من گرفتم، تو نگیر! – بخش چهارم: سیستم عامل

بخش مهمی از مشکلات من با مک‌بوک ناشی از این است که از ویندوز به دنیای اپل آمدم و البته ساکن ایرانم که نمی‌توانم یک حساب کاربری بدون مشکل داشته باشم (بخش اول)، بد عادت شده‌ام و با صفحه‌کلیدش کنار نمی‌آیم (بخش دوم) و اصلاً اشتباهم این است که می‌خواهم روی مک‌بوک ویندوز اجرا کنم (بخش سوم).

فرض کنیم که من دیگر نخواهم تلاش کنم از مک‌بوک استفاده‌هایی بکنم که نباید بکنم. نخواهم ویندوز روی آن اجرا کنم، نخواهم در کشوری که برای استفاده در آن ساخته نشده از آن استفاده کنم و با صفحه‌کلیدش کنار بیایم.

آن وقت با چه چیزی مواجهم؟ با سیستم عاملی که به ادعای سازنده‌اش پیشرفته‌ترین سیستم عامل دنیاست:

the most advanced desktop operating system in the world

اعتماد به نفسی که قطعاً به پشتوانهٔ آن یکی از بهترین و بزرگترین شرکتهای کامپیوتری دنیا ساخته شده است.

مطمئن نیستم حوزهٔ این ادعا پوشش‌دهندهٔ لایه‌هایی بالاتر از هستهٔ سیستم عامل باشد چون در سطح رابط کاربری چنین ادعایی به آسانی زیر سؤال می‌رود.

مهمترین مشکل من با سیستم عامل مک (که امیدوارم در بروزرسانی بعدی بر اساس شنیده‌هایم تا حدی حل شده باشد) سیستم مدیریت پنجره‌های آن است. در ویندوز و لااقل توزیع‌هایی از لینوکس که من با لایه‌های گرافیکی آنها کار کرده‌ام فضای صفحه بین پنجره‌ها به اشتراک گذاشته شده. یعنی شما می‌توانید یک پنجره روی یک پنجرهٔ دیگر باز کنید و همزمان چند پنجره از برنامه‌های مختلف را پشت سر هم باز داشته باشید. اما در مک‌اوس نمی‌شود! هر پنجره‌ای که فعال می‌شود پنجره‌های دیگر مینیمایز می‌شود. در حالت خاص می‌توانید دو یا چند برنامه را به کشیدن و رها کردن به زور و در جاهای ثابت کنار هم قفل کنید (تا مثلاً فایلی را از یکی به دیگری بکشید) اما در کل این قابلیت بدیهی ویندوز و پوسته‌های لینوکس در آن غایب است. اگر دو نمونهٔ مجزا از یک برنامه را اجرا بکنید جز آن که یادتان باشد و روی آیکون برنامه کلیک راست کنید تا نمونهٔ دوم را بالا بیاورید راه ساده‌ای برای تشخیص این قضیه ندارید.

طراحی و دسترسی به امکانات سیستم‌عامل تا حد زیادی آماتوری و غیرحرفه‌ای به نظر می‌رسد. مثلاً این منوی کلیک راست روی یک فایل در مک‌اوس است:

MacOS Right click

به نظر شما عبارت Get Info حرفه‌ای است؟ حالا آن به کنار که قطعاً می‌بایست مشکل از من و سواد و سلیقهٔ من باشد. مدیر فایل سیستم عامل کلاً با انتقال فایل (Cut یا Move) رابطهٔ خوبی ندارد. گویا با یک کلید میانبر چنین قابلیتی در دسترس است اما به طور عادی شما باید فایل‌ها کپی کنید و سپس برگردید به مبدأ و آنها را پاک کنید. یعنی فکرش را بکنید به نظرشان این قابلیت از Duplicate کم‌اهمیت‌تر و کم‌کاربردتر بوده که آن را که مثل ویندوز با کپی و پیست هم در دسترس است در منو در دسترس گذاشته‌اند و این را نگذاشته‌اند!

مدیر فایل مک‌اوس (فایندر) نوار آدرس ندارد و شما نمی‌توانید به راحتی با کپی به یک مسیر خاص بروید (از طریق منو چنین قابلیتی وجود دارد منتهی امکان کپی کردن آدرس مسیر جاری در آن وجود ندارد و باید آدرس مقصد را دستی تایپ کنید).

