چرا از خواندن یک شعر لذت میبریم؟ به خاطر آهنگ کلامش؟ به خاطر لطافت معنایش؟ به خاطر …؟ از خواندن شعر حافظ -به نظر من- میتوانیم به یک دلیل مضاعف لذت ببریم و آن لذت حل معما و درک معناهای دور از ذهن بیتهای دو پهلوست. یاد این بیت بودم:
گویند: «سنگ لعل شود در مقام صبر.»
آری! شود، ولیک به خون جگر شود!
هر چند گویا «لعل» به رنگهایی غیر از قرمز هم وجود دارد (مقالهی ویکیپدیا را در مورد این سنگ قیمتی بخوانید)، اما فکر میکنم در نزد قدما و شاعران فارسیگو، به جهت کثرت استعمال ترکیب «لب لعل» همیشه آن را سرخ رنگ میدانستهاند.
حواستان به بیتی که آوردم بود؟! چطور برای خودتان معنیش کردید؟! کاری که برای انجامش باید خون جگر خورد چهجور کاری است؟ کار سختی است نه؟! معنی اول بیت با در نظر گرفتن همین مفهوم به ذهن متبادر میشود. در این معنی «به خون جگر شدن» فقط ترکیبی است که سختی کار را میرساند و ارتباطی با جملهی اول ندارد. بله! اگر سختی بکشی حتی میتوانی سنگ بیقیمت را به لعل قیمتی مبدل کنی!
اما معنی دوم که نازکخیالانهتر هم هست زمانی به ذهن خطور میکند که یادمان میآید خون جگر و لعل همرنگند! بله! شبیه کردن سنگ به لعل ممکن است و راهش آن است که روی سنگ «خون جگر» بریزی!
چند بیت بعدتر به این بیت میرسیم:
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من!
آری! به یمن لطف شما «خاک» زر شود.
میدانید؟! اتفاق خوبی نیفتاده! چهرهی شاعر عاشق به زردی گراییده و علت این زردرویی هم عشق است. اما این عاشق سرسپرده این اتفاق را جور دیگری تعبیر میکند: کیمیا (همان اکسیر افسانهای که مس را به طلا تبدیل میکند) را او در عشق یافته: زردرویی او در واقع نشان میدهد که کیمیای عشق، او را از خاک به طلا تبدیل کرده! معنای اولی که با خواندن بیت به ذهن متبادر میشود توصیف شکوه عشق است که خاک را طلا میکند (مثبت)، معنای دوم آن است که عشق چهرهها را زرد میکند (منفی)!
تمام غزل را اینجا بخوانید.