعلاناتی که روزانه چند ده، صد یا هزار بازدیدکننده دارد بچسبانید. شما کدام مورد را انتخاب می‌کنید؟! من برای اولی انگیزه‌ای ندارم و آن را بیهوده‌تر از آنی می‌دانم که برایش وقت بگذارم. اما برای دومی، انگیزه دارم. حداقلش این است که (حتی اگر از نوشته‌های خودم استفاده نکنم استفاده‌ی دیگری از آنها می‌کنم و آن این است که ) خودم را در کار (یا موضوعات مورد علاقه‌ی) خودم حرفه‌ای و جدی نشان می‌دهم و به این ترتیب ممکن است با استفاده از ابزارهای ارتباطی روز، افرادی (=دوستانی) با علاقه‌های مشابه و حرفه‌ای در سطح خودم یا بالاتر پیدا کنم یا امکان همکاری در تیمهای حرفه‌ای را به کمک تجارب انتشار یافته‌ام پیدا کنم.

البته برای سازمانها و تیمهای تحقیقاتیی که برای آنها محرمانگی و عدم انتشار اسرار کاری از اصول اولیه‌ی بقا در بازارهای رقابتی به شمار می‌رود ممکن است نشر این گونه‌ی دستاوردها یک اشتباه مهلک باشد. در مورد این گونه سازمانها به نظرم استفاده از الگویی شبیه یک شبکه‌ی اطلاع‌رسانی داخلی با امکانات نشر و به اشتراک گذاری اطلاعات برای تمام افراد درگیر با پروژه‌ها، مدل قابل قبول‌تری باشد که محتوای تولید شده در طی آن فرایند می‌تواند حتی با گذشت زمان و از بین رفتن حساسیت روی یافته‌های قدیمی با تأخیر زمانی در سطح وسیع منتشر شود و امکان استفاده از آن برای همه‌ی علاقمندان فراهم آید.

فایل ارائه مطلب پایان نامه

مدیر یکی از سازمانهای دولتی را می‌شناسم که تنها اثر برجسته و قابل ارائه‌اش پایان‌نامه‌ی دانشگاهی اوست و بسیاری از سمتهای عالی سازمانی را به واسطه‌ی همان یک اثر دریافت کرده و هنوز هم که هنوز است تمامی هم و غمش صرف تهیه‌ی نسخه‌های دیگری از آن اثر و هدیه دادن آن به افراد ذی‌نفوذ می‌شود. خود او صریحاً -در جمع زیردستانش- اعلام کرده و می‌کند که «من حالا حالاها باید با این کتاب نون بخورم!». جالب اینجاست که این پایان‌نامه کاملاً به زبان انگلیسی است و احتمالش خیلی ضعیف است که هدیه‌گیرندگان این اثر از محتوای آن سر در بیاورند! جالب‌تر این که من متن این پایان‌نامه را هم دیده‌ام و با قاطعیت می‌توانم بگویم که سطح زبان این نوشته اصلاً قابل مقایسه با مهارتهای زبانی مؤلف آن نیست! به هر حال این خیلی مهم نیست، مهم این است که مؤلف نسبتاً مسن این اثر تنها و تنها با تکیه بر همین یک کار (و البته خویشاوندی نزدیک با یکی از بزرگان سیاست) روزگاری سودای وزارت را در سر می‌پروراند و هنوز هم هر جا بخواهد خودی نشان دهد اولین و آخرین نمونه‌ی کارش همان نوشتار کذایی است.

حالا به نوعی حکایت ماست! داشتم فکر می‌کردم وقتی مثل منی که حالا حالا -اگر اتفاق غیرمترقبه‌ای نیفتد- فرصت برای انجام کارهای جدید دارد زمان نسبتاً زیادی را صرف مستند کردن و جهانی کردنِ 😉 یک کار ضعیف دانشجویی که تازه روی آن هم تسلط کاملی ندارم و جوابم برای خیلی از پرسندگان درباره‌ی آن به جز شرمندگی نیست 😉 کرده و می‌کنم از پیرمردی که دیگر توان آنچنانیی برای تحقیق و تألیف ندارد نباید خرده گرفت. به هر حال با این رکودی که دامن من و امثال من را گرفته مورد فوق‌الذکر آینه‌ی پنجاه شصت سالگی ما می‌تواند باشد.