فایندر

وقتی فایلی را با مک‌اوس زیپ می‌کنید داخل آن یک پوشهٔ اضافی به اسم __MACOSX می‌گذارد! یعنی یک کار ساده در حد فشرده کردن فایل را با اداهای زاید و اضافه انجام می‌دهد.

اگر به عادت ویندوز روی فایل‌هایتان Ctrl+A می‌زنید و با انتخاب Properties از کلیک راست اندازهٔ جمع فایل‌های انتخاب شده را می‌گیرید باید حواستان باشد که انجام دادن مشابه این کار روی مک‌اوس یک اشتباه مهلک است. مک‌اوس به تعداد فایل‌هایتان پنجرهٔ مشخصات باز می‌کند و تازه راهی هم ندارد که آنها را یکباره ببندید و باید روی ضربدر تک تک آنها کلیک کنید.

اشتباه مهلک

اگر فکر می‌کنید به خاطر شهرت اپل به رابط‌های کاربری زیبا همه‌جا با آیکون‌های زیبا و رابط‌های ویژوال مواجهید اشتباه می‌کنید. عمدهٔ تنظیمات سیستم عامل یک سری گزینهٔ متنی بدون المان‌های تصویری است. تصویر زیر را ببینید:

تنظیمات مک

یکی از ویژگی‌های مک‌بوک روشن شدن آن به محض کوچکترین تماس با دکمه‌های صفحه‌کلید آن است. به طور پیش‌فرض هم باز کردن مک‌بوک باعث روشن شدن آن می‌شود. مشکل اینجاست که شما به هیچ وجه نمی‌توانید این قابلیت را غیرفعال کنید تا مثلاً با خیال راحت آن را تمیز کنید!

از دیگر مشکلاتی که گویا ما ایرانی‌ها فقط با آن مواجه می‌شویم آن است که زیر نور مهتابی تصویر دوربین پِر پِر می‌زند. این مشکل گویا به فرکانس برق یا چیزی مثل این ربط دارد و با یک تنظیم نرم‌افزاری حل می‌شود. منتهی این تنظیم نرم‌افزاری را خود سیستم عامل یا نرم‌افزار مک‌اوس در اختیار نمی‌گذارد و برای حل مشکل باید از نرم‌افزارهای جانبی استفاده کنید.

سخن پایانی: اینها را گفتم که اگر به امید یک لپتاپ ایده‌آل سراغ مک‌بوک می‌آیید و از این مشکلات خبر ندارید از آنها آگاهی پیدا کنید. در کل در حال حاضر کامپیوتر اصلی مورد استفادهٔ من همین مک‌بوک است. سرعت بالای آن باعث شده با مشکلاتی که برشمردم کنار بیایم و امیدوارم در آینده بعضی از مشکلات آن به شکل نرم‌افزاری حل شود.

من گرفتم، تو نگیر! – بخش سوم: ویندوز تحت مک

در ادامهٔ بخش دوم، برای کسانی مثل ما که با ویندوز شروع کرده‌اند نیاز به اجرای نرم‌افزارهای ویندوزی همیشه وجود دارد. من نیاز دارم ویژوال استودیو، آفیس و برنامه‌های تحت ویندوزی را که خودم درست کرده‌ام اجرا کنم.

نسخه‌های مبتنی بر اینتل مک‌بوک امکان بوت دوگانه را گویا فراهم می‌کرده‌اند اما در نسخه‌های اپل سیلیکون چنین امکانی در حال حاضر وجود ندارد و شما باید تحت ویرچوال ویندوز را اجرا کنید. نرم‌‌افزار بلامنازع اجرای ویندوز تحت مک پاراللز است که تجاری است و ما در ایران مجبوریم از نسخه‌های غیرقانونی آن استفاده کنیم. نرم‌افزارهای دیگر یا کندند یا باگ و اشکال فراوان دارند. پاراللز می‌تواند خودش یک نسخه از ویندوز را دریافت و نصب کند و این کار را خیلی سریع و تمیز انجام می‌دهد. ویندوزی که دریافت می‌کند بعد از مدتی نیاز به فعالسازی دارد اما مثل بقیهٔ ویندوزها بدون فعالسازی هم به کار خودش ادامه می‌دهد و حداکثر گوشهٔ صفحه یک تذکر برای فعال نبودن ویندوز نشان می‌دهد.

مشکل اینجاست که ویندوزی که تحت پاراللز اجرا می‌شود ویندوز عادی نیست. ویندوز عادی همان ویندوزی است که با پردازنده‌های اینتل سازگاری دارد (این ویندوز را می‌توان تحت نرم‌افزارهای ویرچوال نصب کرد و بالا آورد اما به لحاظ آن که عملکرد پردازنده هم شبیه‌سازی می‌شود به شدت کند و غیرقابل استفاده است). ویندوزی که تحت پاراللز اجرا می‌شود نسخهٔ آرم (ARM) است. تفاوتش چیست؟ یک تفاوت مهمش این است که بعضی نرم‌افزارها مثل ویژوال استودیو نسخهٔ متناسب با آن را روی ویندوز نصب می‌کنند که بعضی از قابلیتهایش درست کار نمی‌کند. مثلاً برای من دیتابیس لوکال دی‌بی ویژوال استودیو تحت ویندوز ویرچوال وصل نمی‌شود و کار نمی‌کند و مجبورم برای ایجاد کدهای مهاجرت دیتابیسی از یک ویندوز واقعی استفاده کنم.

اگر تحت ویندوز ویرچوال یک خروجی exe از پروژه‌های ویندوز فرمزی ایجاد کنم تحت ویندوز عادی اجرا نمی‌شود.

بعضی نرم‌افزارها هم برای کار با فایل‌سیستم مک تحت ویندوز (مثلاً برای کار با فایلهای روی دسکتاپ) به مشکل برمی‌خورند و باید فایل‌ها را از مسیرهای درایوهای ویندوزی در اختیارشان بگذارید.

خلاصه که اگر اهل ویندوزید به این دلخوش نباشید که یک ویندوز ویرچوال تحت مک‌بوک کارتان را راه می‌اندازد. همیشه می‌بایست یک کامپیوتر ویندوزی حالا چه فیزیکی چه ریموت دم دست داشته باشید تا برای انجام کارهای خاص از آن استفاده کنید.

ناگفته نماند که اجرای این ویندوزهای ویرچوال تحت مک‌بوک (پاراللز) فوق‌االعاده سریع و بدون لگ است (من گاهی چند ویندوز ویرچوال را همزمان اجرا می‌کنم و تا به حال ندیده‌ام کامپیوتر خم به ابرو بیاورد) و اگر نبود نقایص و اشکالات گاه و بیگاه می‌توانست مک‌بوک را به یکی از بهترین کامپیوترها برای اجرای ویندوز حتی به صورت ویرچوال تبدیل کند.

گنجور رومیزی در پاراللز تحت ویندوز ویرچوال در مک‌بوک

ادامه دارد!

من گرفتم، تو نگیر! – بخش دوم: صفحه‌کلید مکبوک

[بخش اول این نوشته را اینجا بخوانید.]

کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش هم یادش رفت!

این مصداق منِ عادت کرده به صفحه‌کلید ویندوز است در مواجهه با صفحه کلید مکبوک. برای شروع نگاهش کنید:

صفحه‌کلید مک

می‌بینید که مثلاً بک‌اسپیس ندارد. بعداً می‌فهمید که در واقع دیلیت ندارد! چون آن delete بیشتر کار بک‌اسپیس را می‌کند. PageUp، PageDown، Home و End ندارد و اگر برنامه‌نویس یا حتی تایپیست باشید با این وضع بیچاره خواهید شد (گویا کلیدهای ترکیبی جایگزین آنها هستند که من هیچگاه یادشان نمی‌گیرم). آن کلید Option کار Alt را می‌کند. اما امان از دست آن کلید Command که یکیش کم بوده دو تا روی صفحه‌کلید گذاشته‌اند. گاهی کار Control را می‌کند و گاهی نمی‌کند (و بله، کلید کنترل هم دارد که بعضی وقتها کار خودش را می‌کند و بعضی وقتها نمی‌کند!) و شما همیشه باید با توجه به شرایط بسنجید که سراغ کدام کلید بروید.