بگذریم! یکی از مستندات این پایان‌نامه که به لحاظ حجم بالا تا به حال نتوانسته بودم در دسترس بگذارمش فایل ارائه مطلب (پرزنتیشن) آن بود. چند روز پیش این سایت را دیدم که امکان به اشتراک گذاشتن فایلهای ارائه مطلب را از طریق اینترنت فراهم می‌کند اما فعلاً به صورت دعوتنامه‌ای کاربر می‌پذیرد. بد ندیدم تا وقتی یکی از دعوتنامه‌های این سایت گیر من بیاید فایل ارائه مطلب پایان‌نامه‌ام را از طریق یوتیوب و به صورت ویدئویی در دسترس بگذارم. قالب و شکل ظاهری این فایل ارائه مطلب مشابه قالب سایت رایگان من روی نت‌فرمز است. اگر دوست داشتید ببینید:

ادامه خواندن “فایل ارائه مطلب پایان نامه”

کار جدید

از محیط و شرایط کار جدیدم راضی‌ترم تا شرایط کارهای قبلی. مثل کار در سازمانهای دولتی نیست که احتمالاً تنها کاری که انجام نمی‌دهی همان کاری است که تخصصش را داری (کارمندان محترم دولت لطفاً بهتان برنخورد، این تجربه‌ی شخصی من بوده، شاید محیط و شرایط شما متفاوت باشد) و مثل کاری که برای شرکت خودت انجام می‌دهی هم نیست که بیش از این که از انجام کار تخصصیت لذت ببری دلواپسیهای مربوط به مشتری و بازاریابی و اینجور کارها اذیتت می‌کند (البته این روش کار برای شرکت خود به شیوه‌ی شخص شخیص من 😉 است که متأسفانه بیشتر وقتها سختگیرتر و وسواسی‌تر از آنی هستم که حتی قسمتهای کوچک کارم را به دیگران واگذار کنم). نحوه‌ی کار تقریباً اینطوری است که از صبح پای کامپیوتر می‌نشینم، یکی از همکاران که نقش ناظر و نماینده‌ی مشتری را ایفا می‌کند هر چند ساعت یک بار می‌آید، کارم را چک می‌کند و نظرات و سفارشات جدیدش را می‌گوید و می‌رود. اینطوری تقریباً تمامی ساعات کاریم به صورت مفید سپری می‌شود و زمان تلف شده خیلی کم دارم. حداقل فعلاً هم دغدغه‌ی سر و کله زدن مستقیم با مشتری را ندارم (که امیدوارم هیچوقت نداشته باشم 😉 ). البته خوب همه چیز هم بر وفق مراد نیست. البته این نامرادیها خیلی جدی نیست: مثلاً من بیشتر دوست دارم با خانواده‌ی زبان سی برنامه‌نویسی کنم حال آن که محیط مورد استفاده در محل کار جدیدم دلفی است که خوب هر چند برنامه‌نویسی با آن به سادگی تایپ با یک واژه‌پرداز است اما برای من خیلی زبان دلچسب و شیرینی نیست و یک جور ویژوال بیسیک غیرمایکروسافتی است. البته خیلی مهم نیست. مهم این است که دقایق و ثانیه‌هایم دارند خیلی مفیدتر از آن چیزی که فکر می‌کردم سپری می‌شوند و با این حال بیشتر روزها وقتی به پایان ساعت کاری می‌رسم هیچ نشانه‌ای از خستگی یا کم‌حوصلگی در خودم احساس نمی‌کنم.