از همه بدتر آن کلید fn است که کار تغییر زبان را هم به تنهایی انجام می‌دهد. حتماً فکر می‌کنید چه خوب! دیگر لازم نیست Alt+Shift بگیرم. اما نه، اولاً وقتی یک صفحه‌کلید بلوتوث (ویندوزی) به مکبوک وصل می‌کنید به آسانی نمی‌توانید کاری کنید که یکی از کلیدهای صفحه‌کلید کار این fn را بکند (مگر این که از خیر یکی از کلیدهای پرکاربرد دیگر بگذرید)(روی مکبوک هم نمی‌توانید کاری کنید که تغییر زبان خود مک.او.اس مثلاً با Alt+Shift انجام شود) و بعد این که چون این کارکرد روی ویندوز (ویرچوال) در دسترس نیست و نمی‌توانید تغییر زبان ویندوز را با این fn انجام دهید عملاً لنگ در هوا می‌مانید. طوری که مثل من ممکن است بعد از مدتی کلاً از خیر این کلید اختصاصی بگذرید و از منو زبان را تغییر دهید!

خلاصه، من پیش از این که مکبوک بگیرم سریع‌تر از این که فکر کنم تایپ می‌کردم (تایپ می‌کردم، متن تایپ شده را می‌خواندم و می‌گفتم چه فکر خوبی 😉 ). اما الان هم روی مکبوک و هم روی ویندوز پیش از تایپ کردن زل می‌زنم به صفحه‌کلید تا اول کلیدهایی را که برای تایپ احتیاج دارم پیدا کنم.

تایپ کردن تنبل در زوتوپیا

اگر خواستید از ویندوز به سراغ مکبوک بروید روی مشکلات بزرگی که با صفحه‌کلیدش خواهید داشت حسابی فکر کنید.

ادامه دارد!

من گرفتم، تو نگیر! – بخش اول: چرا ممکن است مک‌بوک به درد شما نخورد؟

من به ابزارها و وسایل دیجیتالی که می‌خرم علاقهٔ شدیدی پیدا می‌کنم و روی آنها تعصب دارم. مثلاً همین امروز هم اعتقاد دارم گوشی موبایلم (شیائومی پوکوفون اف ۱) که اواخر سال ۹۷ آن را خریده‌ام بهترین گوشی دنیاست! حالا شاید درباره‌اش نوشتم.

اما الان موضوع صحبتم این لپتاپ مک‌بوک ایر ام ۲ با ۲۴ گیگابایت حافظه و یک ترابایت هارد است که کمتر از دو سال پیش آن را خریداری کرده‌ام (اگر برایتان سؤال پیش آمده که چطور تاریخ خریدهایم را می‌دانم توصیه می‌کنم حسابداری شخصی تدبیر را ببینید، دربارهٔ آن هم خواهم نوشت).

خرید لپتاپ
خرید لپتاپ

بحث علاقه و تعصب باشد این را هم دوست دارم و اعتقاد دارم بهترین مکبوک دنیاست.

اما در کل مکبوک‌ها برای ماهایی که با ویندوز اخت شده‌ایم و پا گرفته‌ایم ایراداتی دارد که باید پیش از رفتن به سمتش دربارهٔ آنها دانست و فکر کرد. من آن زمانی که می‌خواستم مک‌بوکم را بخرم یک لپتاپ ویندوزی لنوو داشتم. لپتاپی که هنوز هم دارمش و بهترین لپتاپ لنووی دنیاست. آن زمان فکر می‌کردم که این لپتاپ ویندوزی پاسخگوی نیازهای من هست. منتهی چون کمی قدیمی شده بود و سی.پی.یوی آن هم از نوع اتم و ضعیف بود و فضای زیادی نداشت (۲۵۶ گیگابایت) و فتوشاپ را که باز می‌کردی گاهی توان محاسبهٔ تغییر جای ماوس را برای دقایقی 😉 نداشت بهتر بود دنبال یک جایگزین سریع برایش بگردم. فکر کردم اگر بخواهم لپتاپ ویندوزی بگیرم که همان را دارم. چه کاری است؟ برای تنوع یک مک می‌گیرم که کلی مردم ذوقش را دارند (یکی از همکارانم مک‌بوک‌پرو داشت). کمی درباره‌اش توی یوتیوب فیلم دیدم و به اصطلاح خودم، از پشت ویترین (یوتیوب و اینترنت) انقدر نگاهش کردم که یواش یواش شیفته‌اش شدم و از نداشتنش احساس نقص کردم  و خواب و خوراکم را از دست دادم تا گرفتمش. یک مک‌بوک ایر طلایی‌رنگ زیبا. ایر چون من شیفتهٔ سبکیم و طلایی چون لنووی دوست‌داشتنیم طلایی‌رنگ است.

ناگفته نماند که آنچه امروز می‌دانم را آن روز هم حدس می‌زدم. حدس می‌زدم که محصولی را که خود فروشنده‌اش تمایل ندارد به من ایرانی بفروشد من نباید بخرم.

مشکلات محصولات اپل از همان روز اول شروع می‌شوند. نام‌نویسی و ایجاد اپل‌آی‌دی. به لطایف‌الحیل (نصب نسخهٔ قدیمی آیتونز روی ویندوز و نام‌نویسی بدون شمارهٔ بین‌المللی) خان اول را رد کردم (بعد از قریب به دو سال چون حساب اپلم هنوز به شماره موبایلی وصل نیست و به اصطلاح تأیید دومرحله‌ایش فعال نیست گاه و بیگاه یقه‌ام را می‌گیرد، قفل می‌شود و باز می‌شود!).

از این مشکل بدیهی که بگذریم مشکلات دیگر یکی یکی یقه‌ام را گرفتند که سعی می‌کنم در روزهای آینده برایتان بازشان کنم تا اگر شما هم به فکر خرید مک‌بوک افتادید درباره‌اش شنیده باشید.

پی‌نوشت یک: عنوان نوشته از این شعر ایرج برداشته شده است.

پی‌نوشت دو: ادامه دارد!

دریافت gradle برای فلاتر روی مک

یکی از مشکلات برنامه‌نویسان ایرانی با این شبحی از اینترنت که از آن استفاده می‌کنیم دریافت انواع افزونه‌ها و پیش‌نیازهای برنامه‌نویسی است.

پریروز من درگیر دریافت نسخهٔ مناسب gradle برای کامپایل برنامهٔ مبتنی بر فلاترم بودم و مشکل با انواع به ظاهر اینترنت‌ها و پروکسی‌ها و وی‌پی‌ان‌ها و شکن‌های دم دستم حل نمی‌شد.

جستجویی کردم و به نتیجهٔ درست نرسیدم.

متوجه شدم که در پوشهٔ خانگی مک یک پوشهٔ مخفی به نام .gradle وجود دارد که تلاش ناکام فلاتر برای دریافت گریدل یک پوشهٔ نصفه و نیمه از آن به جا گذاشته.

فایل zip گریدل را مستقیماً دریافت کردم و محتوای پوشه را با استفاده از آن طبق الگویی که باقی نسخه‌های کاملاً دریافت شده درست کرده بودند تکمیل کردم.

پوشهٔ .gradle
پوشهٔ .gradle

اولین تلاش با شکست در راه دسترسی انحصاری به فایل‌ها به شکست انجامید. مک را یک بار خاموش و روشن کردم و دومین تلاش به نتیجه رسید.

این البته راه درستش نیست چون اگر من تلاش نافرجام برای دریافت گریدل را نکرده بودم نمی‌دانستم پوشهٔ میانی باید به چه اسمی ایجاد شود. خود گریدل گویا امکان نصب آفلاین پوشه‌های زیپ را دارد که اگر درست گفته باشم به وقتش راهش را می‌جویید و می‌یابید!

ای کوته‌آستینان ….

[چهار سال پیش] چند روزی ویرم گرفته بود که چند نسخهٔ دستنویس دیوان حافظ روی گنجینهٔ گنجور را با گنجور لینک کنم.

در آخرین بررسی دو شعر داشتم که در نسخه‌ها نیافته بودمشان. یکی غزلی بود که بعضی ابیاتش به لهجه‌ای محلی سروده شده‌اند که آخر سر در یک نسخه پیدایش کردم:

شعر سَبَتْ سَلْمیٰ در یک نسخهٔ قدیمی دیوان حافظ
شعر سَبَتْ سَلْمیٰ در یک نسخهٔ قدیمی دیوان حافظ

و دیگری که هنوز در هیچکدام پیدایش نکرده‌ام غزلی است که اینطور شروع می‌شود: «ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی …» و مصرع آخر آن این است: «ای کوته آستینان تا کی درازدستی». غزل معروفتر «با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی» بر همین وزن و قافیه است و در عموم نسخه‌ها وجود دارد.

اما این یکی را نیافتم.

پی‌نوشت: این نوشته را از سال ۹۹ به صورت پیش‌نویس نگه داشته بودم. احتمالاً دلم نیامده پیش از اعلام رسمی بازگشتم منتشرش کنم!

بازآمدم! بازآمدم!

نُه سالی می‌شود که اینجا چیزی ننوشته‌ام. دامنهٔ وبلاگ تغییر کرده (هزینهٔ گزیر دات کام زیاد بود و نگه داشتنش نمی‌صرفید و البته دوستتش نداشتم)، من عوض شده‌ام، سنم بالا رفته و خیلی اتفاقات دیگر افتاده. خوب بود یک سال دیگر هم صبر می‌کردم تا بعد از یک عدد رُند برمی‌گشتم!

به نظرم رسید که هر چیزی اینجا نوشته‌ام را بعداً راحت پیدا کرده‌ام. اما چیزهایی که جاهای دیگر (فیس‌بوک مثلاً) نوشته‌ام بعداً دیگر پیدا نشده‌اند. چند هفته پیش دنبال مطلبی بودم که تقریباً مطمئن بودم توی فیس‌بوک گنجور نوشته بودم (در مورد نسخهٔ تاجیکی گنجور)، پیدا نشد که نشد.

به نظرم رسید باید چیزهای مهم را اینجا بنویسم. چیزهای مهم؟ کارهایی که کرده‌ام، چیزهایی که باید یادم باشند. اینجا تا کی هست؟ سعی می‌کنم تا وقتی که به آن چیزهای مهم نیاز دارم اینجا را سر پا نگه دارم.

گفتم که عوض شده‌ام! یکیش این که تنظیمات اینجا به طور پیش‌فرض روی استفاده از ویرایشگر متنی است. پیشتر حساس بودم و وسواس استاندارد بودن متن HTML را داشتم. الان دیگر فکر کنم حساس نیستم. وسواس ندارم. مدت طولانی است که بخش‌های مختلف اینجا از کار افتاده‌اند و من وقعی به آن ننهاده‌ام 😉 !

متن‌هایی را که خودم می‌نویسم دوست دارم! گاهی چند بار گاهی چند ده بار و گاهی چند صد بار می‌خوانمشان! این یکی از مشکلات نوشتن در اینجاست که این مزخرفاتی که در تولید آن به خودکفایی رسیده‌ام عامل تلف شدن وقت و عمر و زندگی خودم هم هستند. ولی چه ضرری دارد؟ آن وقتی را که نمی‌خواهم اینجا تلف کنم جای دیگری تلف می‌کنم با بهره‌وری پایین‌تر و تولیدات نامرغوب‌تر!

به هر حال نوشتم که بنویسم برگشته‌ام! ببینم تا کی هستم!

عمر دو بایست در این روزگار …

احتمالاً «تا به یکی» ایمیلهایش را بخواند و «با دگری» یکی یکی پاسخشان دهد.

با این حال به نظر من مشکل اصلی خود «مرد خردمند هنرپیشه» است که نتوانسته خودش را با محدودیتهای محیطی تطبیق بدهد. ایده‌آل گرایی افراطی عموماً مانع پیشرفت است!

شرح یک تجربه: سیانوژن روی گوشی LG Optimus 4X

مدتی (شاید بیشتر از یک سال و نیم پیش) است که از یک گوشی اندروییدی ال جی اپتیموس 4X -که با نام LG P880 هم شناخته می‌شود- برای مرور وب، چک ایمیل و کارهایی مثل این استفاده می‌کنم (و عملاً هیچگاه از آن به طور جدی برای کاربرد اصلی آن یعنی تلفن زدن استفاده نکرده‌ام). این گوشی ویژگیهای خوبی دارد از جمله پردازندهٔ چهار هسته‌ای (که البته مثل بیشتر چند هسته‌ای‌ها در بازیها و برنامه‌های سنگین پشتش داغ می‌شود)، یک گیگابایت رم، ۱۶ گیگابایت با ۱۲ گیگابایت قابل استفاده فضای ذخیره‌سازی با قابلیت نصب حافظهٔ خارجی، دوربین و صفحهٔ نمایش با کیفیت مطلوب و البته نقاط ضعفی هم دارد: از جمله مصرف باتری بالا که طرفداران گوشیهای شارژنگه‌دار را راضی نمی‌کند و صدای پخش موسیقیِ نه چندان راضی کننده. خلاصه آن که در انجام آنچه من از آن انتظار داشته‌ام کاملاً موفق عمل کرده، ضمن آن که نرم‌افزار و رابط کاربری آن در مقایسه با نمونه‌های دیگری که دیده‌ام فوق‌العاده است. ساده، در عین حال زیبا، سریع و تعداد نرم‌افزارهای اضافی از پیش نصب شده و مزاحم آن به نسبت نمونه‌های مشابه کم است. ضمناً رابط کاربری خود گوشی و نرم‌افزارهای مخصوص کامپیوترش با کیفیت بالایی به فارسی ترجمه شده و از لحاظ پشتیبانی از زبان فارسی (جدای از پشتیبانی ضعیف از تاریخ شمسی) من به شخصه نمرهٔ عالی به آن می‌دهم.

آن روزگاری که من به صرافت خرید یک گوشی اندروییدی افتادم حقیقتاً دنبال یک «گوشی تلفن» نبودم. نوکیای ۵۸۰۰م هنوز هم علی‌رغم خم شدن پین شارژر و آسیبهای بدنه و … گوشی تلفن اصلی من است و این پاره آجر خوش‌ساخت -که در مواقع اضطرار به اندازهٔ کافی هوشمند هم هست- از لحاظ اندازه و قابلیتهای اولیه به نظرم خیلی مناسب‌تر و پایدارتر از گوشی ال جی برای کاربری به عنوان یک گوشی تلفن است. من آن موقع، در پی آماده کردن یک نسخهٔ اولیه از گنجور اندروید بودم و دوست داشتم یک دستگاه اندروییدی سطح بالا برای آزمایش همیشه دم دستم باشد. انتخابهای سطح بالای آن روزها محدود به HTC One X، سامسونگ گلکسی اس ۳ و همین گوشی می‌شد. تولیدات سامسونگ را به دلیل مسخره‌ای همیشه از انتخابهایم خارج کرده‌ام و آن حس بدی است که نسبت به لوگوی SAMSUNG دارم! احساس می‌کنم زشت است و حضورش را -مخصوصاٌ همیشه جلوی چشم- تحمل نمی‌توانم بکنم! در مورد HTC فاکتور قیمت و البته سابقه‌ای که در رضایت از خرید دو گوشی دیگر ال جی داشتم باعث شد آن را کنار بگذارم. اپتیموس را با قیمتی حدود یک میلیون و صد هزار تومان خریدم و فکر می‌کنم با توجه به کاهش قیمت آن در این روزها -اگر نگرانی از بابت عدم ارائهٔ آخرین به‌روزرسانی اندرویید برای آن نداشته باشید و راضی باشید تا ابد با لوبیا ژله‌ای سدّ جوع کنید ;)- هنوز هم انتخاب مناسبی می‌تواند باشد مخصوصاً برای آنها که مثل من دنبال یک «گوشی تلفن» نیستند. البته من بعدها به این نتیجه رسیدم که یک تبلت با صفحهٔ بزرگ و حدود ۱۰ اینچ می‌توانست برای کاربردهای مد نظر مفیدتر باشد با این حال فکر می‌کنم انتخاب فعلیم هم انتخاب بدی نبوده.

بگذریم، همچنان که اشاره کردم بعد از آخرین بروزرسانی به نسخهٔ ۴.۱.۲ اندرویید، مدتهاست که بروزرسانی جدیدی برای این گوشی عرضه نشده و جسته و گریخته در اینترنت اگر بگردید صحبت این هست که این گوشی بروزرسانی رسمی جدیدتری نخواهد داشت.

مشخصات آخرین نرم‌افزار اپتیموس فور ایکس

این است که دیر یا زود اگر بخواهید از برنامه‌هایی روی این گوشی استفاده کنید که از قابلیتهای نسخه‌های جدیدتر اندرویید استفاده می‌کنند باید فکر دیگری بکنید. آنچه در این نوشته به شرح آن می‌پردازم حاصل تجربه‌ایست که من در تغییر سیستم عامل یا درست‌تر بگویم رام این گوشی به آخرین نسخه‌های سیانوژن با اندروید ۴.۴ داشتم. حقیقت این است که من بعد از رفتن این راه دراز از حاصل راضی نشدم و دوباره گوشی را به رام کارخانه‌ای برگرداندم . اما می‌دانم که روزی دورتر باید دوباره همین راه را بروم لذا هم برای آن که راهنمایی باشم برای خودم و در آینده و عمر در تکرار تجربه هدر ندهم و هم برای آن که راهنمایی باشم برای دیگرانی که قصد رفتن این راه را -نرفته- دارند تصمیم گرفتم شرح این تجربه را اینجا بنویسم. اما پیش از آن توجهتان را به چند هشدار و زینهار جلب می‌کنم:

خطرهشدار: تلاش برای دستکاری گوشی گرانقیمت عزیزتر از جانتان به این شیوه‌های شیطانی به آسانی می‌تواند باعث از کار افتادن آن -حتی برای همیشه- شود و حتی با وجود قرار داشتن دستگاه شما در دورهٔ گارانتی، دستکاری آن به این شیوه می‌تواند مانع تعمیر آن توسط گارانتی رسمی شود. اگر فکر می‌کنید در برابر این وسوسه تاب مقاومت ندارید ادامهٔ نوشته را نخوانید! اگر اعصاب ندارید از این کار چشم‌پوشی کنید و اگر نمی‌توانید ریزش تک تک تارهای موهایتان را در حین تلاش مذبوحانه برای زنده کردن دوبارهٔ گوشیتان ببینید و به موهایتان علاقمندید از همینجا برگردید. ضمناً نویسندهٔ این نوشته در برابر سؤالات احتمالی و نیاز به راهنماییها پاسخگو نیست و حتی در وبگاه خودش ماه تا ماه که سهل است؛ سال تا سال سر و کله‌اش پیدا نمی‌شود.

این که گوشیهای اندروییدی بعد از مدتی دیگر مشمول بروزرسانیهای ارائه شده از سوی کارخانه‌ها نشوند امری متداول است و حتی شامل گوشیهای روزگاری پرآوازه و پرمشتری هم می‌شود. دلیلش را نمی‌دانم. ممکن است در بعضی موارد امکانات سخت‌افزاری دستگاه واقعاً در حد اجرای نسخه‌های جدید سیستم عامل نباشد اما عموماً می‌توان به عدم علاقهٔ تولیدکنندگان به صرف نیرو و هزینه برای نگهداری و پشتیبانی از دستگاههایی که فروش خود را کرده و سود خود را برگردانده‌اند به عنوان علت اصلی، و ترغیب کاربران به خرید مدلهای جدیدتر به عنوان علت فرعی مشکوک بود. این به نوعی قطع خدمات‌رسانی به مشتریان قدیمی گاهی جنبهٔ افراط هم به خود می‌گیرد و شامل گوشیهایی می‌شود که هنوز از عمر گارانتی رسمی آنها بیش از یک یا دو سال باقی مانده. به عنوان حاشیه بد نیست اشاره کنم که ال جی در این زمینه بدنام است و بنا به سابقه، خلاف این رویه را غول از یال و کوپال افتاده: «نوکیا» دنبال می‌کرده که بعضاً برای گوشیهای به تاریخ پیوسته‌اش هم هنوز بروزرسانی ارائه می‌کند:

ادامه خواندن “شرح یک تجربه: سیانوژن روی گوشی LG Optimus 4X”